گريبايدوف وزير مختار روسیه در تهران روشنفکر بود؟
نگاهى به کتاب « دیپلماسى و قتل در تهران » نوشته لارنس کلی به قلم دکتر هرمز همایون پور
دیپلماسی و قتل درتهران
نویسنده: لارنس کلی
مترجم: غلامحسین میرزا صالح
ناشر: مؤسسه پژوهشی نگاه معاصر
296 صفحه متن + 13 صفحه تصاویر رنگی و سیاه و سفید، 3900 تومان
بسیاری از ایرانی ها با نام گریبایدوف، نماینده روسیه در دربار فتحعلی شاه قاجار، آشنا هستند، زیرا هنوز هم درباره قتل او سخن هایی گوناگون گفته می شود.
ظاهر قضیه این است که آلکساندر سرگه یویچ گریبایدوف (1795-1829) به سبب رفتار گستاخانهاش نسبت به یک زن مسلمان، ظاهراً به تحریک میرزا مسیح مجتهد، در هجوم مردم تهران به سفارت روسیه، همراه با 37 تن از اعضای سفارت کشته شد.
ولی، چنانکه میدانیم، دراین گونه قضایا همواره جماعتی طرفدار« نظریه توطئه» هستند، و پر واضح است که در چنین ماجرایی، در دوران سلطنت فتحعلی شاه که شاید زمانة شروع جدی رقابت های « همسایگان» ایران - امپراطوری های روسیه و بریتانیا – در این مملکت بود، طبعاً دست انگلیسی ها را در کار می بینند.
شاید هم نقش مؤثر گریبایدوف در انتقاد قرارداد تحمیلی ترکمانچای در برانگیختن کینه ایرانیان نسبت به او بی تأثیر نبوده است.
به هر صورت، برای کتاب مورد بحث، یعنی « دیپلماسی و قتل در تهران »، می توان به دو بخش متمایز قائل شد: یکی، سرگذشت آن دیپلمات جوان که علیرغم عمر کوتاهش ( 34سال ) حیاتی نسبتاً پر ماجرا داشت، و دیگری، اوضاع سیاسی واجتماعی روسیه و خصوصاً دو شهر اصلی آن - سن پطرزبورگ پایتخت و مسکو - که به روشنی می توان حوادث انقلابی و خونین بعدی آن کشور را در آ نها ریشه یابی کرد. در واقع، شاید اهمیت کتاب، بیشتر، در همین بخش دوم مفروض ما نهفته باشد، که به کوتاهی توضیح خواهیم داد.
گریبایدوف ، آغاز زندگی
گریبایدوف ها در اصل از لهستان بودند، و وقتی به روسیه کوچیدند، ظاهراً قبل از قرن شانزدهم میلادی، نام خود را از گریباوفسکی به گریبایدوف تغییر دادند (ص15).
نخستین اشاره رسمی به این خانواده به سال 1614 باز می گردد، که نیای بزرگ گریبایدوف ما،« به خاطر خدمات شایان توجهاش» بر ضد لهستانی ها مورد تشویق و قدردانی تزار وقت روسیه قرار گرفت.
گریبایدوفها اندک اندک در روسیه برآمدند، و از اوایل قرن هجدهم میلادی در شمار اشراف روسیه شدند، طبقه ای که در روسیه آن روز املاک گسترده داشت، از حمایت دربار تزارها برخوردار بود، و زندگی را به غفلت اما در سرور و خوشی سپری می کرد.
آلکساندر گریبایدوفِ ما که از همان خاندان بود، و مادرش نیز با پدر او نسبت خانوادگی داشت، در محیط اشرافی و به مدد درآمد ناشی از املاک گسترده خانواده، که پس از فوت پدر اداره آنها به دست مادر «خودکامه و جذاب و باهوش او» (ص17) افتاده بود، پرورش یافت.
او، نخست، در دانشگاه مسکو ادبیات وحقوق وعلوم طبیعی و ریاضیات آموخت، سپس به ارتش پیوست ( که در آن زمان، یکی از راههای «طبیعی» پیشرفت و سروری اشراف زادگان بود ). و بعد به دستگاه دولت پیوست ( که ایضاً راه دیگر ترقی فرزندان اشراف در آن روزگار محسوب می شد ).
