خوانش یک خیانت تاریخی
بحرین، حکایت جراحت جدایی
نویسنده: امیرعلی لردگانی، روزنامه نگار و نویسنده
دیپلماسی ایرانی: هر خبر و نظری یاد و نام بحرین را چون زخمی تازه و ناسور در اذهان ملت ایران زنده میکند. انگار مصداق همان آواز خنیاگر ایرانیست این فراق که " خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی". پنجاه و یک سال قبل در چنین روزی جدایی بحرین از سرزمین مادری شکل رسمی به خود میگیرد و آنگونه که اسدالله علم، وزیر دربار و یار خلوت و جلوت آخرین پادشاه ایران روایت میکند رادیو تهران چنان با آب و تاب این خبر را اعلان میکند که گویی ارتش ظفرنشان شاهنشاهی قدم فتح بر خاک بحرین نهاده است. این قصه پرغصه و روایت پرآب چشم اما تارهای ناگشوده و صفحات ناخواندهی بسیار دارد. باز خانزاده بیرجندی در روزنوشت خاطراتش می نگارد که پهلوی دوم از نوکر خانه زادش میپرسد "اسدالله تاریخ درباره بحرین چگونه ما را به یاد خواهد آورد؟ خادم یا خائن؟ متهم یا محکوم؟" پاسخ پرسش پهلوی را البته خود او نیکو میدانست و اگر علم را طرف پرسشگری قرار میدهد برای آن است که از دهان نوکر خانه زاد مگر بله قربان، البته قربان و تصدیق میکنم و تصدقتان نخواهد شنید.
پهلوی دوم با رضایت سهل به جدایی بحرین از مام وطن کاری کرد که شاهان ضعیف بنیه قجر نیز تن به آن ندادند و بدنامی ابدی پاره پاره کردن وطن را به جان نخریدند. هر کس در شقاوت و بیوطنی اندازهای دارد.
میگویند زمانی به درشت اجامر خمین صله دادند تا سید مصطفی پدر امام خمینی (ره) را به شهادت برساند، در کمال ناباوری پاسخ داد کشتن سید اولاد پیغمبر دیگه کار من نیست! اما انگار برای برخی حد توقفی وجود ندارد. رندان دارالخلافه در زمان ناصری در پاسخ شقاوت حضرت قداره بند بیآزرم میگفتند "لات هم لاتهای قدیم، اقلا ناموس و وطن سرشون میشد!"
بحرین برای همیشه تاریخ، از ازمنه قدیم تا دوران جدید پاره تن ایران و چراغدار وطن در آبهای خلیج فارس بود. ظهور استعمارگران به ویژه بریتانیا در منطقه باعث شد تا گاه حاکمیت مستمر و مستقر ایران در بحرین به طور تام و تمام اعمال نشود اما هیچ اشغال و سعایتی حق را از میان نمیبرد. از سال 1820 با اشغالگری و البته فتنه انگیزی لندن، تهران امکان اعمال حاکمیت بیواسطه خود در این پاره از وطن را نیافت اما هرگز از حق حاکمیت و ادعای تاریخی خود در این باره دست نشست که مگر میتوان از پارهی پیکر دست برداشتن که پارسی گوی هراتی چنین چکامه سرود "کجا می روی؟ ای مسافر درنگی/ ببر با خودت پاره دیگرت را."
جمعیت بومی بحرین یا آنگونه که در افواه خوانده می شوند بحارنه، هماره دلبسته و پابند ایران و مذهب تشیع بودهاند. نامهها، تظلم خواهی و صورت مالیاتی اهالی بحرین به حاکمان فارس و نیز خاقان تهران عیانتر از خورشید تموز است. بریتانیا البته در این سالها با آوردن یک خاندان از وادی حجاز (جغرافیای کویت کنونی) از اعراب عتوبی و سپردن دست بالاتر در حکمرانی و اقتصاد به آنها زمینه را برای تغییرات بعدی که مطلوب و مطبوع خود بود فراهم ساخت.
