آیا تفاهم سیاسی در افغانستان پایدار میماند؟
ایراس- یکی از مهمترین تحولات سیاسی در افغانستان در سال 1393، انتخابات ریاست جمهوری این کشور بود؛ چراکه افغانستان در دوره گذار به سر می برد و معمولا انتخابات چه از نوع پارلمانی و چه ریاست جمهوری، از حساسیت خاصی برخوردار است.
به لحاظ تاریخی، سلطه قوم پشتون در افغانستان مانع از این بوده که رهبر افغانستان از قومیتی غیر از قوم پشتون باشد؛ بنابراین هرگونه دگرگونی احتمالی یا تغییر احتمالی در رهبری این کشور می توانست حساسیت ها و چالش های خاص خود را به همراه داشته باشد. از طرف دیگر در قرن بیست و یکم و در دوره ای که دموکراتیزاسیون سراسر جهان را فراگرفته، برخی گروه های قومی در افغانستان مدعی سهم قابل توجهی از قدرت در این کشور هستند. آنها تمایل دارند که این سهم از طریق شیوه های دموکراتیک مانند انتخابات حاصل شود. تحت تاثیر فرآیندهایی که از سال 1357 در افغانستان شکل گرفت و در سال 1380 با مداخله آمریکا وارد فرآیندهای جدیدی شد، این زمینه برای سایر قومیت های افغانستان فراهم شد تا بتوانند در قدرت سهیم شوند.
به این اعتبار پس از سال 2008 دکتر عبدالله که دارای پایگاه قومی پشتونی-تاجیکی است برای ورود به عرصه انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان اقدام کرد. این مسئله که یکی از افراد گروه های قومی غیر پشتون خود را برای کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوی افغانستان آماده می کند نشانگر نوعی تحول دیپلماتیک در جامعه افغانستان است. در سال گذشته همانطور که اشاره شد مسئله انتخابات ریاست جمهوری هم فرصتی برای این کشور ایجاد کرد و هم یک چالش؛ فرصت از این جهت که روندهای جاری در افغانستان از حالت نظامی به حالت سیاسی تغییر پیدا کرد و گروه های قومی به این نتیجه رسیدند که آنها از طریق مذاکره، گفتگو و شیوه های دیپلماتیک می توانند به قدرت دسترسی پیدا کنند. اما چالش به این دلیل بود که هنوز رسوبات سنتی، قومی و طایفه ای جامعه افغانستان در اذهان رهبران سیاسی این کشور و حتی در بدنه اجتماعی آن وجود دارد. بنابراین نوعی واگرایی در انتخابات ریاست جمهوری ایجاد شد؛ از یک طرف واگرایی از سوی دکتر عبدالله و طیف او که متعلق به قومیت های مختلف بودند و در سوی دیگر از طرف آقای اشرف غنی احمدزی که عمدتا از جانب گروه های قومی پشتون حمایت می شد. برآیند این واگرایی، شکل گیری نوعی همگرایی در جامعه افغانستان بود؛ شکل گیری ای که با ترسیم ساخت جدیدی از قدرت در افغانستان ایجاد شد. یعنی با وجود این که عبدالله مدعی بود در انتخابات آرای لازم را کسب کرده و در آرای او دستکاری شده است؛ پذیرفت که ریاست بدنه اجرایی دولت را بر عهده بگیرد؛ ساختار جدیدی که تازه شکل گرفته است.
درواقع این پست برای جلوگیری از تعارضی که می رفت جامعه افغانستان را مجددا به سمت جنگ سوق دهد، شکل گرفت. به همین شکل پذیرفته شد که اشرف غنی احمدزی به عنوان رئیس جمهور معرفی شود. لذا نوعی مصلحت اندیشی صورت گرفت تا منافع فردی و گروهی فدای منافع جمعی ملت افغانستان شود. قطعا اگر هر یک از طرفین بر مواضع خود اصرار می ورزیدند ممکن بود شاهد بازگشت جامعه افغانستان به نقطه صفر باشیم؛ یعنی آغاز دور جدیدی از درگیری ها و منازعات. در نتیجه اکنون بعد از حوادث تلخ دهه های گذشته، رهبران فکری افغانستان به این نتیجه رسیده اند که باید در شرایط لازم منافع فردی را فدای منافع ملت کنند. این مهم به خصوص از طرف دکتر عبدالله در پیش گرفته شد. فردی که بر اساس قرائن و شواهد موجود، پیروز انتخابات بود اما مصلحت جامعه را بر مصلحت فردی، گروهی و حتی قومی خود ترجیح داد. لذا اکنون ترکیب دوگانه ای از قدرت در جامعه افغانستان شکل گرفته است؛ یکی تحت رهبری رئیس جمهور و دیگری ساخت اجرایی دولت با مسئولیت عبدالله عبدالله. این تجربه تازه ای در افغانستان است و با توجه به شرح وظایف و تقسیم قدرتی که در هنگام منازعه بر سر نتیجه انتخابات ریاست جمهوری اتفاق افتاد به نظر می آید که تلاش بر این است که تفکیک قوا حفظ شود. منتها باید در عرصه عمل دید که آیا چنین چیزی اتفاق می افتد یا خیر. چون اشرف غنی مدعی است بسیاری از وظایفی که عبدالله برعهده دارد از اختیارات رئیس جمهور است و در مقابل دکتر عبدالله استدلال می کند که این اختیارات ما به ازای انصراف او از پست ریاست جمهوری است. زیرا او مدعی است مردم در انتخابات افغانستان به او رای داده اند و او را برای این پست انتخاب کرده اند.