خدمت او در وزارت خارجه روسیه اتفاق افتاد، که سرانجام پس از پنج سال به قتل او در تهران انجامید( مأموریت تهران ظاهراً اولین و آخرین مأموریت دیپلماتیک مهم او بود؛ کوتاه مدتی هم در گرجستان مأموریت داشت).
اما او، هرچند زبان فارسی آموخته بود و « درمورد تاریخ و آداب و رسوم ایرانیان دانش بسیاری داشت» (ص 67 ). از مأموریت تهران خرسند نبود. در نامهای به دوستش نوشت: « می خواهی تصور کنی که دارند من را به کجا تبعید می کنند. به ایران، که در آنجا زندگی کنم.... [و] دستم به هیچ جا بند نباشد» ( همان جا ).
به علاوه ، به « وزیر مشترک خارجه» ( به این موضع خواهیم رسید ) نیز اعتراضش را اعلام کرد و کوشید او را قانع سازد که «چقدر غیر منصفانه خواهد بود که وادارم سازنده تا در یک تبعید ناخواسته، عنفوان جوانی و پربارترین سال های عمرم را با آداب و رسوم وحشیانة آسیایی سرکنم.» به هر حال، سرانجام با گرفتن یک درجه ترفیع و با سمت نایب کنسول»، بهای تبعیدش را می گیرد» (ص 68 ) و عازم ایران و عاقبت مرگبارش می شود.
گریبایدوف ، صاحب قلمی درخشان
تا اینجا، دیدیم که نه او به ایران ومردم ایران علاقه ای داشت، ونه طبعاً مردم ایران می توانستند به یک مأمور تزار که لاجرم به توطئه گری و استعمارگری و لابد عیاشی و هرزگی اشتغال داشت علاقه ای داشته باشند.
اما در روسیه چنین نبود، و همگان برای آن افسر بلند بالای نسبتاً خوش قیافه و عینکی، که قلمی سحار و تندوتیز و آمیخته به طنزی بُرّا داشت، آینده ای درخشان پیش بینی می کردند، اگر نه در ارتش و دستگاه دولت، دست کم در عالم ادبیات .
آلکساندر جوان، قبل از حرکت به ایران، به سبب نوشتن چند نمایشنامه و نقدهای جذاب و بحث انگیزش در مطبوعات ادبی، بخصوص در محافل سن پطرزبورگ، پایتخت ، صاحب شهرت و سوکسه ای شده بود.
نمایشنامه درخشانش به نام « مصیبت عقل» را در 1823 در مسکو نوشت ( ص 9 ).
این اثر که در هجو مسکو و رفتار و زندگی جامعه اشرافی روسیه بود، شاهکار ایجاز و طنز و شوخ طبعی بود، بدان حّد که بعضی از عبارت های آن در زبان روسی جا افتاده و مرسوم شده است ( دایره المعارف فارسی ).
در آنجا، مسکو را « شهر باطل» (ص 72) می خواند، و محفل های بی پرده اشراف را در آن شهر آمیخته با« رذالت و پستی» (56) قلمداد می کند.
در عین حال، خود او در همان محافل زندگی می کرد. نویسنده کتاب، در صفحات مختلف، هر آنچه را از صفات « رذیله» می شناسیم به او نسبت می دهد: قمار باز، عرق خور، زنباره، عیاش ، کینه توز و .... . به علاوه، ناسیونالیست کهنه پرستی است که عضو فراماسون می شود(ص 53).
و طرفه آنکه، مدتها به سبب بیماری مقاربتی از معاشرت نزدیک با دلبران محروم بود! در یکی دو دوئل نیز درگیر می شود و در ماجرای شورش دکابریست ها مدتی به زندان می افتد ولی، به هر حال به سبب ارتباطات خود و موقعیت اشرافی اش ازاین مهلکه ها نجات می یابد.
