نگاهی به کتاب "احیای علوم سیاسی؛ گفتاری در پیشه سیاست گری"، نوشته حسن بشیریه
سیاست یا لاشه های دیگر علوم
عبدالرحمن فتح الهی، عضو تحریریه دیپلماسی ایرانی
دیپلماسی ایرانی – متن پیش رو نگاهی دارد به کتاب "احیای علوم سیاسی؛ گفتاری در پیشه سیاست گری"، نوشته حسن بشیریه.
کتاب "احیای علوم سیاسی؛ گفتاری در پیشه سیاست گری"، نوشته حسن بشیریه در سه فصل و یا سه گفتار سعی در شرح و نقد جایگاه دانش سیاست و سیر دگرگونی های آن در گذار تاریخ دارد. به نظر می آید کتاب در نهایت در تلاش است به نقد اولویت رویکرد اثبات گرایی در سیاست پرداخته و در نهایت چنانی که از نام کتاب برمی آید، احیای سیاست به منزله حکمت عملی مطرح کند.
گفتار نخست اثر با عنوان تحول حکمت سیاسی در فرآیند تاریخ به تبیین تاریخی علم سیاست می پردازد. در این رابطه بشیریه سیر تاریخی خود را با نگاهی به مبانی حکمت سیاسی دیرین کسانی چون افلاطون و ارسطو شروع می کند و اثر نهایتا گذار خود در این گفتار را با سیر اندیشه های جان لاک، ژان ژاک روسو و جان دیویی به پایان می رساند. چنان که کتاب اشاره دارد گفتار نخست در تلاش برای توضیح دانش سیاست به عنوان حکمت عملی در اندیشه پیشینیان است که با دانش های نظری محض تفاوت های بنیادینی داشته و دارد، چرا که به جای توضیح صرف امور و پدیده ها به غایات و اهداف زندگی انسان می اندیشید. این دانش از یک سو در پی شناخت بهترین وسائل و ابزارها به آن اهداف بر می آمد. از سوی دیگر شناخت موانع موجود بر سر راه تحصیل آن غایات را لازم می شمرد (بشیریه حسین، 1396: 17). در ادامه اثر به این نکته اشاره دارد که در حکمت سیاسی دیرین فرض بر این است که در دانش سیاست به منزله مهارتی خاص و آموختنی، اهداف و غایاتی وجود دارد و کار ویژه دولت و سیاست گذاران کوشش برای دستیابی به آن غایات است. فیلسوفان در اندیشه افلاطونی بر همین اساس کسانی هستند که در نتیجه آموزش و تربیت اهداف و غایات کلی سیاست را در می یابند. کارشناسی و مهارت سیاسی همان فلسفه سیاسی است، زیرا فلسفه در آغاز در یونان باستان، نه به معنی بحث درباره دلایل هستی، بلکه به معنای علاقه مندی به دانش بود (همان: 24). اثر در پایان این بخش عنوان می کند در حکمت سیاسی دیرین به خصوص در اندیشه ای افلاطون و ارسطو دانش سیاسی پیوند نزدیکی با سیاست به عنوان حرفه و عمل داشت. در این دوران دانش سیاست دو رویه داشت: یکی توصیف و توضیح نظام های سیاسی و دیگری ترسیم اهداف و وسایل دستیابی به آن. لذا پرشس این دانش این بود که: چه باید کرد؟ از این رو است که دانش سیاست چون دانش های عملی دیگر، فن و مهارت ویژه ای بود که دراختیار همگان قرار نداشت(همان29و 30).
