هفتاد و یکمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
چه کسی نفر دوم بعد از صدام را ترور کرد؟
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا هفتاد و دومین بخش آن را می خوانید:
قصه سقوط هواپیمای معاون فرمانده کل قوا و وزیر دفاع، سرلشگر عدنان خیرالله در سال 1989 که منجر به مرگ او شد، چه بود؟
عدنان خیرالله افسر کارکشته ای بود و جایگاه بالایی در ارتش داشت و میان او و بسیاری از افسران ارتش احساس احترام بسیار بالایی وجود داشت. از افسرها حمایت می کرد و آنها نیز با وجود او احساس امنیت می کردند. عدنان خیرالله برادر زن صدام، ساجده و پسردایی او بود. در جنگ عراق – ایران با توجه به جایگاهش توجه ویژه ای به ارتش داشت و عملا نفر دوم عراق بود. از ابتدای سال 1986 تغییر این تصور آغاز شد. جایگاه حسین کامل بالا رفت و با دختر رئیس جمهور ازدواج کرد و صلاحیت هایش گسترش یافت تا جایگاه نفر دوم را تصاحب کند با این تلاش که رفته رفته تا حد امکان صدام را از عدنان دور کند. عملا هم توانست این شکاف را به وجود آورد.
در یکی از روزهای 1989 جلسه ای میان افسرهای عالی رتبه ارتش در وزارت دفاع برگزار شد. افسری وارد محل جلسه شد و به وزیر دفاع نامه ای را از سوی فرماندهی کل قوا داد. در وزارت دفاع هئیت علمی ای وجود داشت که شامل افسرهای دانشمند مرتبط با وزارت دفاع می شدند که بر روی سلاح های پیشرفته کار می کردند. در مضمون نامه آمده بود که باید همه اعضای این هئیت به همراه تمامی ممتلکات آن ظرف 24 ساعت به هیئت صنایع نظامی بپیوندند، تا کاملا زیر نظر حسین کامل قرار بگیرند. وزیر دفاع این کار را به مثابه ضربه ای قلمداد کرد و از خود واکنش نشان داد و گفت: «این کار چیست؟ این کار ارتش و کشور را ویران می کند، صدام حسین چه کار می کند؟» به او گفتم: «سرورم اگر اجازه دهید این صحبت در برابر افسرها انجام نشود برای این که یک نفر حرف را منتقل می کند و باعث دوری بیشتر می شود.» ما می خواستیم او بماند و وجودش را تضمینی برای خود و ارتش می دیدیم.
به دفترم رفتم، در آن جا عدنان به سراغم آمد و گفت: «چه اتفاقی افتاده است، حسین کامل دیگر کیست؟ این کارها کشور را ویران می کند، این شیطان ارتش را ویران می کند. صدام حسین، تو آدم عاقل هستی چگونه این شخص با تو بازی می کند؟ چگونه دستور می دهد که همه دانشمندان وزارت دفاع به حسین کامل بپیوندند؟» طبیعتا چنین حرفی در کشوری مثل عراق بسیار خطرناک محسوب می شود. به او گفتم: «سرورم خواهش می کنم، اگر چیزی هست با خودش (رئیس جمهور) صحبت کن در برابر دیگران حرف نزن. ما می خواهیم تو به عنوان پشتیبان ما بمانی.» جواب داد: «سرتیپ نزار آیا حسین کامل می گذارد من او را ببینم. او از طریق همسرش نمی گذارد او را ببینم. آیا تصور می کنی من همیشه می توانم او را ببینم؟»
این حادثه را خودم دیدم و این دلالت می کند که چقدر روابط میان صدام حسین و وزیر دفاع به دلیل حسین کامل متشنج بود. در یکی از همان روزها صدام به همراه خانواده اش به ییلاق در شمال می رود و عدنان خیرالله هم همراهشان می رود. در این دیدار میان آن دو صحبت می شود و نوعی رضایت و سازش به دست می آید. عدنان خیرالله یک بالگرد را می گیرد و به بغداد بر می گردد که در طول راه بالگرد سقوط می کند. من در این جا نمی توانم نظر قاطع بدهم که آیا آب و هوای بد باعث این سانحه شد یا عدنان خیرالله قربانی یک قصه از پیش طراحی شده بود.
