چه می کند پیوند سلفیت نفتی و سرمایه داری آمریکایی
دین در چنگ سیاست؛ اگر آمریکا و آل سعود نبودند!
دیپلماسی ایرانی:
«گرچه این جوشیده های ذهن و دل برای صاحبنظران بدیهی اند؛ اما نگارنده امیدوار است برای علاقمندان به دانش سیاست مفید واقع شود.»
پرده اول: آمریکا
ایالات متحده آمریکا، قدرت اول اقتصادی و نظامی جهان، با ساختاری که دارد، گویند کشوری است مذهبی و۹۰ درصد مردمش خداباورند و هر هفته ۴۴درصدشان به کلیسا می روند، رقمی که در اروپا به مراتب کمتر است. به عبارتی دیگر مردم آمریکا اصول گرا هستند و از این اصول گرایی شان دولتمردانی برمی آیند با بینش مذهبی، بینشی که بسیاری از آمریکاشناسان آن را مسیحیص یهودی می نامند و ما می گوییم صهیونیسم مسیحی. در اینجا نوعی بنیادگرایی حاکم است، بنیادگرایی مسیحی؛ و سیاست خارجی اش هم بر آن استوار. پس تصمیم سازی های سیاسی و نظامی سیاستمدارانشان ریشه مذهبی دارد، مذهبی که حافظ منافع کشور و اصل جمهوریت باشد؛ دعوا بر سر آن را در هر چهار سال یک بار در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بیشتر می توان دید؛ دعوایی که در اصل باید دعوای مذهبی نامیدش.
گفته اند در دهه ۱۹۷۰ در دوره رونالد ریگان تاثیر مذهب بر سیاست آمریکا پررنگ بود و انجیل گرایی یا همان بنیادگرایی در آن زمان نمود فراوان تری داشته است.
آری، آمریکایی هایی چنین، می پندارند که ماموران خداوندند و خداوند آمریکا را به جهان داده است تا مرکزی برای اجرای اوامر خدا باشد! و سربازان شان هم با چنین انگیزه ای به نقاط مختلف جهان اعزام می شوند. اما چرا چنین بینشی را با یهودیت آمیخته اند!؟، لابد نسبتی با سرمایه داری آمریکایی دارد.
عدد طرفداران مسیحیت صهیونیستی در آمریکا قابل توجه است و تسلط رسانه ای شان هم در جامعه آمریکا زیاد. عده ای مسیحی که با اندیشه آخرالزمانی یهودی گره خورده اند، چرا!؟ سیاستمداران آمریکا خوب می دانند که افکار ضد یهودی در مقابل یهودیان افراطی در آمریکا و سایر نقاط جهان علی الخصوص خاور میانه بالاست، لذا باید سدی در مقابل آن باشد تا از راه آن منافعش در خاورمیانه و سایر جاها به خطر نیافتد و این ریشه حمایت اش از اسرائیل است. طرح صهیونیستی خاور میانه ای جدید که معروف است، بی حمایت آمریکا ممکن نیست. در اینجا در واقع، اسرائیل صهیونیست نوعی مسیحیت جدیدی را بنیان نهاده که به دست دولتمردان آمریکا اجرا می شود؛ مسیحیت نجات. بنابراین، حمایت از اسرائیل صوری نیست، بل ریشه دینی دارد و به پندارشان، این تعهد خداوند به ابراهیم و پیش بینی تورات است. از سوی دیگر، اینان قائلند که یهود مسیح را نکشت، پس اتحاد کامل مسیحی یهودی حاصل می شود.