بعد از این فراز کتاب به تعبیر دینی حکمت سیاسی دیرین از نگاه فارابی و ابن سینا می پردازد. در ادامه واژگون سازی حکمت سیاسی دیرین از نظر ماکیاولی و هابز مورد بررسی قرار می گیرد تا درنهایت اثر به بازسازی نسبی حکمت سیاسی دیرین از نقطه نظر لاک، روسو و دیویی می رسد. اثر در دل گفتار نخست خود یکی از ویژگی های مهم حکمت سیاسی دیرین را پیوند نزدیک میان اخلاق و سیاست می داند. از این رو سیاست را همان اخلاق در سطح جمعی و اخلاق را سیاست در سطح فردی قلمداد می کند که هر دوی آنها در غایات اصولیشان اشتراک نظر دارند. کتاب در ادامه یبان می دارد که هدف اساسی حکمت سیاسی دیرین دستیابی به وضعیتی است که سعادت یا بهزیستی خوانده می شود و به واسطه برقراری عدالت یا اعتدال به دست می آید. نکته جالب گفتار اول این است که اثر سعی در قبولاندن این مساله دارد، اندیشمندانی چون سقراط، افلاطون، ارسطو، فارابی و ابن سینا با همه اختلاف نظرها و تفاوت هایی که می توان از دل نظریاتشان یافت همگی در یک قاره فکری زیست می کنند. از این رو بشیریه در گفتار نخست کتابش اعتقاد دارد که از یک سو با پیدایش مسیحیت و اسلام ترکیب های رنگارنگی از آن حکمت و برخی از ابعاد اندیشه دینی شکل گرفت و از سوی دیگر هم در سده های جدید با افول مسیحیت در اروپا، برخی اندیشمندان به واژگون سازی حکمت سیاسی دیرین روی آوردند. از این رو غایات و ابزارها راهم جابه جا کردند(همان: 58 و59).
در گفتار دوم اثر سعی در بیان این مساله دارد که با تسلط تجربه گرایی و به خصوص اثبات گرایی در سده بیستم و اولویت یافتن توضیح علمی بر تدبیر امور، چاچوب حکمت سیاسی دیرین روبه افول گذاشت. لذا دانش سیاسی دچار دگرگیسی شد و وظیفه آن از ترسیم غایات زندگی سیاسی صرفا به توضیح پدیدهای سیاسی بدل شد و بدین سان دانش سیاسی از علائق سیاسی جدا افتاد(همان: 59).
در ادامه این گفتار بشیریه دیدگاه ها و نظریات کارل دویچ و دیوید ایستون را به دلیل نفوذ گسترده ای که بر دانش سیاست اثباتی باقی گذاشتند، مورد نقد و تحلیل قرار می دهد. اما در پایان بخش گفتار دوم با عنوان زوال علم سیاست اثباتی و دوران پراکندگی، کتاب به این نکته اشاره دارد: "دورانی که پس از افول رفتارگرایی و اثبات گرایی در دانش سیاسی پدید آمده است و از آن به عنوان دوره پسااثبات گرایی یاد می شود، نه دوران غلبه نگرشی مسلط در تعریف رسالت و اهداف دانش سیاسی به عنوان دوران پرکندگی و تنوع نگرش ها قلمداد می شود. در این دوران برخی دعواهای قدیم درباره موضوع و هدف دانش سیاسی دوباره طرح شد و دعواهای تازه ای نیز شکل گرفت. اما دعوای بزرگ همچنان بر سر تجربی، نظری و بیطرف بودن یا علمی و تجویزی بودن دانش سیاست است. لذا در این دروان پراکندگی برخی از علمای سیاست به ویژه برخی از هواداران قدیم رفتار شناسی و اثبات گرایی از زوال پارادایم علمی شکایت داشتند"(همان: 78 و79).