حادثه مرگ عدنان خیرالله باعث شوکه افسران ارتش و شهروندان عراقی شد. او آدم خوبی بود و کار خیر را دوست داشت. افسر خوب هیچ وقت موذی و خونریز نمی شود. این کارها مربوط به افراد سودجوی بی کفایت است.
چرا تصمیم گرفتی در سال 1996 از عراق خارج شوی؟
انتظار داشتم بعد از نکبتی که بر سر عراق بعد از اشغال کویت آمد صدام حسین در مواضع و سیاست هایش تجدید نظر کند. اما هیچ اتفاقی نیفتاد، به این نتیجه رسیدم که این شخص درس نمی گیرد و به رفتارش ادامه می دهد و می خواهد خشونتش را تشدید کند. رای گیری ای انجام شد که نتیجه آن 99.99 درصد اعلام شد یعنی این که فقط 4 هزار نفر به او رای ندادند. تصور کن او در صفحه تلویزیون بعد از این که نتایج اعلام شد گفت که امیدوار است این چهار هزار نفر الآن بفهمند. احساس کردم وظیفه من در برابر کشورم مرا بر آن می دارد که به فکر تغییر در عراق بیفتم برای همین تصمیم گرفتم حتما از کشور خارج شوم.
چگونه خارج شدی؟
شش ماه قبل از این که تصمیمم را عملی کنم فکر آن به سرم زد. فکر می کردم که در خانه من میکروفون کار گذاشته بودند برای همین همیشه به پشت بام می رفتیم و فکر می کردیم و نقشه می ریختیم. حقیقتش این است که تعدادی از افسرها قبل از آن عراق را ترک کرده بودند و در کشورهای مختلف جهان مقیم شده بودند و بعضی از آنها در اردن بودند. آنها تصور می کردند که هر کار برای تغییر نیاز به وجود فردی نظامی معروفی دارد که از جایگاه و نفوذ ویژه ای در ارتش برخوردار باشد، دیدند که من این شخص مناسب هستم. این افراد از طریق افرادی که با آنها ارتباط داشتم با من تماس گرفتند و من هم استقبال کردم و من هم کلیدهای خودم را به آنها پیشنهاد دادم. از جمله به طرف های بین المللی.
در سال 1995 تلاش کردم پسرم را به خارج بفرستم تا با بعضی از این افراد تماس بگیرد. وقتی که به مرز رسید نیروهای "سازمان امنیت ویژه" فهرست افراد ممنوع الخروج را در آوردند که اسم او هم چون پسر یکی از مسئولین بود در آن بود. نتوانست سفر کند. تماسی از طریق شوهر دختر کوچکم که ساکن ایالات متحده است دریافت شد. دختر کوچکم توانسته بود بر اساس اسم شوهرش از کشور خارج شود. دامادم پیش من آمد و گفت که مجموعه ای از افسرهای عراقی در خارج می خواهند که کاری در عراق انجام دهند، به تفاهم هایی هم با طرف های بین المللی رسیده اند، و منتظر پاسخ تو اگر آماده ای هستند. احساس کردم من به عنوان یک نظامی باید به وظیفه خودم در قبال میهنم عمل کنم، برای همین موافقت کردم و شروع به طرح ریزی برای خروج از کشور کردم. در 14 مارس 1996 از کشور خارج شدم.
