لزوم خودآگاهی در برابر توطئه های دشمن
چگونه می توان توطئه جروزالم پست را ناکام گذاشت؟
دیپلماسی ایرانی: جروزالم پست در مقاله ای با عنوان «راز سرنگونی رژیم ایران: اقلیت های قومی ایران» در روز سیزدهم مارس این موضوع را مطرح کرد که رژیم صهیونیستی و غرب باید با تقویت تجزیه طلبی در ایران به دنبال تغییر حکومت باشند. اگرچه رویای مردخای کدار نویسنده آن و هم قطاران وی همواره کابوس آن ها بوده، اما به هر حال نباید کم ترین تحرکات دشمن، چه در زمینه سیاسی، اقتصادی و نظامی و چه در زمینه فکری را نادیده و یا دست کم گرفت. همین هم انگیزه ای شد تا با بررسی مقاله جروزالم پست و قرار دادن آن در چارچوب جامعه شناسی به دنبال راه های مقابله با توطئه این نویسنده صهیونیست و همفکران وی باشیم.
حدود دو هفته پیش بود که در تظاهرات روز زن در بلژیک شرکت کردم. نکته جالب توجه ترکیب آن با موضوع همبستگی با زنان و کودکان فلسطینی بود. جالب توجه تر از آن، حضور فعالان مختلف از طیف های گوناگون سیاسی – اجتماعی بود. پس از پیاده روی از ایستگاه قطار، تظاهرات کنندگان با پرچم های مختلف از جمله پرچم های فلسطین به میدان اصلی شهر رسیدند. بعد از سخنرانی و جمع آوری لباس برای زنان و کودکان فلسطینی، همخوانی با موسیقی هم برگزار شد که در نوع خود جالب توجه بود. سرودها هم از سرودهای فمینیستی تا سرود ایتالیایی بلا چاو که برای چریک های ایتالیایی و در مخالفت با فاشیسم بود تا آهنگ های آمریکایی علیه نظام سرمایه داری در دهه ۹۰ آمریکا متفاوت بودند. اگرچه این گوناگونی در برنامه تظاهرات توانسته بود افراد زیادی را گرد هم آورد اما در آخر عده نه چندان کمی هم بودند که مراسم را با نارضایتی از شیوه برگزاری آن ترک کردند. عده ای می گفتند که برای حمایت از فلسطین آمده اند و نمی دانند چرا آهنگ حمایت از کارگران آمریکایی باید در آن پخش شود. عده ای می گفتند که این مراسم همبستگی با فلسطین است و نباید در آن موسیقی و آهنگ باشد. عده ای هم صرفا برای حمایت از زنان در آنجا بودند و به طور مستقیم با موضوع فلسطین ارتباطی نداشتند.
این نارضایتی از شیوه برگزاری تجمعات و مراسم سیاسی تنها مختص به این مراسم نبود. بگذارید مثالی ساده بزنم: چندین دهه است که سیاست در جهان، حداقل در جهانی که با مدرنیسم آشناست شبیه به تغییرات در چای و قهوه امروزی شده است! در قدیم تنها دو یا سه نوع چای وجود داشت. افراد یا چای سیاه یا چای ترش یا چای لیمویی می نوشیدند. امروزه اما می توان انواع گوناگونی از چای و قهوه با طعم های مختلف و ترکیبی را انتخاب کرد. به چه دلیل؟ بخاطر اینکه تولید کننده به دنبال جذب حداکثری ذائقه های مختلف است. کافی است تا به اطراف خود نگاه بکنید تا متوجه شوید که تقریبا همه چیز مثل چای و قهوه شده است: از غذا بگیرید تا برنامه های تلویزیونی و تجمعات اعتراضی همه ترکیبی شده اند چرا که اساسا بشرِ تنوع طلب و فردگرا در مدرنیسم به دنبال تجربه هرچه بیش تر همه چیز در طول عمر کوتاه و وقت اندک خود است. سیاست هم از این تنوع طلبی به دور نمانده است! شبیه به آنچه در چای و قهوه اتفاق افتاده را می توان به راحتی در حمایت سیاسی از دونالد ترامپ مشاهده کرد: از سفیدپوستان و فاشیست ها تا اسپانیایی تبارها و مسلمانان می توان در میان طرفداران وی پیدا کرد. سیاست دیگر به شکل قدیمی خود دنبال نمی شود! سیاست قدیمی «چپ و راست» و مرزبندی محکم میان این دو طیف تقریبا از میان رفته است. مرزها سیال شده اند!