حال که چرایی نفوذ یهودیان در آمریکا و پایه های رابطه آمریکا و اسرائیل معلوم شد،باید یادآوری کرد که علت اصلی لشکرکشی آمریکا به عراق و سوریه و افغانستان همه ریشه مذهبی و نجات بخشی دارد، و این را تعهد و رسالت خود می داند. حال، اگر نبود اسرائیل، آن وقت طمع سرمایه داری آمریکایی، کجا را باید جست و جو می کرد!؟ یک خاورمیانه ناآرام برای دولتمردان آمریکا بهتر نیست!؟
پرده دوم؛ آل سعود
گسترش اندیشه وهابیت از آغازین روزهای ظهور آن (1150 ق)، ناشی از فقر فکری و فرهنگی و اقتصادی مردم شبه جزیره عربستان بوده است. حرکت محمد بن عبدالوهاب به اصطلاح اصلاح طلبانه بود که در این سرزمین به بار نشست. مگر فرو کردن فکر و خیال واهی بازگشت به گذشته پاک و صاف در ذهن های فقیر با جیب های خالی کار سختی ست؟ چرا باید از اسلام تفسیرهای باطنی کرد وقتی می توان به برداشت ظاهری از کتاب و سنت اکتفا کرد و یکی را بر تخت پادشاهی نشاند. این برداشت چه خوب بکار خانواده ای آمد و چه خوب دست و بال شان را برای عمل سیاسی و اجتماعی گشود. به گمان شان عقل خدادادی هم همین را می گوید و کتاب های حدیثی اگر این روش را نپسندند بروند کنار و یا بهتر است سوزانده شوند که همه کفرند، و توحید این است که ما می گوییم و وحدت مذهبی ای که قرآن ندایش را سرداده را ما می فهمیم و حکما و محدثان اسلامی دیگر که اندیشه های ما را نقد می کنند در گمراهی و بدعت اند و مستلزم تکفیر و ما ام القرای جهان اسلام هستیم و بس. و سایر اندیشه ها مادامی که زحمتی برای خادم الحرمین! نداشته باشند در امن و امانند، مردمان مسلمان باید آهسته به خانه خدا بیایند و بروند، فقط به عبادت خدا بپردازند، شعار سیاسی هم ندهند، اینجا جای عبادت است و یاد خلق های دیگر و سایر حق طلبی ها نیست، خدا حق شان را جای دیگر خواهد داد. و این معنای توحید و پرستش است!
وهابیت جواب مخالفان شان را هم خوب داده و می دهد. می گویند غیرمعتقدان به تفسیرمان از اسلام را مستحق تکفیر می دانیم، گردن می زنیم و علمای شان را هم از دین خارج، چه شیعه باشد و چه سنی، لازم باشد سلاخی شان هم می کنیم که عین صواب است. روح و حقیقت اسلام ناب محمدی (ص) فقط نزد ماست و مجاهد فی سبیل الله را ما می سازیم و به جهان صادر می کنیم تا با دشمنان اسلام ما در جنگ باشند و این هایی که به تاثیر از اسلام سلفی ما کار تروریستی می کنند را به خودشان مربوط می دانیم، ما عین اسلام را رواج می دهیم، تروریست ها خود مسئول کارهای خود هستند، هر چند بنیان های فکری شان از ما باشد.
پرده سوم؛ چالش های ناتمام
اگر آمریکا و آل سعود نبودند، لااقل تاریخ دوره معاصر به گونه دیگری رقم می خورد. چه بسیار دولت ها و ملت هایی که خصوصا بعد از فروپاشی بلوک شرق، چشم شان به سرمایه داری آمریکایی دوخته شد، اما جهان چنان نشد که باید می شد. نه بلوک شرق سرمایه داری شد و نه غرب کاملا به دامن آمریکا افتاد.
از حال و روز حوالی خود چه بگوییم، از آنچه دیده ایم. دیده ایم که اگر آمریکا نبود، سعودی نمی توانست در منطقه خاورمیانه یکه تازی کند. اگر دین سعودی نبود نه بن لادن بود و نه القاعده که جهاد خودسرانه کند و در یازده سپتامبر برج های دوقلو را در نیویورک فرو ریزد و جان مردمانی را بگیرد تا هیبت و شکوه و قدرت اسلامش را بنمایاند، بی اجازتی از علمای معقول و سیاست دانانی دیندار.
و حالا نوبت آمریکاست که قدرت نمایی کند!
چه می کند این پیوند سلفیت نفتی و سرمایه داری آمریکایی در جهان! چه پیوند شومی که خواب راحت را از مردمانی گرفته است تا خود راحت سر بر بالین بگذارد. امروز این دو قدرت دینی و مادی ابتکار عمل را از دولت ها و ملت ها گرفته اند، به طوری که در سازمان ملل آراء شان را به سوی ایندو قطب عالم اسلام و غرب می گردانند. کاری به آشوب هایی که می آفرینند هم ندارند، فقط وابسته اند، چون کاری نکرده اند که وابسته نباشند. وقتی آمریکا در کشور فلان و بهمان، پول رادیو و تلویزیون یک جامعه مسلمان را می دهد، چگونه می توان حضور و وجودش را در همه جا انکار کرد، اصلا چرا باید انکارش کرد وقتی پیوندی چنین با سلفیت نفتی دارد. اگر رقص شمشیر ترامپ در کنار مقامات عربستان سعودی را دیده باشید، نمادی ترین سیاست غیر دینی در عصر حاضر در جهان را دیده اید که برای وقوع فجایع دیگر در جهان، رو کرده است. همه هیمنه ایندو از آنجاست که به جهان قبولانده اند که این جهان بی صاحب نیست و ما صاحب شماییم با قدرت سیاسی و دینی که داریم. وقتی صاحب اصلی غایب است و پیروانش هم در سرگردانی اند، چنین است و خواهد بود.
