چرا در اروپا اراده ای برای جلوگیری از اهانت به مقدسات نیست؟
نژادپرستی و اسلام هراسی، دو روی یک سکه
نویسنده: امین گودرزوند، کارشناس ارشد مطالعات منطقه اروپا
دیپلماسی ایرانی: گویی تاریخ دوباره در حال تکرار است و همان ترسها دوباره باز گشته اند، این بار در دنیای جدید و مدرن و البته پیشرفته، به نظر می رسد برخی از تفکرات هیچ گاه قرار نیست تغییر کنند. اسلام هراسی و توهین به ادیان الهی یکی از همین موضوعات است.
توهین و ترس معمولا در کنار یکدیگر قرار می گیرند و هراس همواره می تواند اهانت کردن در شکل های مختلف را با خود داشته باشد. در همین راستا می توان گفت آنچه بیش از اهانت به اسلام در غرب امروز طرح است، ریشه های این اهانت هاست. ترس کلیدواژه اصلی این موضوع است، غرب و اروپای سفید پوست همواره از جریان ها و جنبش های اسلامی ترسیده است و این مسئله قدمتی طولانی دارد و ریشه های آن را می توان در دوران پیش از عصر روشنگری و حتی قبل تر یافت. در واقع آنها ترس از دست دادن هویت خاص خود را داشتند و دارند، هویتی مسیحی – اروپایی که برای به دست آوردن آن قرن ها تلاش و جنگ های زیادی انجام داده اند.
مسیحیان در قرون گذشته همواره این تفکر را داشتند که اسلام و یهودیت ادیانی هستند که به دنبال از بین بردن جریان های مسیحی و حذف آنها به صورت کامل هستند، مبارزه سازمان یافته و تحقیر یهودیان و در کنار آن جنگ های صلیبی با مسلمانان گوشه ای از اقدامات مقابله جویانه و شاید پیش دستانه گروه های مختلف مسیحی بود که توسط جریان های روشنفکری و مذهبی آنها هدایت می شد. این روند حتی در دوران روشنگری و قرون معاصر ادامه داشته و در هزاره جدید نیز این موضوع همچنان مطرح است، گویی این یک جنگ ادامه دار است و پایانی حداقل در حال حاضر برای آن نمی توان متصور شد. آنها اسلام را به معنی نفی اروپا و ارزش های غربی و مسیحی می دیدند، در قرن پانزدهم، گفته می شد که مشکل «ناپاکی» خون مسلمانان (و یهودیان) بود. اکنون این ناسازگاری مسلمانان با فرهنگ و ارزشهای «ما» است. همانطور که تونی موریسون، رماننویس سیاهپوست آمریکایی نوشت، وقتی صحبت از نژادپرستی میشود، «همیشه یک چیز دیگر وجود خواهد داشت». این رفتار با مسلمانان به عنوان «دشمن جهانی» ریشه عمیقی در تاریخ غرب دارد. در بحث معروف وایادولید در قرن شانزدهم درباره استعمار قاره آمریکا – که رویدادی بنیادی در تاریخ (اروپا محور) حقوق بینالملل تلقی میشود – دانشمندان حقوق اسپانیایی با تصمیمگیری درباره اینکه آیا بومیان شبیه مسلمانان هستند و بنابراین قتل عام میشوند، یا بر خلاف مسلمانان مسیحی می شوند، درباره انسانیت بومیان بحث کردند. اراسموس، یکی از «پدران انسانگرایی»، از اروپاییها خواست که از جنگ با یکدیگر دست بردارند و «این اشتیاق شیطانی را بر سر ترکها رها کنند». ولتر «پدر آزادی بیان» معتقد بود که «مسلمانان بزرگترین نفرین روی زمین هستند» و «باید نابود شوند». «مادر فمینیسم» مری ولستون کرافت از رهایی زنان اروپایی با تمایز آنها از زنان مسلمان «حقیرتر» و به عنوان زیربنای انسان تر شدن دفاع می کرد (1).
اینکه روشنفکران بزرگ غربی هم در این موج و شکل گیری این کلیشه دخیل بوده اند، نشان از ترس عمیق آنها درباره ادیان دیگر بوده است که شاید می توانسته شاکله فکری آنها را با چالش روبه رو کند. قرار دادن این نگاه در کنار کلیشه سازی دانشمندان غربی از انسان متمدن اروپایی به عنوان انسان برگزیده و برتر با ویژگی های منحصر بفردی که بر اساس یافته های علمی در قرون جدید شکل گرفت، مروج این تفکر نژاد پرستانه شد. در واقع مثلث کلیسا، روشنفکری و دانشمندان علوم طبیعی به دنبال اثبات برتری نژاد سفید بودند. برای نمونه، طبیعت شناسان و محققان علوم طبیعی در قرون ۱۸ و ۱۹ در طیف طبقه بندی نژاد انسان معیارهای غیر محیطی و نظریات ذهنی خود را نیز دخیل کردند. کارل وند لین، طبیعت شناس سوئدی، در تقسیم بندی نژادی خود قضاوت ذهنی را دخیل کرده و نژاد سفید را مبتکر، سرشار از نبوغ، منظم و بر اساس قوانین می دانست. برای او این نژاد برتر بود زیرا ارزش های طبقه متوسط را منعکس می کرد. در مقابل، سیاهپوستان دارای تمام ویژگیهای منفی بودند که آنها را به ابزاری مناسب برای نژاد برتر تبدیل میکرد: آنها را تنبل، فریبکار و ناتوان از اداره خود میدانست. در اینجا نگاه متعصبانه اجتماعی وی بر نگاه علمی غلبه دارد (2).