این امر به شکل قابل توجهی مشخصه جامعه معاصر و مدرن است که زیگمونت باومن از آن با عنوان «مدرنیته سیال» یاد می کند. مدرنیته سیال اصطلاحی است که برای توصیف شرایط تغییر مداوم و عدم قطعیت که مشخصه جامعه معاصر است استفاده می شود. این اصطلاح به نظم اجتماعی سیال و به سرعت در حال تغییر اشاره دارد که در آن ساختارها و هنجارهای سنتی به طور فزاینده ای بی ثبات می شوند و افراد باید هویت ها، روابط و نهادهای در حال تغییر را دنبال کنند. در مدرنیته سیال، ساختارها و روابط اجتماعی دیگر پایدار یا ثابت نیستند، بلکه دائما در حال تغییر و تحول هستند. این سیالیت به جنبه های مختلف زندگی از جمله هویت، کار، روابط و الگوهای مصرف گسترش می یابد. آنچه اتفاق می افتد، از بین رفتن ساختارها، هنجارها و هویت های اجتماعی ثابت یا پایدار در مدرنیته سیال است. در یک جامعه سیال، مرزهای اجتماعی قابل نفوذ می شوند، نقش ها انعطاف پذیر می گردند و افراد دائما با شرایط متغیر سازگار می شوند. نهادها و سلسله مراتب سنتی هم بیثبات میشوند که همین امر منجر به احساس غیرقابل پیشبینی و گذرا بودن در زندگی اجتماعی میشود. نمونه هایی از سیالیت را می توان در ناپایدار شدن نقش های سنتی برای زن و مرد، ناپایداری نظام خانواده و سیال بودن چارچوب کاری و اقتصادی همچون از بین رفتن نظام قراردادی و امنیت شغلی مشاهده کرد. این تغییرات منعکس کننده فرسایش هنجارهای اجتماعی سفت و سخت و افزایش تنوع انتخاب های سبک زندگی در دسترس افراد است که در جامعه مدرن اتفاق افتاده است.
فردگرایی در این جامعه یکی از مشخصه های بارز آن است که هم علت و هم معلول آن است. به عقیده باومن، در مدرنیته سیال افراد به طور فزایندهای به حال خود رها میشوند تا بدون حمایت چارچوبهای اجتماعی سنتی یا هویتهای جمعی، زندگی خود را به تنهایی اداره کنند و به پیش ببرند. این فردی شدن هم منجر به احساس انزوا و ناامنی می شود چرا که افراد وظیفه دارند هویت خود را بسازند و در دنیایی که به سرعت در حال تغییر است تصمیم گیری کنند. در واقع، فردگرایی برای افراد تبدیل به نوعی راهبرد حیاتی می شود چرا که برای زنده ماندن باید بر روی خود تمرکز کنند، قابلیت ها و توانایی های خود را افزایش دهند و در عین حال انعطاف پذیر باشند تا بتوانند با شرایط سیال خود را وفق دهند. در واقع، هرچقدر فرد سیال تر می شود، همان قدر امکان زنده ماندن اجتماعی وی هم بیش تر می شود.
مدرنیته سیال همچنین با تشدید جهانی شدن شدت می یابد. در حالی که جهانی شدن مردم و فرهنگ ها را در سراسر جهان به هم متصل می کند، اما در عین حال باعث شکستگی و فرو ریختن این سنت ها می شود. مرزهای سنتی، اعم از مرزهای جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی، یا فرو می ریزند و یا مبهم می شوند که همین هم منجر به احساس سرگردانی و بی ریشه بودن در افراد می شود. دیگر جامعه ای باقی نمی ماند تا به افراد راه را نشان دهد. افراد نه تنها باید هدف خود را تعیین کنند بلکه باید راه خود را هم به سمت هدف بسازند. حس نااطمینانی و فشار برای تصمیم و عمل باعث می شود زندگی در این حالت چیزی شبیه به شرط بندی شود چرا که فرصت ها به سرعت در حال رفت و آمد هستند و یک تصمیم درست یا اشتباه می تواند برای فرد تعیین کنند باشد. ریسک بخشی از تصمیمات نیست. ریسک حالا بخشی از جامعه مدرن و زندگی در آن شده است!