از جذبه و فرّ و شکوه دلار و نفت چگونه می توان گذشت، بگذار بخشی از آن بر سر کودکان یمنی هم که شده خراب شود تا چیزی به دست یکی برسد، بگذار برای آن که چیزی به دست یکی بیاید، عراق و سوریه و افغانستان خراب شود، جنگ شیعه و سنی پیشکش، جهان اسلام ویران شود. چه سودی دارد این جنگ ها برای دو قدرت اول جهان غرب و خاور میانه!. بکُش تا سود ببری، یا بکشند تا سلاح ها بروند و دلارها بیایند، برای جایی که ناجی جهان است، برای آنگلیکان ها، برای اسرائیل، برای رفاه مردمانش، مردمانی استحمار شده. چه کسی راه آسایش مردمش را از راه بر هم زدن آسایش دیگران می خواهد!
راستی! این همه از بدی های دو قطب عالم گفتیم، پس خوبی هایشان کو؟ یادمان که نرفته آمریکا چه جای خوبی برای تحصیل علم است و سعودی چه کمک هایی که به عالم اسلام نمی کند! نشسته بر سکوهای نفتی، و یک اشاره اش کافی ست تا کار جهانی را بسازد!
و آمریکا با این آزادی و لیبرالیسم و دموکراسی اش در کنار این همه پول سعودی، دست از سر ما بر نمی دارد، خیزش ها را سرکوب و خودی هایش را بر سر کار می آورد، و جهان چه خوب تک قطبی شده است. روسیه و چین هر چه تلاش کنند هرگز به پای آمریکا نمی رسند، چون اینجا پیوند نامبارک دین و قدرت در میان است. آمریکا چه جاذبه هایی که ندارد!. یکی می گوید خیرش بهتر از عیبش اش است، عوض آن خسارت ها ببین آن همه علم و تکنولوژی و فناوری را، الان اگر فیس بوک و توییتر نبود شما کجا بودی. راست است این سخن که هیچ زیبایی بی عیب نیست! و و...
وانگهی، تنها آمریکا را نگاه نکن که کشورش را با نفتی که می برد و آدم هایی که در اثر استحمار می دزدد تا آسایش مردمش را فراهم کند، عربستان هم مردمش در راحتی اند، چون نفت دارند، پس همه چیز دارند....اما جایی دیگر باید حتما ناآرام باشد تا چنین باشد. سعودی به پیش می رود با اسلام های مختلفی که دارد، اسلام القاعده ای، اسلام داعشی، اسلام طالبانی، اسلام بوکوحرامی و الشبابی. و مهم تر از همه آمریکا را دارد که در جنگ با این همه از اسلام ها، سوخت اش را صادر می کند.
پرده چهارم؛ ما شیعیان
ما!
ما که مفهوم صلح و عدالت و آزادی را در تشیع علی می جوییم. تشیع خالصی که سنیان خالص هم با آن پیمان برادری دارند، دو مذهبی که در یک راهند، از اختلاف شان بر سر خلافت و امامت نزاع نمی کنند، بر هدف مشترک شان پایدارند که مبارزه با ظلم و تلاش برای استقرار عدالت است؛ عدالت اقتصادی و سیاسی که همه آرمان یک مکتب عدالتخواهانه است، مکتبی که می خواهد مظاهر شرک و ستم را بزداید و راه فردای آزادی از همه مظاهر غیر الهی را هموار کند. انقلاب اسلامی ایران برای تحقق همین هدف و آرمان آمده، آمده تا انسان را از دامی که سرمایه داری لجام گسیخته در یک سو و در سوی دیگر دینِ دلاری مقابل انسان پهن کرده است برهاند، فلسفه تاریخ و مفهوم انتظار را معنا و مفهوم ببخشد.
چه می گوید تشیع و چه می خواهند پیروان آن در مقابل آن همه قدرت های بزرگ و غول آسا، قدرت هایی که در جایگاهی که در آن هستند این عقیده را با توپ و تفنگ می کوبند.