در نگاه آنها (دانشمندان و متفکران اروپایی) زیبایی یک مفهوم نژادی بود که تعریف و مصادیق آن جامعه سفید پوستان را شامل بود و این مفهوم زیبایی حاکی از آرمان اعتدال و نظم بود. مجسمههای یونانی نسبتهای آناتومیکی مناسب را تعریف میکنند. زیبایی مترادف با جهانی ساکن، شاد و سالم طبقه متوسط و بدون تحولات خشونت آمیز بود و جهانی که تنها توسط سفیدپوستان اروپایی قابل دستیابی است. هیچ کس نمی تواند ادعا کند که سیاهپوستان چهره هایی دارند که آرمان زیبایی شناختی یونان را منعکس می کند (3). این نگاه به مرور به یک کلیشه تبدیل شد و جامعه سفید پوستان خود را نژاد برتر دانستند، بنابراین قرن ۱۸ سرآغاز شکل گیری نژاد پرستی مدرن شد. قرنی که به مرور شبه علم جای علم را گرفت و دانشمندان راستین با شبه دانشمندانی که نظرات نژاد پرستانه داشتند جابه جا شدند. در این بین بازگشت به زیبایی و اصول یونانی اگرچه بر اساس اندیشه های مسیحیت نبود ولی با کمی عشق و فروتنی قابل دسترس و پذیرش بود، معیار ارزش و زیبایی یونان بود و بسیاری از دانشمندان قرون معاصر (۱۸ و ۱۹) بدون هیچ دلیل علمی معیار زیبایی شناسی را مجسمه ها و تصاویر یا نوشته های یونانی را قرار داده بودند (4). این رویکرد به شکل گیری برتری انسان بر اساس ظاهر آن هم ظاهر اروپایی و چشم آبی منجر شد، موضوعی که امروزه نیز طرفداران نژاد پرستی در اروپا، به ویژه آنگلوساکسون ها، به دنبال حفظ آن هستند، زیرا تغییر دراین معیارها می تواند سازه بزرگ برتری نژادی آنها را به طور کامل از بین ببرد و معیارها و شاخصه های جدیدی ایجاد شود که چندان باب میل آنها نباشد. برای همین است که در تلاش برای اثبات برتری بر اساس نژاد و چهره هستند زیرا یک عقبه علمی و معیارهای علمی که البته از شبه علم استخراج شده است برای آنها وجود دارد. در کنار آن این تفکر به خوبی با آمیزه های کلیسا درونی سازی شده و نوعی ارزش الهی و آسمانی یافته است، پس اگر تلاشی برای تحقیر یا از بین بردن غیر سفید پوستان شکل بگیرد پاداش و اجری الهی دارد. شاید بتوان برخی تصمیمات دولت های اروپایی را در همین چارچوب بررسی کرد و متوجه شد که چرا اراده ای قوی برای مبارزه با اهانت ها به ادیان دیگر وجود ندارد.
اگر معیارهای جدید و متفاوتی به فضایل انسانی تبدیل شوند احتمالا شاکله برتری سفید پوستان می شکند و آنها دیگر برتر نیستند بنابراین به دنبال القای این کلیشه هستند که غیر سفیدپوستان و مهاجران اقوامی بدوی، نابخرد و لیاقت زندگی در بهشت اروپا را ندارند. این اقدامات با تحریک اقوام مهاجر و به نظر به صورت سازمان یافته انجام می شود و نتیجه آن افزایش فشار بر دولتها برای کنترل موج مهاجرت است. به این طریق می توان هم انگاره برتری سفید پوستان را حفظ کرد و هم اثبات کرد که آنها برتر هستند و اعمال غیر سفید پوستان مقبوح و مذموم است. بنابراین می توان گفت نژادپرستی یک مقوله درونی شده در اروپاست و حل آن به زمان، همراهی روشنفکران و دانشمندان و اراده سیاسی نیازمند است تا شاید در آینده معیارها از رنگ چشم و زاویه فک به اصول ارزشمندتری ارتقا یابد. و شاید اگر این نژادپرستی از بین برود دیگر نشانه هایی از توهین به دیگر ادیان الهی در اروپا و غرب را شاهد نباشیم زیرا دیگر از آن به عنوان یک رقیب یاد نخواهند کرد، در غیر این صورت تا زمانی که نژادپرستی مدرن در غرب ریشه دوانده باید انتظار توهین به ادیان الهی را داشت و عدم میل سیاسی در دولتها نیز به این خاطر است که به نظر این اقدامات برای همه جریان های سیاسی از راست تا چپ دارای منافع زیادی است و آنها می توانند روی آن حساب کنند.
منابع:
نظر شما :