همچنین، تأکید بر خودسازی و خودمختاری شخصی باعث بروز هرچه بیش تر تمایلات خودشیفتگی در افراد می شود چرا که فرد نیازها، خواستهها و تصویر خود را بر دیگران ترجیح میدهند. سیال بودن و عدم قطعیت زندگی مدرن که احساس ناامنی و آسیب پذیری را تشدید کند افراد را به سمت تلاش برای دریافت تایید از طرف دیگران و دیده شدن سوق می دهد. فرد که در گذشته می توانست در خانواده، جمع دوستان، جامعه دینی، شهر و کشور خود دیده شود و تلاش های وی از طرف اعضای این جوامع مورد تمجید قرار گیرد حالا مجبور است تا در نبود این جوامع نیاز خود به دیده شدن را در شبکه های اجتماعی و به هر شکل ممکن رفع کند تا بتواند به نوعی برای خود اسم و رسمی بسازد.
جالب است که مصرف گرایی در مدرنیته سیال هم تبدیل به یکی از علل و معلول آن می شود. با فرو ریختن هویت جمعی افراد، اعضای سابق این جوامع سعی خواهند کرد تا با خرید و مصرف برای خود هویت سازی کنند. جهانی شدن نه تنها در دیدگاه های سیاسی افراد بلکه حتی در انتخاب چای و قهوه آن ها هم خود را نشان می دهد: مرزبندی چای سیاه و قرمز و لیمویی همه به هم می ریزد، چه در شیوه مصرف چه در نگرش های سیاسی و اجتماعی! نشان و برند به نوعی تبدیل به هویت جمعی افراد می شود. افراد مجبور می شوند تا نه به دنبال نام و نشان در جامعه شهری، قومی یا کشوری بلکه به دنبال ساختن آن در جامعه مصرف گرای نشان و برند باشند. همین صنعت مد را در نظر بگیریم که اساس آن بسیار متناقض است: فرد یک برند یا نشان معروف را می خرد تا در جامعه متفاوت باشد اما به سبب خرید همین نشان یا برند عضو جامعه افرادی می شود که آن برند کالا را می پوشند یا استفاده می کنند. همین کار متناقض است، اما فرد به هر حال آن را انجام می دهد تنها بخاطر اینکه فردیت همیشه در جامعه معنا پیدا می کند. همیشه فرد به دنبال جامعه است و خود را در آن معنی می کند. این در ذات بشر است! همین ذات باعث می شود تا افرادی که از رها شدن در جامعه اصلی خود رنج می برند مجبور شوند تا با عضویت در جامعه برند و نشان نوعی هویت برای خود بسازند.حس تمجید و تشویق و شناخته شدن در خانواده و جامعه با تشویق بخاطر خرید و مصرف جایگزین می شود!
از طرفی دیگر، این عضویت هم با نوعی حس وفاداری نسبت به نشان و برند همراه است که در نبود جامعه معنادار اصلی باید به نوعی جایگزین شود (بسیاری از فروشگاه ها به همین سبب کارت عضویت یا کارت وفاداری برای مشتریان خود صادر می کنند). حالا به جای لباس های دینی و یا سنتی که مرزهای جامعه سنتی را مشخص می کردند، فرد مدرن با پوشیدن برند و نشان دادن آن سعی می کند تا برای خود معناسازی کند و نیاز خود به وفاداری را با وفاداری به آن برند نشان دهد. البته همین هم به خوبی از طرف نظام سرمایه داری استفاده می شود و آن فرد را تبدیل به ابزاری تبلیغاتی برای آن نشان می کند!
توطئه جروزالم پست
اصلا چرا باید توطئه جروزالم پست را در این چارچوب خواند و بررسی کرد؟ جواب ساده است! در بررسی یک موضوع باید به لایه های مختلف بررسی توجه کرد. بررسی موضوع اقوام به خودی خود یک لایه بررسی است، اما نباید فراموش کرد که موضوع اقوام خود در دسته بندی هویت قرار می گیرد. هویت هم، همان طور که گفته شد، با تلاش برای شناخته شدن، دیده شدن، تعلق، وفاداری و هدفمند کردن زندگی افراد همراه است. زمانی که مرزهای آن فرو بریزد، نیروی جمعی متمرکز در آن جامعه هویتی، به همراه مشکلات آن همه همچون سیلابی که از پشت سد شکسته شده به بخش های دیگر می رسد و باعث اختلال در زندگی ابرجامعه ای می شود (در اینجا منظور کشور است) که جامعه کوچک تر همچون جامعه شهری یا قومی را در خود جای داده است. در اینجاست که متوجه می شویم برای مقابله با توطئه تجزیه طلبی نه تنها نباید هویت شهری یا قومی افراد را تضعیف کرد، بلکه باید از شکسته شدن مرزبندی آن ها و وارد کردن کشور به سیلاب سیالیت هم جلوگیری کرد.