نزدیکی با دکابریست ها
دسامبری ها، منسوب به ماه دسامبر ( که به روسی می شود دکابر )، اعضای یکی از انجمن های سری بودند که در دورة امپراتوری ( 1801- 1825 ) آلکساندر اول تشکیل شد و متشکل بود از عده ای از افسران جوان و آزایخواه گارد سلطنتی روسیه.
هدف آنها، انقلاب و برقراری حکومت سلطنتی مشروطه ( طبق قانون اساسی ) در روسیه و آزاد شدن سرف ها ( زارعان خانه زاد ، نوعی برده، در نظام فئودالی روسیه ) بود.
با آنکه شورش این گروه در 26 دسامبر 1825 پایهای نداشت و از حمایت مردم برخوردار نبود و درهمان روز وقوع سرکوب شد و 5 تن از سران آنها به دار آویخته شدند، این واقعة به ظاهر بی اهمیت چند نتیجه عمد داشت.
از یک سو، منجر به برقراری رژیم تروریستی پلیسی شد، و از سوی دیگر، نظریات انقلابی را در میان روشنفکران وتحصیل کرده های روسیه پراکند، و مشوق انقلاب های بعدی در آن کشور شد.
باری، گریبایدوف در زمانی که در سن پطرزبورک اقامت داشت ( و به زیبایی در فصل « عشق و سیاست در سنت پطرزبورگ» بازگو شده است )، به رادیکالهای انقلابی نزدیک می شود، « هر چند اعتقادی به تواناییشان در رسیدن به امیالشان نداشت» ( 148 )؛ حتی یک بار خاطر نشان کرد که « یکصد ستوان دوم قادر به دگرگون کردن کل نظام روسیه نیستند » ( همان جا ). در « مصیبت عقل » می گوید: قیل و قالتان زیاد است / اما کاری انجام نمی دهید .»
در مجموع، دکابریست ها را گروهی «لیبرال و شکاک، و ناسیونالیست» می دانست، و فکر می کرد که با نوشته هایش و استفاده از سلاح طنز، و نه اقدام سیاسی، بهتر می تواند نابسامانیهای اجتماعی را نشان دهد.
شرایط اجتماعی – سیاسی روسیه تزاری
همان طور که در آغاز مقاله اشاره شد، بخش مهم و جالب توجه این کتاب، عمدتاً به مطالبی مربوط می شود که درباره اوضاع سیاسی - اجتماعی روسیه تزاری بازگو می کند، زیرا همین اوضاع بود که نهایتاً به دگرگونی های ژرف و جهانگیر حدود یک قرن بعد منجر شد.
لطف کار در این است که موضوع به صورت روایی و با نقل از خاطرات و نوشته های دوستان و معاصران گریبایدوف جوان بیان شده است و از خشکیِ معمول آثار تحقیقی یا زُمختی نوشته های ایدئولوژیکی بری است، و از همین رو، مثل یک داستان شیرین خوانده می شود. درباره اوضاع فوق، به کوتاهی به چند موضوع اشاره می کنیم.
اول، درباب سن پطرزبورگ؛ پایتختی که از نظر شهرسازی، فعالیت ها و توطئه گری های بازرگانی و سیاسی، محافل ونشریات فرهنگی و ادبی، و محیط زنده و آمیخته با لذت بزرگان و اشراف، با پایتخت های سایر امپراتوری های اروپایی در آن زمان، مثل اتریش یا فرانسه، تفاوت چندانی ندارد.
سن پطرزبورگ شهری پیشرفته است، کم و بیش با همه امکانات شهری - مدنی آن زمان. تنها تفاوت مهم آن با سایر پایتخت ها در این است که سطح زندگی در آن در قیاس با سایر مناطق و بخصوص نواحی روستایی مملکت پهناور روسیه از زمین تا آسمان است(درباره مسکو ، شهر بزرگ دیگر روسیه در آن زمان از زبان گریبایدوف اشاره ای کردیم).