از کدام راه خارج شدی؟
عملا مراقبت شدیدی بود. و ما می بایست کاری می کردیم که هیچ شبهه ای بر ما وارد نشود. بار اول با بچه هایم توافق کردم که این سناریور را بگویند که ما می رویم شخصی را ببینیم و کمی دیر می کنیم. طبیعتا محافظ ها فهمیدند و برای ما مهم بود که بفهمند. آن روز رفتیم اما اشتباهی در زمان بندی شد که نتوانستیم آن کسی که باید منتظر ما می شد را ببینیم. مجبور شدیم به خانه برگردیم. این هم زمان شد با زمان بازگشت حسین کامل از اردن. ترسیدم که او چیزی بداند و وقتی که بر می گردد چیزی بگوید. بعد از آن خبر قتلش را شنیدیم و روشن شد که ترس ما صحیح نیست. سه هفته بعد خبردار شدیم که یکی از نگهبان های نزدیک به ما در منطقه دیالی فوت کرده و باید برای تسلیت به آن جا برویم. با دو ماشین راه افتادیم و با استتار خود حرکت کردیم، بعد به شمال به موصل رفتیم. محافظ ها فکر می کردند که من برای تسلیت گفتن رفته ام و برمی گردم به آنها گفتم که بر اساس سنت های عربی باید دو روز در دیالی بمانم. به موصل رسیدیم و در آن جا با یکی از مسئولان ملاقات کردیم و او ما را به خانه ای در یکی از مناطق کردی منتقل کرد. هیچ برگه یا سند یا گذرنامه سفر با خود نداشتیم تا در صورت بازداشت ما شبهه ای ایجاد نشود.
دو شب را در آن خانه گذراندیم و بعد از آن به زاخو و سپس به ترکیه رفتیم و در 21 همان ماه به امان رسیدم.
در کردستان با چه کسی ملاقات کردی؟
نمی خواهم اسم کسی را بیاورم. نمی خواهم کسی را به خاطر خودم اذیت کنم. از طریق منطقه کردنشین با محافظ خارج شدم.
در اردن چگونه از شما استقبال شد؟
استقبالشان خیلی خوب بود، خانه ای را برایم فراهم کردند و نگهبانانی را برایم گذاشتند. دو سال در آن جا ماندم، پنج بار در معرض ترور قرار گرفتم، به استثنای یکی، همه آنها قبل از این که اجرا شوند کشف شدند، آن یک بار هم خودرویی رد می شد که به سمت مقر اقامت من تیراندازی کرد که الحمدالله به کسی آسیب نرسید. در سال 1998 برای من روشن شد که باید اردن را ترک کنم چرا که سازمان امنیت عراق در آن جا خیلی فعال بود. دوستانم اصرار کردند که آن جا را ترک کنم، رفتم تا هیچ کدام از بچه هایم را نربایند و خودم را در وضعیت سختی گرفتار ببینم. به اسپانیا رفتم و در آن جا نزدیک به شش ماه ماندم. در یکی از آن روزها یکی از مسئولان سازمان امنیتی اردن با من تماس گرفت و گفت که تیم ترورهای عراقی در آن روز به اسپانیا رسیده است تا مرا ترور کند. از من خواست که فورا محل اقامت خود را تغییر دهم و من هم این کار را کردم و به اردن رفتم. دوباره تعقیب من در اردن شروع شد تا این که در سال 1999 به دانمارک آمدم.
آیا بعد از این که خارج شدی تماس هایی از سوی طرف های عربی و بین المللی با تو شد؟
تماس هایی شد اما توجه کلی منطقه ای و بین المللی مهار صدام نه سرنگونی او بود. هدف من از خروج از عراق محقق نشد و این مساله باعث سرخوردگی شدید من شد. من خارج شدم تا برای سرنگونی نظام کاری کنم.
آیا صدام پیشنهاد بازگشت هم به تو داد؟
نه، سازمان زیر نظر او بارها با من تماس گرفت. تلاش کردند و ترغیب کردند و ترساندند و تهدید کردند اما این را هم می دانستند من از سران مورد حمایت هستم.
پایان بخش سوم
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
ادامه دارد...
نظر شما :