خواندن مقاله جروزالم پست به خوبی نشان می دهد که دشمن چگونه سعی در وارد کردن ایران در تله مقابله با اقوام یا تضعیف سازی آن است!
در واقع، متن مقاله مردخای کدار بسیار جالب است. مقاله در اول با موضوع هسته ای و اینکه ایران با استفاده از انحراف افکار عمومی نسبت به موضوع غزه در حال حرکت به سمت ساخت سلاح اتمی است شروع می شود. سپس، مردخای کدار، نویسنده آن به موضوع فوت مهسا امینی «دختر کرد ایرانی» به سبب «قوانین سرکوبگرایانه حجاب» می پردازد و در ادامه هم خشک شدن دریاچه ارومیه در منطقه آذربایجان ایران را با موضوع محیط زیست و نارضایتی برخی از هموطنان آذری و سپس مسئله اعدام در ایران مرتبط می کند. سعی نویسنده صهیونیست در ارتباط دادن حجاب، محیط زیست، آزادی های اجتماعی، سیاست خارجی ایران با کردها و آذری های وطن مان جالب است و این هم بدون دلیل نیست! آنچه نویسنده در حال پیشنهاد است دقیقا در جهت سرعت بخشی به سیالیت اجتماعی است تا بدین ترتیب کشور خود را در برابر سیلابی از خواسته ها ناتوان ببیند، سیلابی که اگر به شکل کنترل شده و بدون فروریختن سد هویتی رها شود می تواند باعث شکوفایی کشور شود!
تلاش برای تشدید سیالیت در جامعه ایران (و به شکل به هم ریخته آن) موضوع جدیدی نیست! در ماه جولای سال ۲۰۲۳ میلادی یعنی حدود یک و نیم سال گذشته بود که اندیشکده کارنِگی در مطلبی با عنوان «اصلاح رویکرد اتحادیه اروپا در قبال بازیگران به حاشیه رانده شده ایران» به قلم کورنلیوس آدباهر و باربارا میدلهامر هم نوشته بود که اتحادیه اروپا باید در روند تصمیم گیری های خود افراد به حاشیه رانده شده (marginalized) را در نظر بگیرد. در این دسته بندی افراد در حاشیه هم سیستان و بلوچستان را در ردیف دگرباشان جنسی قرار داده بود و خواستار قدرتمند کردن آن ها از نظر اقتصادی شد تا بدین ترتیب اتحادیه اروپا بتواند بر ایران فشار وارد کند. اینجا هم همان راهبرد را می توان مشاهده کرد: چای ترکیبی سمی برای جذب حداکثری جمعیت معترض از طیف های مختلف به دور یک محور که به شکل انفجاری و در موقع مناسب بتواند سیلاب خود را بر کشور بریزد!
مقابله با توطئه سیال سازی هویت
اما چگونه می توان این توطئه را ناکام گذاشت؟ و در اینجا مخصوصا باید بر تلاش برای ناکام گذاشتن و نه صرفا مقابله با آن تمرکز کرد چرا که مقابله معمولا به دنبال رفع تهدید است در حالی که ناکام گذاشتن فراتر از رفع تهدید می رود و دنبال حل ریشه ای مسائل است. نباید از یاد برد که کارنگی، جروزالم پست و دیگر دشمنان بر روی یک اشتباه شرط بندی کرده اند و آن هم امید آن ها به افتادن کشورمان در دو تله است: تله اول مقابله با هویت های محلی (در لایه خانوادگی، شهری، قومی، استانی و غیره) است. این توطئه گران امید این را دارند که با احساس تهدید از سمت نیروی پشت سد قومی، ایران به دنبال تخریب یا تضعیف دیوار این سد باشد. تنها در این حالت است که سیلاب پرنیروی می تواند باعث جان گرفتن اعتراضات خرد شود. بنابراین، باید از بازی کردن در زمین دشمن با تشدید سیالیت اجتماعی اجتناب شود. اما امید دوم این توطئه گران این است که با تضعیف یا تخریب هویت های کوچک، حکومت ایران مجبور خواهد شد تا به نیرویی که خود یکی از عوامل رهاسازی آن بوده به شکلی سرکوبگرانه واکنش نشان دهد. این هم یعنی ایستادن در مقابل سیل خودساخته! بنابراین آنچه حائز اهمیت است این است که در اینجا باید بر شیوه پاسخ دهی حکومت، دولت و جامعه ایران تمرکز کرد و با رفتاری حساب شده آن را مدیریت کرد تا بدین ترتیب توطئه دشمنان وطن مان از ریشه خشکانده شود.