چه راه دشواری دارد تشیع؛ می خواهد راه انبیای الهی و امامان حقیقی را که همه در یک راه بوده اند و آمده بودند تا انسان را از بردگی و استعمار و استحمار نجات دهند بشناساند و خود به راه بیافتد، آن هم در عصری که می بینیم چگونه به نام دین، حمار و برده می سازند.
حال، این ماییم و این تاریخ برده ساز و پرآشوب، و شعار حق طلبی و انقلابی که برای جهان آورده ایم، جهانی که با ما گفت و گوی برابر نمی کند، جهانی که از بالا به ما نگاه می کند، سرسازگاری با ما ندارند و ما هم نداریم! جهان ناسازگار است یا ما ناسازگار!؟ یا که زبان گفت و گو را نمی دانیم یا زبان یکدیگر را نمی فهمیم.
تاریخ انسان در نسبت ما با جهانی چنین چه می گوید و ما در کجای این تاریخ ایستاده ایم، با دین و نفت و مردمی که داریم! شرق و غرب ما غبارآلود است، غبارهای برآمده از دو قدرت نظامی و نفتی دینی! خیال می کنم شمال و جنوب هم با ما نیست! ما تنهاییم؟ با تحریمی که داریم! و سلاح هایی که داریم و نداریم! بوی جنگ می آید!؟ یا صلح قهرمانانه!؟
پرده پنجم و آخر؛ پیوند دین و سیاست
دین و سیاست در صدر اسلام پیوند کاملی با هم داشتند و رسول الله (ص) مقام نبوت و حکومت را با هم داشت، حرکت اش در مدت ده سال در مدینه چنین بود و تاریخ اسلام نمونه هایی از این پیوند را داشته است. چون هم دین و هم سیاست هر دو عقلانی اند، و امامت عادلانه علی(ع) گواه بر آن است. در چنین اسلامی دین بر سیاست اِشراف دارد، کنترلش می کند آن هم از راه عقلانی، چگونگی اش را هم دین روشن می کند، چون دین در جان و روح آدم هاست، اما سیاست و حکومت امری بیرونی ست و دنیوی و با کنش و واکنش ها سر و کار دارد. اینجا اگر پای علم به میان آید این دین است که باید دستش را بگیرد تا از جاده آدمیت خارج نشود. دین هدف است و سیاست وسیله ای بیش نیست و گر نه...
برای همین است که وقتی از حکومت و یا دولت و یا سیاست دینی و الهی سخن به میان می آید بر ذوابعاد بودن آن تاکید می شود، چرا که همه زوایای وجود آدمی را در بر می گیرد؛ خلاصه، انسان بماهو انسان و سیاست بماهو سیاست نداریم. لذا می بینیم آنجا که جنگ و خونریزی و کشتار دست جمعی و فقر و فلاکت هست پای جدایی دین و سیاست در میان است. رسالت دین برانگیختن انسان برای زندگی و روزگار بهتر و عاری از جنگ و خشونت است، همین دین، گاهی جنگ دفاعی (نه خشونت و تجاوز) را تجویز می کند و جهاد را بر مسلمانان واجب می سازد. دفاع از دین برای تعالی انسان و بیرون آمدن از حقارت و خروج از جهل و حرکت به سوی روشنایی ست. اینجا عقل و احساس پیوندی ناگسستنی دارند، اینجا جان عزیزی برای جان های دیگر می رود و شهادت معنا می یابد و عمل نیک می آید. جای شر تنگ می شود و حکومت مردمی و عمل اجتماعی معنا و مفهومی دیگر می یابد، عمل ها به آزمایشگاه دین راستین می رود، چه آمریکا باشد، چه عربستان سعودی و چه ایران. شهودی می باید تا واقعیت ها و حقیقت ها از نتایج عمل هر یک معلوم شود و این شهود را اسلام ناب محمدی به ما می دهد، نه تصویری منفعت طلبانه مادی و سرمایه سالارانه و نه تصویری ظاهرگرایانه که هر دو ما را به جنگ ناروا می کشاند. برای این است که اسلام اول حکمت می آموزد و تعلیم سیاست می دهد، نه آن دینی که فقط تعلیم آخرت بدهد که دین نیست، بلکه دینِ افتاده در چنگ سیاست است. چنین دینی جذب و دفع ندارد، بشر را به حال خود رها می سازد، خدا را از یاد انسان می برد، نمی داند مفهوم لا اله الا الله را، نمی داند هدف ارسال رسل را، نمی داند همنشینی دنیا و آخرت را....
در این دین، بشر بی سرنوشت است، چه به نام محمد باشد و چه به نام مسیح.
نظر شما :