گفتار سوم در حقیقت جان کتاب به شمار می رود، از این رو صاحب اثر از دالان دو گفتار قبلی پیش زمینه ای را برای طرح حرف اصلی خود در گفتار پایانی در ذهن مخاطب و خواننده آمده کرده است. چرا در گفتار پایانی با عنوان به سوی احیای دانش سیاست بشیریه در جایگاه نویسنده اثر پس از شرح و نقد علم سیاست اثباتی جدید سرانجام به توضیح برخی از گرایش هایی می پردازد که می توانند زمینه را برای احیای دست کم برخی از ابعاد سیاسی دیرین آماده کند. هر چند که به عقیده خود وی هم این نگرش به هیچ وجه گرایش غالب و یا حتی عمده ای در دانش سیاسی به شمار نمی رود. این گفتار در دو بخش سامان داده شده است. در بخش اول کتاب به طرح زمینه های فکری احیا در علم سیاست را از نگاه کسانی چون هارولد لاسول، یورگن هابرماس و آلسدر مک اینتایر می پردازد. در فرازی از این بخش کتاب می خوانیم: "گرایش اخیری که در دانش سیاست به صورت جسته وگریخته پدید آمده است، بدین سان همچون حکمت سیاسی کهن، آرمانگرا و غایت اندیش است و حکومت ها را در پرتو اهداف و غایات زندگی سیاسی ارزیابی و نقد می کند و نه مانند علم سیاست اثباتی خنثی و بی تفاوت است و نه همانند تعبیر وارونه نگر محافظه کار جابه جا کننده هدف و وسیله است. از این رو هدف نگرش اخیر سیاسی کردن دوباره دانش سیاسی و تاکید بر این نکته است که سیاست همواره در پی عمل و تاثیر گذاری بوده است. لذا دانش سیاست نمی تواند به توضیح امور سیاسی بپردازد، بلکه باید به اهداف وغایات مصالح عمومی و حسن اداره کشور بیندیشد(همان: 91 و92).
در بخش دوم گفتار پایانی کتاب بر آموزه های دانش سیاست گری تاکید دارد. از این زاویه اثر مسائلی چون بهترین نظام سیاسی، دولت رفاه گستر، اقتصاد سیاسی و توسعه اقتصادی و در نهایت توسعه سیاسی را مورد کند و کاو قرار می دهد. در این راستا بشیریه بر این باور است دگرگیسی های فکری دهه های اخیر در رابطه با معنا، وظیفه و رسالت دانش سیاست، بر ضرورت شناسایی اهداف، شیوه های دستیابی به آنها، حل مسائل، طریقه افزایش مشروعیت، کارآیی و یکپارچگی درونی حکومت ها، تامین عدالت توزیعی و رفاه و سعادت تاکید می کند. لذا این تحولات اتخاذ سیاست های اقتصادی و مالی سنجیده، گسترش توانایی اداری دستگاه های دولتی، واکنش به نارضایتی های عمومی و آسیب های اجتماعی، شیوه های حل و فیصله منازعات درونی و خارجی و جز آن به منزله موضوعات عمده دانش سیاست را شامل می شود. چرا که مبحث توسعه سیاسی مانند توسعه اقتصادی و اقتصاد سیاسی جزء مهمی از دانش سیاستگری است، چون ناظر به غایات زندگی سیاسی و معطوف به آینده و نیازمند تدبیر است(همان: 138).
در نهایت سخن پاینای کتاب بر این مساله تاکید دارد که در سده اخیر جهت گیری و طرز فکر حاکم بر رشته علوم سیاسی غیر سیاسی شده و نگرش های جامعه شناسانه و تاریخی بر آنچه دانش سیاسی به شمار می رود، چیره گشته اند و در نتیجه علم سیاست محتوای خود را از دست داده است. هر چند که در دهه های اخیر کوشش های پراکنده ای برای احیای دانش سیاسی صورت گرفته، اما این دانش همچنان در چنبره اثبات گرایی گرفتار آمده است. لذا احیای این دانش نیازمند کوشش های نظری بیشتر در جهت بازشناسی هدف و اهمیت و کارکرد دانش سیاست به منزله دانش تاسیسی و تجویزی است. این بازندبیشی نیازمند طرح پرسش هایی متفاوت از سوالات مورد نظر در علم سیاست اثباتی است(همان: 146 و147).
نظر شما :