آیا ایران یک ملت است؟ ایران یک وطن است!
در درجه اول، من فکر می کنم باید این زبان «اقلیت» را در ایران کنار گذاشت چرا که همه اکثریت و یک خانواده با اقوام مختلف هستیم. این گذاره هم دو قسمت دارد، یکی تاکید بر کشور بودن ایران و دیگری تاکید بر گنجینه قومی آن است که هر دو باید با هم مورد توجه قرار گیرد. در اینجاست که می توان حس وطن دوستی را تقویت کرد. متاسفانه زمان زیادی است که وطن دوستی در ایران با ناسیونالیسم اشتباه گرفته شده است. یکی از موفقیت های چین در سال های گذشته تقویت حس وطن دوستی بوده است تا بدین ترتیب هم قوام جامعه را محکم تر کند و هم اینکه بتواند از ناسیونالیسم قوم هان جلوگیری کند. در حالی که ناسیونالیسم به دنبال برتری یک قوم و یا حتی خالص سازی کشور از اقوام دیگر است، وطن دوستی حسی مثبت است که باعث می شود تمامی اقوام مختلف خود را بخشی از آن ملت بدانند، به آن وفادار و سعی در کمک به شکوفایی آن باشند. اساسا، ناسیونالیسم در تاریخ بشر پدیده ای تقریبا جدید است که به قرن هفدهم و انگلیس باز می گردد. این پدیده مخصوصا اروپایی است و در پاسخ به عصر روشنگری و مقابله با فئودالیسم اتفاق افتاد. بعدها هم که به نقاط دیگر جهان صادر شد باعث مرزبندی های دلخواه و بی اساس شد که تا به امروز می توان اثرات آن را در آفریقا و آسیا مشاهده کرد.
مشکل ناسیونالیسم تاکید آن بر برتری و تقدم یک ملت یا گروه قومی بر دیگران است و به شکل خودکار خواستار فروریختن سدهای هویتی دیگر و جذب نیروی پشت این سدها در زمین خود است. این تلاش برای برتری ممکن است شامل احساس انحصارگرایی، قوم گرایی و اعتقاد به برتری فرهنگ یا قومیت خود باشد. ناسیونالیسم اغلب منافع دولت-ملت را بر همکاری های بین المللی یا همبستگی جهانی اولویت می دهد و در زمینه بین المللی هم با مشکلات بسیار همراه است.
میهن روستی یا وطن دوستی از سوی دیگر بر دلبستگی مثبت به کشور خود از طرف اعضای آن کشور تمرکز می کند بدون اینکه لزوما ملت ها یا فرهنگ های دیگر را تحقیر یا بی ارزش کند. این شامل افتخار به دستاوردها، مشارکت ها و آرمان های کشور و همچنین تمایل به مشارکت در موفقیت و بهبود آن کشور با حرکت به سمت اهداف ارزشمند است. در این حالت است که وطن دوستی می تواند با درک و تمجید فرهنگ های دیگر و تعهد به همکاری جهانی همزیستی داشته باشد.