دولت جدید افغانستان با ترکیبی که دارد با چند مسئله مهم مواجه است؛ نخست اینکه بتواند ساخت قدرت فعلی را حفظ کند؛ یعنی اشرف غنی و عبدالله بر سر این مسئله تفاهم کنند که مسئولیت هایی که در تفاهم موجود به آنها واگذار شده است به قوت خود باقی بماند. نکته دوم بحث طالبان است؛ به نظر می آید که در حاکمیت افغانستان تمایل به این موضوع وجود دارد که با طالبان وارد مصالحه و گفتگو شوند. البته ورود طالبان به عرصه قدرت به قصد سازش، مصالحه و بازگشت آرامش به جامعه افغانستان باشد، مفید است اما با توجه به تمامیت خواهی این گروه، به نظر می آید که این مسیر با چالش هایی همراه باشد. از سوی دیگر سیاست کلی دولت افغانستان بر مذاکره با طالبان است. نکته دیگری که دولت افغانستان با آن مواجه است بحث حضور نیروهای آمریکایی و همینطور خروج این نیروهاست. دولت افغانستان در این مسیر با یک دوگانگی شدید درگیر است؛ از یک طرف افکار عمومی خواهان آن هستند که نیروهای آمریکایی از افغانستان خارج شوند و از طرف دیگر بخشی از افکار عمومی، حضور این نیروها را برای مبارزه با طالبان ضروری می داند. بنابراین به نظر می رسد در آینده مسیری میان این دو انتخاب شود که در چارچوب توافقنامه استراتژیک افغانستان با آمریکا نیز بیان شده است. یعنی تلویحا بخشی از نیروهای آمریکایی به صورت نمادین و سمبلیک در این کشور حضور داشته باشند.
مسئله دیگر برای دولت افغانستان، ایران است؛ در این خصوص به نظر می رسد که به رغم تفکرات ناسیونالیزم افراطی که اشرف غنی احمدزی از آن برخوردار است، او مجبور است و همچنین ساختارهای منطقه ای و ضروت های داخلی افغانستان نیز اینگونه اقتضا می کند که با ایران رابطه متعادل و متناسب داشته باشد. گرایش به سمت ایران در دکتر عبدالله قوی است اما در اشرف غنی ضعیف است. آنچه که اشرف غنی را وادار به توسعه مناسبات با ایران می کند الزامات داخلی و منطقه ای افغانستان است. با اینحال اینگونه برداشت می شود که دولت کابل پذیرفته باشد ضمن توسعه روابط با جمهوری اسلامی ایران رفتاری در ارتباط با سایر قدرت ها از این دولت سرنزند که حساسیت ایران را به دنبال داشته باشد. همچنین اساسا و در یک شرایط و فضای منطقی و معمول، سرنوشت افغانستان و ایران صرف نظر از نیروهایی که قدرت را به دست میگیرند به هم گره خورده است. درواقع دو کشور ناچارند به دنبال جبر جغرافیا در کنار هم زندگی مسالمت آمیز داشته باشد.
در حوزه داخلی نیز مهمترین چالش ها مربوط به بخشی اقتصادی است، زیرا مردم انتظار داشتند بعد از سال 2001 که تحولات جدید در افغانستان شگل گرفت نه تنها ثبات و امنیت به کشورشان بازگردد بلکه اوضاع اقتصادی نیز بهبود پیدا کند. البته مسئله امنیت فقط به امنیت نظامی و فیزیکی خلاصه نمیشود بلکه موارد دیگر نیز باید مورد توجه قرار گیرد. زمانی بحث امنیت فیزیکی مهم بود، امروز که وضعیت امنیت فیزیکی تا حدی تامین شده است، این امینت در وجوه دیگر مورد توجه قرار میگیرد و اشتغال، سواد، بهداشت و مسائلی از این قبیل مهم میشود. بنابراین مردم افغانستان یک گام دیگر به سمت جلو حرکت کرده، تهدیدات فیزیکی را پشت سر گذاشته و وارد تهدیدات نرم شده اند. امروز مردم این کشور انتظار دارند که تهدیدات نرم برطرف شود. اما در هر حال امنیت اقتصادی برای مردم اولویت است؛ در نتیجه در وهله نخست باید بیکاری از بین برود، تاسیسات صنعتی رونق بگیرد، رشد اقتصادی روند صعودی پیدا کند و رفاه به جامعه بازگردد.
چالش و مسئله دوم، امنیت فرهنگی است. متاسفانه جامعه افغانستان جامعه چند پارچه ای است، لذا رئیس جمهور باید به سمت یکپارچگی فرهنگی حرکت کند و از تعارض و تضادهای قومی بکاهد.
بحث سوم، امنیت سیاسی است؛ بدین مفهوم که جریانات سیاسی بتوانند آزادانه فعالیت داشته باشند و دیدگاه های خود را مطرح کنند. در مجموع به نظر می آید جامعه افغانستان برای اینکه بتواند مسیر رشد و توسعه خود را طی کند نیازمند ثبات داخلی، ثبات منطقه ای و تعامل سازنده با محیط بیرون از افغانستان است.
نویسنده: دکتر نوذر شفیعی، کارشناس مسائل افغانستان؛
نظر شما :