بیش از همه، سرف ها در فشار بودند، فشاری طاقت فرسا. به عنوان نمونه به رفتار مادر گریبایدوف با زارعان خود اشاره می کنیم.« در دورانی که معاصران گریبایدوف به تبلیغ ارزش های برگرفته از لیبرالیسم می پرداختند و از آزادی سرف ها سخن می گفتند» (ص 55)، مادر گریبایدوف که در 1816 ملکی با هفتصد و هشتاد سرف خریداری کرده وزیر بار قرض سنگینی رفته بود، مبلغ مال الاجاره نقدی زارعان را به چهار برابر افزایش می دهد و بر میزان پرداخت جنسی هم می افزاید.
زارعان دست عدالت خواهی به سوی تزار دراز می کنند، اما « سخنگوی بدبخت آنان » ( 56 ) محکوم به ضربات شلاق و تبعید به سیبری می شود..... و بالاخره به اصرار گریبایدوف از نیروی نظامی استفاده شده و رهبران « سرف های برتافته» را غل و زنجیر کرده و به زندان می برند و بقیه را وادار به انقیاد می کنند.
بیوه زن پیروز می شود، اما با چه بهایی؟ به قول الکساندر هرتسن یا گرتسن (1812-70)، رهبر انقلابی و نویسنده بانفوذ روس، « خون هرگز در کف دفاتر حکومتی روستاها خشک نمی شد»(40).
این حوادث «که حتی در آن ایام زشت بود و قبیح »، زمانی رخ می دهد که گریبایدوف در سن پطرزبورگ است و محتاج دریافت کمک های مالی مادرش. اما وقتی که می خواهد از آن شهر برود، سفارش معشوقه اش را به یکی از دوستانش می کند و می گوید که پول هم برای معشوقه اش از مسکو حواله خواهد شد؛ از همان مبالغی که به ترتیب فوق مادرش به زور از سرف های خود می گرفت! « دست کم باید گفت که گریبایدوف چشم خویش را بر روی این حقیقت که پول چگونه به دست می آید بسته بود»(ص71).
اشاره کردیم که افکار لیبرالی از غرب اروپا به روسیه هم سرایت کرده بود؛ با همان الگوی مترادف، که معمولاً در آغاز درس خواندگان طبقه اعیان و مرفه آزادیخواه و انقلابی می شوند تا بعد نوبت به دیگران برسد! اما دستگاه تزاری، نظیر همه نظام های خودکامه دیگر، به رسوخ این افکار اعتنایی ندارد و پس از سرکوبی قیام دکابریست ها نظام پلیسی خشن و سرکوبگرانه تری برقرار میکند.
در کتاب ، از این موج آزادیخواهی به عنوان « لیبرالیسم اشرافی » ( 52 ) نام برده می شود، که گرچه به ظاهر مُهمل نماست و تناقض مفهومی دارد، کم و بیش در همه جوامع استبدادی به عنوان یک واقعیت شاهد آن بودهایم.
بعد باید به آشفتگی و بی کفایتی دستگاه حکومتی امپریالیستی تزارها اشاره کرد. در ارتباط با کارِ سایت « دیپلماسی ایرانی » ما، فقط به کوتاهی متذکر یک نمونه می شویم.
اداره امور خارجه روسیه که پطر کبیر آن را بنیان نهاد، در 1812 تبدیل به وزارتخانه شد، هرچند استفاده از لفظ اداره همچنان متداول بود.
در واقع این تغییر نام جنبه صوری داشت. تزار مانند اسلاف خویش در سیاست خارجی گوش به حرف کسی نمی داد. در زمان پیوستن گریبایدوف به آن اداره، به طور رسمی دو وزیر خارجه مشغول کار بودند، و هر دو خارجی بودند! (57). « بعضی اوقات که یک دیپلمات خارجی مطلبی را با یکی از آن دو در میان می نهاد، پاسخ را از دیگری دریافت می کرد.... و این وضعیت به شکل چشمگیری بر میزان ناکار آمدی دستگاه صدرات می افزود ... »(ص 58).
موضوع مهم دیگر حضور فراماسون ها بود (که گریبایدوف هم در اوایل ورود به سن پطرزبورگ به آنها پیوسته بود). « شاید فراماسونری در هیچ جای دیگر اروپا چنان نقشی به عهده نداشت که در فعالیت های فرهنگی سه یا چهار نسل روسیه ایفا کرد»(ص53).