ناسیونالیسم به شکل امروزی آن پدیده ای اروپایی است که با استعمار به نقاط دیگر جهان صادر شد. اروپایی ها که به دنبال رهایی از فئودالیسم بودند بدین ترتیب سیاست کشورسازی و ملت سازی را شروع کردند و اندیشه های برابری و انتخابات را برای تعیین سرنوشت ملت-کشورهای جدید خود مدنظر قرار دادند. این در حالی بود که کشوری چون ایران که در زمره کشورهای تاریخی و قدیم قرار می گیرد همواره بر اساس آب و خاک و جغرافیا بنا شده است. حتی باید توجه کرد که معمولا نه از مرزهای ایران بلکه از جغرافیای ایران صحبت می کنیم (در روسیه هم که مشکل فئودالیسم آن طور که اروپا تجربه می کرد وجود نداشت همواره تاکید بر وطن و جغرافیا بوده است - البته تاریخ کشور روسیه بسیار کوتاه تر از تاریخ ایران است). اساسا این کشور و کشورداری هم یکی از دلایل نگاه به حکومت به عنوان عنصر متحد کننده است تا جایی که حتی تا به امروز کشور و حکومت، چه در ایران و چه در روسیه و بعضی دیگر کشورها به شکل هم معنی به کار رفته اند. این در حالی است که اساسا نگاه به سیاست و حکومت در اروپا کاملا متفاوت و در بسیاری از موارد ضرورتی از سر ناچاری است (همچون آنچه که لیبرالیسم به آن معتقد است).
اما آن چه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد، تاکید ناسیونالیسم بر ملت در برابر تاکید وطن دوستی بر وطن و آب و خاک است. ناسیونالیسم حاصل عصر روشنگری است که سعی می کرد بر روی تفکرات rationalism (باید برای راسیونالیسم هم ترجمه ای مطلوب پیدا کرد چرا که متاسفانه در فارسی به عقل گرایی ترجمه می شود در حالی که بعضا reason و mind هم به عنوان عقل ترجمه می شوند!) بنا شد در حالی که به سرعت مجبور به استفاده از اسطوره، داستان، تاریخ اساطیری و دیگر وسایل احساس مدار شد. عقاید مدرن و راسیونالیست جان لاک بود که اسطوره «قرارداد اجتماعی» را به وجود آورد و منفعت طلبی «فردگرا» در عصر روشنگری را به «جامعه» قراردادی چسباند تا بدین ترتیب سعی در بنای اندیشه بر اساس جامعه ای باشد که بر روی راسیونالیسم، ناسیونالیسم، منفعت طلبی و فردگرایی ساخته شده بود. اما همان طور که از اسطوره قرارداد اجتماعی و تکاملات بعدی مشخص است، این استدلال هم مجبور به استفاده از اسطوره، تمثیل و داستان شد و نتوانست کاملا راسیونالیست بماند!
اگر می خواهیم از این پدیده وارداتی و بیگانه در امان بمانیم، باید از نگاه اینکه ایران یک دولت-ملت با یک ملت است فاصله گرفته و موضوع را به این شکل ببینیم: ایران یک کشور-حکومت با یک مردم و جمعیت است. تنها در این حالت می توانیم از اعمال نظریه بیگانه غربی به کشورمان جلوگیری کرده و نه تنها گنجینه قومی آن را ارج نهیم بلکه بتوانیم از وفاداری جواهرات این گنجینه به خواستگاه اصلی آن اطمینان حاصل کنیم. تنها در این صورت است که می توانیم حس وطن دوستی را تقویت کنیم و بدین ترتیب لایه های هویتی را به ستون حمایت کننده از ابر هویتِ وطن یا کشور-حکومت تبدیل کنیم.
مرزبندی در اعتراض
نکته بعدی این است که باید به دنبال روشن گرایی در ارائه مشکل و حل مشکل بود. یعنی همان قدر که باید از مرزبندی اقلیت - اکثریت در مقیاس کشوری جلوگیری کرد، باید میان نارضایتی فکری، جنسی یا قومی تفاوت قائل شد. متاسفانه در ایران به سبب اینکه این مرزبندی ها وجود ندارد، نارضایتی در یک گروه سریعا تبدیل به نارضایتی به دیگر گروه ها سرایت می کند. سرریزهای پشت سدهای مختلف به سرعت به یکدیگر متصل می شوند و یک توده مخرب آب درست می کنند! نتیجه هم همان می شود که در اغتشاشات اخیر دیدیم که از از فرد ناراضی بخاطر بیکاری تا دانش آموز ناراضی تا فرد ناراضی از قوانین حجاب و سلطنت طلب و تجزیه طلب همه با هم تبدیل به یک توده شدند و اگرچه باعث تخریب نشدند اما تا باعث تضعیف شدند. همه فریاد می زدند و هیچ برنامه و حرکت مثبتی هم اتفاق نیفتاد چرا که همان قدر که حاکمیت از خود ایستادگی نشان داد، توده مخالف هم به دنبال حرکت مثبتی نبود و تنها به دنبال اعتراض بود (حرکت های اعتراضی معمولا این گونه می شوند. کافی است به پرچم های اغتشاشات/اعتراضات توجه فرمایید. از فمنیست و کمونیست تا سلطنت طلب و تجزیه طلب همه بودند. این یعنی حرکت اعتراضی که فقط فریاد می زند). اگر مرزبندی صورت بگیرد، نه تنها می توان از موج سواری مخالفان ایران جلوگیری کرد که مشکلات و نارضایتی های گروه های مختلف را هم رفع کرد.
