وضعیت کودکان کار سوری در ترکیه و لبنان
دور ریختنی مثل یک تکه پارچه
روزبه آرش: جنگ سوریه وارد ششمین سال خود شده اما هنوز قصه دردناک مهاجران ادامه دارد. لبنان و ترکیه بیشترین سهم از پناهجویان را دارند. از این سهم تعداد زیادی کودک هستند که از امکانات اولیه زندگی هر کودک عادی محروم شده اند. قصه این کودکان را از ترکیه شروع کنیم؛ جایی که آنها به ازای حقوقی ناچیز گرفتار صنعت مد و لباس شده اند. لباس هایی که راهی زیباترین گالری ها در لندن، میلان و پاریس می شوند، اتیکت قیمتی گزاف روی آنها می خورد اما هیچ سودی به کودکان خردسالی که آنها را تهیه می کنند، نمی رسد. ۱۲ ساعت کار در کارگاه تولید پوشاک و در شرایطی فاجعه بار و در مقابل حقوقی بسیار اندک؛ این سرنوشت کودکان سوری است که از بمب و موشک فرار کرده و به ترکیه پناه برده اند. این کودکان درشرایطی که از نظر امنیت کاری بسیار نامناسب است برای بخش فروش آنلاین و نیز فروشگاه های کارخانجات معروفی مانند مارک اند اسپنسر (M&S) و آسوس ASOS کار می کنند. مدیران مانگو و زارا، ابراز نگرانی کرده و گفته اند در آخرین کنترل هایی که صورت گرفته، نشانه هایی از کارکردن پناهجویان یا کودکان در آن کارخانجات دیده نشده اما این پناهجویان در کارخانه ها زیر بار فشاری سخت هستند و در قبال کار سختشان، حقوقی بسیار پایین تر از حداقل حقوق در ترکیه دریافت می کنند. پول آنها از طریق یک واسطه به صورت نقدی در خیابان پرداخت می شود. یکی از خبرنگارانی که این گزارش را تهیه کرده، گفته در این کارخانه ها با پناهجویان بسیار بد رفتار می شود. او از قول یکی از این پناهجویان گفت: «اگر اتفاقی برای یک سوری بیفتد، فورا او را از کارخانه بیرون می اندازند، درست مثل یک تکه پارچه.»
کم سن وسال ترین کودکی که خبرنگار الجزیره آن را پیدا کرد، 12 سال دارد. محمد 12 ساعت در روز اتوکشی می کند و بقیه روز آن قدر خسته است که نایی برای هیچ کاری ندارد. «مدرسه؟ حتی به آن فکر هم نمی کنم. به زور فقط می توانم چیزی پیدا کنم تا بخورم.» هر کارفرما باید طبق قانون، بابت بیمه و سایر خدمات به ازای هر کارگر ۲۵۰۰ لیر ترکیه (حدود ۷۵۰ یورو) در ماه بپردازد اما هیچ کارفرمایی این پول را برای پناهجویان پرداخت نمی کند زیرا اکثر آنها غیرقانونی کار می کنند. «بعضی از کارگرها اینجا وقت غذا دارند و از طرف کارخانه برای آنها غذا می آورند. ما هیچ حقی نداریم. اعتراضی هم نمی توانیم کنیم؛ یا باید گرسنه بمانیم یا خودمان غذا بیاوریم. گاهی اوقات بعضی از کارگرهای قانونی دلشان برای ما می سوزد و غذای خودشان را با ما شریک می شوند.» زارا و مانگو برندهای آشنایی برای ایرانی ها هستند که بسیاری از آنها در کارخانه های ترکیه و به دست این کودکان تولید می شوند: «اتوکشیدن، کار سختی است. پارچه ها باید کاملا بدون چروک باشند تا بشود راحت دوختشان. هر پارچه ای که خوب اتو نشده باشد را مچاله می کنند و برمی گردانند و مجبورم دوباره از اول اتویشان کنم.»
صدای آواز بچه ها از محله ای شلوغ در جنوب بیروت و در حاشیه این شهر شنیده می شود. عدی بیرون از دیوارهای مدرسه ایستاده و باید سر کار برود. این پسر 12ساله می گوید: «وقتی برای مدرسه ندارم» خانواده اش سال هاست حلب را ترک کرده اند تا خانه و کاشانه ای در بیروت پیدا کنند. 300 دلار در ماه اجاره خانه به علاوه، 6 بچه، پدر و مادربزرگ، خرج این خانواده را آن قدر زیاد کرده که عدی هر روز مجبور به کارکردن باشد. «پدرم دیابت دارد و به انسولین نیاز داریم. مادربزرگم لگنش شکسته و جراحی کرده است. او خیلی مریض است و نگهداری از او خرج زیادی دارد. من و هرکسی که در خانه ما سالم است، باید کار کنیم تا قرض هایمان را بدهیم. چند ماه است اجاره خانه را نداده ایم و حقوق من روزی بیش از 6 دلار نیست.» پیداکردن کار در بیروت برای بچه ها سخت نیست، آنها کارگران ارزانی هستند و همیشه کارهایی سخت برای آنها پیدا می شود. عدی در یک سوپرمارکت کار می کند. 12ساعت در روز باید جعبه ها و بارهای جدیدی که می رسد را جابه جا کند، زباله ها را جمع کرده و خرده فرمایش های رئیس هایش را رفع ورجوع کند. عدی دوست دارد درس بخواند و در مدرسه باشد اما هیچ امیدی به آینده اش ندارد. «نمی دانم وقتی بزرگ شدم می خواهم چکاره شوم. چه فرقی دارد به آن فکر کنم شاید اصلا قبل از اینکه بزرگ شدم، بمیرم. اگر نمردم تصمیم می گیرم که می خواهم چه کار کنم.» بدتر از همه این است که هیچ غم و ترسی در صدایش نیست.مادر عدی اما جای همه خانواده زجر می کشد و غصه های آنها را به دوش دارد. «دوتا از پسرهای دیگرم هم کار می کنند. آنها بچه هستند، باید بازی کنند و درس بخوانند اما هیچ وقتی برای این کارها ندارند. یکی از آنها 10 سال دارد و دیگری هفت سال. شوهرم هم هروقت حالش خوب باشد کار می کند. همه ما هرکاری که از دستمان بربیاید، انجام می دهیم اما باز هم کافی نیست. هیچ وقت هیچ چیز کافی نیست. زندگی در لبنان برای ما خیلی سخت است اما حداقلش این است که اینجا امنیت داریم.» خانه آنها در بمباران نابود شد؛ خانه ای که زیبا بود و زندگی ای که راحت می گذشت. عدی می گوید: «به آن روزها فکر نمی کنم. چه فرقی دارد به آن روزها فکر کنم. هیچ چیز با فکرکردن به روزهای خوب عوض نمی شود. هیچ چیز دیگر من را نمی ترساند. ما باید این اجاره لعنتی را بدهیم.»
نظر شما :