در کانون های روشنفکری پایتخت، مسائل سیاسی واجتماعی روز آزادانه به بحث گذاشته می شد. برای روشنفکران،«این واقعیت که جوامع متمدن قادرند بدون دو مقولة شوم، یعنی نظام ارباب و رعیتی و خوکامگی، به حیات خود ادامه دهند بدیهی می نمود»(52).
مجموع این عوامل، دستگاه تزاری را، علی رغم جبروت ظاهری آن، روز به روز از درون به تحلیل می برد تا آنکه تیر خلاص آن در اواخر جنگ جهانی اول شلیک شد و بولشویک های انقلابی- و نه گروه ها و منشویک های اصلاح طلب- را به قدرت رساند؛ حاصل رادیکالیزه شدن غایی جوامع تحت فشار و سرکوب، که تزارها نیز مثل بسیاری دیگر از خودکامه ها از آن غافل بودند.
عباس میرزا و قرارداد ترکمانچای
سه فصل از کتاب (صفحات 155-191)، که به طور اخص به جنگ دوم ایران وروس و انعقاد قرارداد ترکمانچای می پردازد، همچنان روایی و شیرین است.
اما نویسنده وانمود می کند که عباس میرزا با جلب نظر روحانیان شیعه جنگ را آغاز کرد، چون « از این که روسیان از تایید او به عنوان جانشین رسمی شاه سرباز زده بودند» (ص 16) ناخرسند بود. و ادامه می دهد که تزار و وزیرخارجه روسیه« هیچ یک خواهان تداوم جنگ با ایران نبودند» (ص161). وی، گناه شروع جنگ را در جانب روس ها صرفاً به گردن ژنرال یرمولف، فرماندار قفقاز، می اندازد که « مشتاقانه در اندیشه جنگ با ایران بسر می برد»
.
با آنکه حقایقی در این سخنان وجود دارد، تا حدودی هم طفره رفتن از کنه ماجراهاست. اول، گرچه ممکن است تزار و وزیر خارجهاش در آن زمان خواهان تداوم جنگ نبودند، تردیدی نیست که سودای « رسیدن به آب های گرم» پطر کبیر همواره از اصول سیاست خارجی حکومت امپریالیستی تزارها بود و، به هرحال، دیر یا زود بر لقمه های چرب ارمنستان و گرجستان دست اندازی می کردند.
دوم، نویسنده ظاهراً به کنه ماجراهای داخلی ایران عنایت ندارد که شروع جنگ را عمدتاً به « ناخرسندی » عباس میرزا از تایید نشدن نایب السلطنگی اش از جانب روس ها تقلیل می دهد.
هر چند شاید گناهی نداشته باشد ، اما مورخی چون او قاعدتا باید به توهم " وای به خال ارس " فتحعلی شاه و اطرافیان او توجه می کرد. همچنین، باید نقش فتوای جهاد علما را که غیرتمندانه نه اما شاید با نا آگاهی از قدرت آمادگی واقعی ارتش ایران همراه بود، بیشتر بها می داد.
درباره این قدرت و آمادگی، خود نویسنده در چند صفحه بعد، وقتی میرزا صالح نماینده عباس میرزا در مذاکرات صلح، با تحکم ژنرال پاسکویچ روبرو می شود که:« تا زمانی که با شرایط ما موافقت نکنید، نه شاهد آتش بس خواهید بود و نه صلح،» چنین می نویسد: « میرزا صالح که خود از حال و روز ارتش نیمه قحطی زده ایران با خبر بود، نمی توانست در فکر جواب مقتضی باشد.»(171).
به هر حال، گریبایدوف که تکلم به زبان فارسی را به خوبی فراگرفته بود، در طول جنگ، علاوه بر بازی کردن نقش مترجم، مشیر و مشارِ معتمد ژنرال پاسکویچ بود. او « هرگز درگذشته تا به این اندازه به کانون قدرت نزدیک نشده بود» (165).«همه کاره» پاسکوویچ شده بود، هرچه می گفت«مبدل به وحی منزل» می شد(همان جا)، و « به عنوان یک غیرنظامی به خود می بالید که بخشی از پیروزی های نظامی مدیون زحمات او بوده است»(ص167).