مرزبندی در مطالبه
مرزبندی بعدی باید میان مطالبات صورت گیرد. اساسا چیزی به اسم «اعتراض» یا «مطالبه» وجود ندارد. اعتراض و مطالبه همیشه هدفمند است. یک فرد یا گروه همیشه نسبت به موضوعی اعتراض دارد. وقتی که این موضوع مشخص نباشد و یا وقتی که مبهم باشد اعتراض به جایی نمی رسد. اما بدتر از نتیجه نگرفتن اعتراض این است که فرد «معترض به یک موضوع» تبدیل به «فرد معترض» می شود و همیشه و نسبت به همه چیز معترض می شود چرا که سیالیت در مطالبه باعث شده تا فرد به چیزی معترض نباشد بلکه به همه چیز معترض شود و این هم همان چیزی است که مردخای کدار و همکاران توطئه گر وی می خواهند درست در همان جا که همه اعتراضات را با هم ترکیب می کنند!
در واقع، زمانی می توان نارضایتی را مدیریت و حل کرد که مشخص شود نارضایتی نسبت به چه موضوعی است. در اینجاست که فرد یا گروه معترض متوجه می شود و یا یاد می گیرد که اعتراض خود را به شکل ملموس و مشخص اظهار کند. با این کار همچنین اولویت بندی در اعتراضات صورت می گیرد چرا که افراد متوجه می شوند که همه چیز را نمی توان با هم حل کرد و همه موضوعات از اهمیت یکسانی برخوردار نیستند.
لازمه این کار نه تنها آموزش، بلکه مدیریت بحث (از راه جهت دهی و اولویت بخشی) است. قصد جروزالم پست، رسانه های بیگانه و دشمنان ایران تبدیل اعتراضات به توده است تا بدین شکل توده ای از معترضین شکل بگیرد. مدرنیته سیال زیگمونت باومن را به یاد بیاورید! مرزبندی ها سیال شده اند و افراد به راحتی از یک موضوع به موضوع دیگر حرکت می کنند. هرچقدر موضوعات مختلف در یک طیف سیاسی یا یک حرکت اعتراضی گنجانده شود، همان قدر می توان افراد بیش تر را جذب کرد. تنها راهپیمایی روز زن در بلژیک نبود که حمایت از فلسطین و حقوق کارگران و جنبش ضد سرمایه داری در آن گنجانده شده بود. کافی است به «رنگارنگی اعتراضی» در خارج و داخل کشور بعد از اغتشاشات اخیر نگاهی بیندازیم! این نوع حرکت های رنگارنگ معمولا با هدف ضربه زدن، وارد آوردن فشار و ایجاد سر و صدا صورت می گیرند. این ها در دسته حرکت های منفی قرار می گیرند که خروجی آن ها تنها رویارویی مستقیم و یارگیری با هدف ایجاد موج (و البته انتظار فرونشستن آن) است.
زمانی که دولت و سازمان های غیر دولتی بتوانند مطالبات را به شکل هدفمند پیگیری کنند، در آن صورت قادر خواهند بود تا این کلاف اعتراضی را باز و از به هم ریختگی و آشوب جلوگیری کنند. این راه هم بهترین گزینه برای جلوگیری از تبدیل معترضان به توده اعتراضی است. از یاد نبریم که آن چه حائز اهمیت است شنیده شدن اعتراض و سعی در حل آن است چرا که در نبود ساختاری برای گفت و شنود سازنده، فرد معترض تلاش خواهد کرد تا موضوعات مختلف را وارد بحث کرده و یارگیری کند تا شاید بتواند صدای خود را بلندتر کرده و به گوش تصمیم گیران برساند.