برهم زدن ساختار جمعیتی جزیره با اجازه مهاجرت گسترده به اعراب از یمن، مصر و .... به بحرین تحقیقا با دورنمای تغییر بافت جمعیتی و ایجاد جغرافیای جمعیتی دستساز صورت گرفت. در تمام این تلاش های شوم، دولت ایران علیرغم تمام مصائب و ابتلائات از حقوق حقه خود در بحرین دست نکشید و همواره خواهان رفع مزاحمت و سعایت لندن در مسیر اعمال حاکمیت خود بر بحرین بود. ایران در ابتدای قرن بیستم خورشیدی و توسط عبدالحسین خان تیمورتاش، در دولت دکتر مصدق و بعدتر بارها در مجامع جهانی بر این موضوع تاکید ورزید اما آن چه به جایی نرسید طبعا فریاد بود.
در میانه دهه سی خورشیدی و با غالب شدن ملی گرایی عربی در قالب ناصریسم و جریان بعثی کوششهایی با حمایت بریتانیا از سوی برخی کشورهای عربی برای انتزاع بحرین از وطن شکل گرفت. در سال 1331 دولت پادشاهی عراق که با چرب زبانی و استفاده از بیاطلاعی رضاشاه توانسته بود هم ساحل بیشتری در اروند به دست آورد و هم مناطق استراتژیک و نفت خیزی مثل خانقین را از کف ایران برباید (در قالب پیمان بی ثمر و پرهزینه سعدآباد و با میانداری نوری سعید، نخست وزیر دیرسال و سیاس عراق که بعدها و در کودتای عبدالکریم قاسم به طرز فجیعی کشته شد) بحرین را به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخت. نامه یک شهروند عادی ایرانی که در کسوت شاگرد پیرهن دوز معاش دارد به شاه کشور برای دفاع از بحرین گویا و پر هرم و البته حرمان است:
"پس از ادای احترامات فائقه به عرض عالی میرسانم، در این موقع حساس که ملت قهرمان ایران به رهبری آن جناب مبارزه دامنهداری را با دشمنان دیرین خود آغاز کردهاند دیگر اجازه نخواهند داد که دشمن زخم خورده و غاصبی که چند صباحی به طور غاصبانه و غیر مستقیم توسط شیخ منحوسی بر جزیی از خاک ایران حکومت میکند، امروز هم حکومت کند و علنا اعلام کند که بحرین تحت قیمومیت انگلستان است و نوکر مارکدار خود نوری سعید را که در نزد ملت عراق هم منفور میباشد را عامل اجرای نقشههای خود کرده و اتحادیه شیخ نشینهای خلیج فارس تشکیل بدهند. فدوی به نام یک جوان ایرانی از شما تقاضا میکنم که به من کمک کرده و یک قبضه اسلحه کمری به بنده بدهید تا نوری سعید را برای عبرت جهانیان در راه میهن و ملت عزیزم قربانی کنم و خودم هم قربانی شوم. من فکر میکنم این ترور نتیجه خوبی داشته باشد، زیرا با این ترور، جهانیان میفهمند که ایرانی در مقابل دشمنان بیدار است و به هر نحوی که باشد از میهن خود دفاع میکند و میفهمند که بحرین را از ایران نمیشود جدا کرد و در ضمن برادران بحرینی، قفقازی، بلوچستانی، تاجیکستانی و افغانستانی با شنیدن این خبر میفهمند که برادران ایرانی آنها را فراموش نکرده و در نتیجه آنها هم به فکر الحاق به میهن خود می افتند و این خود تاثیر به سزایی دارد. پاینده ایران در سایه تعالیم نورانی اسلام احمد صایب نوری به امید روزی که اسلحه به دست گرفته و به صوب ماموریت خود حرکت کنم".