شاید اشاره به این مطلب لازم بود تا ما ایرانی ها در احساسات گهگاه رمانتیک نویسنده کتاب نسبت به گریبایدوف، که با ذکر برخی سخنان و اشعار او و بیان دوستی اش با مشاهیری چون آلکساندر پوشکین (1799-1837)، نویسنده و بزرگترین شاعر روس، بر غلظت آن می افزاید، شریک نشویم. و اگر دولت شوروی او را به عنوان یک انقلابی می ستود و او را « یک مارکسیست افتخاری» (ص11) قلمداد می کرد، آگاه باشیم که نسبت به ایرانی ها چه نظری داشت و در انعقاد قرارداد تحمیلی ترکمانچای چه نقشی بازی کرد؛ کسی که زندگی اش، آشفته و توام با خوشگذرانی» بود و در آن حال به تبلیغ لیبرالیسم می پرداخت(ص 55).
درباره ترجمه و تدوین کتاب
ترجمه کتاب، نظیر سایر کارهای آقای غلامحسین میرزا صالح، از فارسی رسا و روانی برخوردار است؛ تبریک! اما این دقت و ظرافت متأسفانه گاهی در کار ناشر محسوس نیست.
برای مثال، شماره صفحات فهرست آغاز کتاب، تقریباً از نیمه کار، یعنی از فصل« تبریز و نظامیان فراری روس» ( در فهرست، صفحه 107؛ در واقع صفحه 105) نادرست است. همچنین، متن نقشه آخرین صفحات کتاب ترجمه نشده و همچنان به انگلیسی باقی مانده است. به علاوه، در نمایه نامها ( ص ص 287-294) فقط نام اشخاص آمده و از نام مناطق و مکان های جغرافیایی خبری نیست، در صورتی که قاعدتاً، علاوه بر این مناطق و مکان ها، می باید در نمایه ذکر حوادث مهم هم می رفت، تا کار جوینده کوچکی چن مرا سبک کند!
در صفحه 19 از « رودخانه ای ساختگی » یاد شده، که شاید رودخانه مصنوعی بهتر می بود و خواننده متوجه می شد و معنای دیگر « ساختگی » (قلابی و امثال آن) به نظرش خطور نمی کرد.« نوشیدن اشربجات» (ص 47) نیز نامتعارف است. در ص 49، نوشتن « نامزد شوهردار » با همکاری شخافسکوی ذکر شده، در صورتی که در نقل قولی که از شخافسکوی در همان صفحه می آید، کاملاً معلوم است که او نویسنده اصلی است و از گریبایدوف و دیگری، برای آنکه «حق و حقوق دیگران پایمال نشود » تشکر می کند.
در صفحه 53 آمده است که در میان اعضای لژ محفل رفقا کسانی چون فلان و بهمان حضور داشتند که همگی از سران آینده دکابریست ها محسوب می شدند. البته واضح است که در آن زمان هنوز چیزی محسوب نمی شده است. شاید بهتر بود که مثلاً می نوشتند که همگی آنها در آینده از سران دکابریست ها شدند.
مطمئن نیستم، اما آیا رودخانه خروشان ترک (ص 74 و بعد) همان رود اترک نیست که از ترکمنستان سرچشمه می گیرد و به موجب قرارداد 1882 ایران وروسیه بخشی از آن به عنوان خط مرزی دو کشور تعیین شد؟ عبارت« همان گونه نشر یابد» در ص 73-74 بدون مقدمه و موخره است. احتمالاً افتادگی دارد.
در ص 76، قهرمان ما در حین مسافرت و اسب سواری به یاد « مزارع بکر آمریکا» می افتد، درحالی که در کتاب از سفر ا و به آمریکا ذکر نشده که موجب یادآوری او شود. شاید ارمنستان بوده است؟ به هر حال، منباب خالی نبودن عریضه، از این « انتقادها» باز هم می توان آورد، ولی مطمئن باشید که این گونه سهوها یا لغزش ها به هیچ رو از ارزش خواندن کتاب نمی کاهد.
نظر شما :