بازگرداندن قدرت به لایه های پایین تر
متاسفانه در دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد بود که لایه های پایین تر تصمیم گیری کم قدرت و یا حتی بی قدرت شدند. برگزاری جلسات هیئت دولت و مصوبه هایی که در بعضی اوقات برای ساخت قنات و جوی آب در روستاها بودند باعث شد تا لایه های محلی تصمیم گیری متزلزل شوند و نوعی به هم ریختگی تصمیماتی و در نتیجه مرکزی شدن هرچه بیش تر قدرت در ایران با شتاب فراوان صورت بگیرد. خروجی تصمیمات بالا به پایین این شد که اعتراضات هم پایین به بالا شدند تا جایی که اعتراضات محلی که به راحتی می شد آن ها را در سطح شهری یا استانی حل کرد سطح کشوری به خود گرفتند. لایه های پایین تر تصمیم گیری که به عنوان ضربه گیر عمل می کردند از بین رفتند و همه شوک را هسته اصلی حکومت باید تحمل می کرد و بکند (متاسفانه!). این سیالیت و از بین رفتن مرزهای تصمیم گیری که باعث بروز سیالیت و از بین رفتن مرزهای اعتراض شد تنها در صورتی بهبود پیدا می کند که به دنبال محلی کردن اعتراضات از راه بازگرداندن قدرت به لایه های پایین تر حکومتی و دولتی باشیم.
آنچه امروز به آن احتیاج داریم، احیای حس محلی در میان شهروندان است. به سبب مرکزی بودن قدرت و مرکزی شدن قدرت در سال های اخیر، معمولا هر موضوعی ظرفیت شعله ور شدن در سطح کشوری را دارد. همین هم نه تنها کارایی تصمیم گیری را کاهش می دهد بلکه باعث می شود تا بحران هایی که به راحتی می توانند در سطح محلی حل شوند به سطح کشوری گسترش پیدا کنند. باید تلاش کنیم تا نوعی مرزبندی در اعتراضات انجام دهیم و با مدیریت آن در سطح محلی از تبدیل آن به موضوعی در سطح کشوری جلوگیری کنیم. بنابراین، در اینجا باید گفت که اگر به دنبال قدرت کشوری هستیم، باید تلاش کنیم تا مشکلات را تا جایی که امکان دارد در سطح محلی حل کنیم.
قدرت گیری لایه محلی تصمیم گیری باید همراه با ارج نهادن فرهنگ محلی باشد که می تواند در سایه سیاست وطن دوستی (و نه ناسیونالیستی) هم حس همبستگی در سطح کشور را افزایش دهد و هم با تبعات منفی جهانی شدن، سیالیت مرزها و در نتیجه توده ای شدن اعتراضات مقابله کند.
زمانی که فرهنگ محلی قدرت پیدا کند، افراد دیگر در جستجوی اثبات خود به هر طریق ممکن نخواهند بود. نباید فراموش کرد که بشر تقریبا همیشه برای یکی از این سه هدف تلاش می کند: به دست آوردن ثروت، به دست آوردن مقام و یا به دست آوردن شهرت و نام نیک. احیای حس تعلق در سطح محلی می تواند باعث هموار کردن دستیابی به شهرت و در مواقعی هم ثروت از راه سرمایه گذاری در سطح محلی شود که به توسعه منطقه ای کمک می کند. یک ساختمان را در نظر بگیرید. این ساختمان به مانند کشور است که طبقه اول آن لایه محلی هویتی و تصمیمی گیری است. زمانی که طبقه اول آسیب ببینید، تمام ساختمان آسیب می بیند و با خطر ریزش روبرو می شود. زمانی که طبقه اول محل مناسبی برای زندگی نباشد، ساکنان آن سعی خواهند کرد تا با رفتن به طبقات بالاتر(و یا مهاجرت به ساختمانی دیگر که همان مهاجرت از وطن است) جایی مناسب برای خود پیدا کنند. این آسیب دیدگی طبقه اول وضعیت جامعه کنونی ایران است که باعث رساندن تهران تا سطح انفجار و توسعه نامتعادل در سطح کشوری شده است که نتیجه آن نه تنها جاری شدن استعدادها و منابع به سمت طبقه بالاتر یعنی تهران شده که به همراه آن باعث جاری شدن مشکلات به ساختار های بالاتر تصمیم گیری و به هم ریختگی مدیریتی هم شده است.
نظر شما :