متاسفانه در سالهای بعدتر اولیا امر و کاردستان در تهران در برابر موضوع انتزاع بحرین در یک موضع انفعالی و خیانتآمیز و پرخباثت پیش گرفتند. شاه ایران در یک مصاحبه بینظیر در هندوستان اعلام کرد که به زور هیچ جایی را نگاه نخواهد داشت و البته کاش در برابر نخواستن خودش در مرداد سال سی و دو و خرداد چهل و دو نیز این گونه رفتار میکرد.
انگلستان برای جزایر در آنسوی خاکش لشکرکشی میکند و آرژانتین تا سرحد جان می جنگد، چین هرگز جدایی تایوان را نمی پذیرد و غائله ژاپن و روسیه بر سر منچوری هنوز ادامه دارد لیک پاره تن ایران به روایت امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقت که گفت: "دختر خودمان بود شوهرش دادیم رفت" و زخمی کاری بر پیکر مردمان دو سو باقی ماند. حتی تشریفات اعلامی ظاهری از سوی اوتانت، دبیر کل وقت سازمان ملل، برای تعیین تکلیف بحرین رعایت نشد و گیچاردی فرستاده او به بحرین با پرسش از چهل خانواده عموما عتوبی به این نتیجه رسید که مردم بحرین استقلال را برگزیدهاند!
رژیم حاکم بر تهران هم یکساعت بعد استقلال بحرین را به رسمیت شناخت و اعلان نمود اهم مساعی خود را برای عضویت منامه در سازمان ملل به خرج خواهد داد!!. به قول اسدالله علم جوری خبر را خواند که انگار ارتش شاهنشاهی فاتح شده است! در این میانه بخشی از روزنامهنگاران مثل مسعودی، مالک روزنامه اطلاعات با دریافت پولهای کلان در رشته مقالات و رپرتاژهایی بر بیارزش بودن بحرین و تمام شدن نفت و مروارید آن تاکید میکردند تا در نظر مردمان این موضوع خرد و ناچیز شمرده شود و در مجلس شورای ملی وقت البته اعتراضاتی در میگیرد، وقتی وزیر امور خارجه اردشیر زاهدی برای پاسخ به مجلس میرود با نطق تند و شورانگیز مرحوم محسن پزشکپور از اعضای حزب پان ایرانیست مواجه می شود اما افاقه نمیکند که انگار "صلاح مملکت خویش خسروان دانند"! داریوش فروهر دیگر عضو حزب نیز در سطح جامعه تحرکات و اعتراضاتی انجام میدهد که البته به عنوان عنصر خطرناک و خرابکار محبوس میشود. سالها بعد قاسمی دیپلمات ارشد آن دوران مدعی شد که همان نطق پزشکپور هم تهیه شده در دستگاه حاکمه و نوعی بازی زرگری بوده است!
مجید مهران، دیپلمات پرسابقه که کتاب در "کریدورهای وزارت خارجه چه خبر است؟" را تالیف کرده حکایت میکند که آن روزه کریدورهای وزارت امور خارجه به عزاخانه میمانست و بدنه کارشناسی در خفا بر این خیانت صدرنشینان و سعایت بریتانیا اشک می ریختند.
کاش پس از تمام این سال ها مدعیان و تطهیرکنندگان سلطنت پدر و پسر و شبکه های فارسی زبان نوستالژی ساز از آن دوران، برای این خیانت بزرگ پاسخگو باشند و توضیح یا توجیه برای اذهان داغدیدهی ملت ایران در فراغ بحرین ارائه دهند. اما انگار دهانها به طمع کیسه سکه یا ماستمالی گشوده میشوند و برخی زخمهای کاری باید برای همیشه گوشه قالی پنهان بمانند و دل این "گربه پیرسالِ، زهره شیر دار" اما پر از این زخمهای یار و اغیار است و باز به رسم همیشهاش خم میشود اما آیین شکستن روا نمیدارد در برابر بادها و طوفانها و باز الهام بخش و ستوار به رسم بزرگان آیین ستر و سطوت پیش می گیرد.
نظر شما :