رابطه با امریکا درکریدور سیاستمداری ایران
يادداشتى از محمدعلى ابطحى در مورد رابطه ايران و آمريکا
مساله رابطه ایران و آمریکا، مهمترین و پرماجراترین حادثه دیپلماسی در ایران پس از انقلاب است. برای بهتر فهمیدن دلائل وسوابق آن باید نگاهی سریع به پنجاه سال گذشته داشت. سابقه دشمنی آمریکا با مردم ایران و حمایت وسیع آن رژیم از حکومت پهلوی و نادیده گرفتن حقوق مردم در طول سالهای طولانی دوران پهلوی، نفرت طبیعی را در بین انقلابیون ایجاد کرده بود که در طول مبارزات مردم ایران همواره سایه سنگین خود را داشته و آمریکا به عنوان شریک وبلکه صاحب جرائم آن دوره مطرح بوده است. این روند، بعد از انقلاب از سوی دولت آمریکا ادامه داشت. ماجرای تسخیر سفارت آمریکا در ایران توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و گروگانگیری 444 روزه ی اعضای آن سفارتخانه اوج این درگیری ها بود.
حمایت وسیع آن روزها از رفتار دانشجویان در داخل نشانه ی آن بود که این نفرت در بین توده های مردم هم جایگاه جدی داست. قبل از هر چیز باید این باور را که در افکار عمومی مردم بعد از انقلاب اسلامی، نفرت از آمریکا جدی بوده است پذیرفت. در آن حادثه گروگانگیری اگرچه امکان مدیریت بهتر وجود داشت و نیز اگرچه آن ماجرا عواقب سختی برای سیاست و اقتصاد ایران پیدا کرد ولی نمی شود انکار کرد که در آن شرایط یک خواست عمومی بود که به نوعی پاسخ به تحقیر چند ساله ایران توسط آمریکا تلقی می شد. در کنار این حقیقت البته آمریکا به دلائل گوناگون در دنیا قدرت غیرقابل انکاری بود. مرکز اصلی علم و قدرت و ثروت دنیا آمریکا شده بود.
سقوط اتحاد جماهیر شوروی نیز به برتر بودن این قدرت کمک کرد. واقعیت این بود که آمریکا آنقدر قدرت داشت که هیچ کشوری نمی توانست آن را نادیده بگیرد. به دلیل همین قدرت بود که بعد از فروکش کردن آن فضای اوائل انقلاب، همواره بحث رابطه با آمریکا در دولتهای گوناگون بعد از انقلاب مطرح می شد. هر یک از دولتها به نوعی از ایجاد رابطه با آمریکا حرف می زدند ولی هرگز این کار جدی نمی شد. یکی از دلایل آن کشورهایی بودند که با آمریکا رابطه ی خود را قوت بخشیده بودند وعلاقمند بودند تا از گپ موجود بین این دو کشور به نفع منافع خود بهره بگیرند.
کشورهای عربی حوزه خلیج فارس در راس این مجموعه ها قرار داشتند که برای در امان بودن از آنچه که آنها توسعه طلبی ایران می نامیدند با کمک آمریکا همواره تلاش می کردند ایران و آمریکا به یکدیگر نزدیک نشوند. اروپا هم به دلایل اقتصادی تا حدودی در همین مجموعه قرار می گرفت. در این میان البته در ایران و آمریکا هم اصل بر عدم رابطه با آمریکا بود. موج اسلامگرایی در منطقه و جهان اسلام گسترش پیدا کرده بود. این موج البته به رهبری نیاز داشت. مجور شرارتهای منطقه ای ضد اسلامی آمریکا بود.
برجسته ترین مورد آن در حمایت یک جانیه از رژیم صهیونیستی بود که آن رژیم با جنایتهای بی شمار علیه مردم فلسطین، فضا را بر جهان اسلام آنقدر تنگ کرده بود که همه ی مسلمانان، احساس تحقیر از سوی رژیم صهیونیستی به خاطر جنایتهایش می کردند و همه آمریکا را در ورای این مشکلات می دیدند. به همین دلیل اصل مخالفت با آمریکا توانست عامل تقویت کشوری شود که این پرچم را در دست گرفته است. شاید با آن استدلال بود که رهبران ایرانی، علیرغم مغازله های سیاسی اراده ای بر ایجاد رابطه نداشتند.
بهترین فرصت ایجاد رابطه با آمریکا - در صورتی که ایران فقط به مصالح کشور خودش می اندیشید – دوران خاتمی و کلینتون بود که باز هم به همین دلیل که اصل وجود دشمن بزرگی مثل آمریکا که دشمن جهان اسلام هم تلقی می شد باید وجود داشته باشد، هیچوقت این رابطه جدی نشد. این جوهر اصلی دلیل عدم ایجاد رابطه با آمریکا از سوی رهبران ایرانی بوده است.
احساس رسالت جهانی و یا حداقل جهان اسلامی با ایجاد رابطه با آمریکا از سوی کشوری که پرچمداری آن مخالفت را داشته است منافات داشت. این تحلیل غیردیپلماتیک و اعلام نشده از مشکلات روابط ایران و آمریکاست. در داخل آمریکا نیز به خصوص در دوران بوش و بعد از ماجرای 11 سپتامبر از اراده ی عدم رابطه با ایران برای متحد کردن خیلی از کشورها استفاده شد.
این واقعیت در جهان اگر در تحلیل ها مورد توجه قرار گیرد کلید رمزگشایی خواهد بود که میتواند این نکته را اثبات کند که در آینده های نزدیک نیز علیرغم تمایل بعضی جناحها در ایران این رابطه عملی نخواهد شد. اینکه آیا این سیاست با قدرت تحریک جهانی که آمریکا دارد، جدای از منافع رهبری جهان اسلام به نفع مسائل داخلی ایران هست یا خیر البته بحث دیگری است که در داخل کریدور سیاستمداری ایران هم نظرات متفاوتی پیرامون آن هست.
منبع: باران
نظر شما :