استراتژی آمریکا در خاورمیانه
حسین دهشیار، استاد دانشگاه در فرهیختگان نوشت:
در گستره گیتی مجموعه ای از بازیگران حضور دارند که خواهان ایفای نقشی فراتر از تعاملات متداول بین بازیگران نیستند، در حالی که دسته ای دیگر از کشورها به وضوح علاقه مند و خواهان ایفای نقش پررنگ در منطقه جغرافیایی خود هستند. اما آنچه در قلمرو روابط بین الملل در شکل وسیع آن تعیین کننده است، وجود شمار قلیلی از بازیگرانی است که برای خود رسالت و نقش جهانی ترسیم می کنند و با توجه به این ذهنیت، عملکردها را هویت و جهت می بخشند. ایفای نقش جهانی نیازمند حیات بخشیدن به یک استراتژی کلان است. در چارچوب همین استراتژی کلان است که افقی غیرقابل رویت و اساسا نظری تجسم مادی می یابد و به نقشه راه تبدیل می شود.
استراتژی از یک سو بازتاب الزامات برخاسته از ماهیت بنیان های سیاسی، اقتصادی، تکنولوژیک و اجتماعی و از سوی دیگر، بازتاب بن مایه های فرهنگی است. بنابراین استراتژی خصلتی بلندمدت دارد که به ضرورت، فراتر از خواست های صاحبان قدرت در یک دوره زمانی، مشخص و معین می شود. استراتژی خاورمیانه ای آمریکا کاملا مشخص و قوام یافته است. این بدان معناست که جدا از اینکه چه حزبی در راس قدرت و چه فردی رئیس جمهور این کشور باشد، تصویر کلان از پیش تعیین شده است. تصمیم گیرندگان و صاحبان قدرت در حیطه های مختلف سیاست خارجی قادر به دگرگون ساختن ذات استراتژی نیستند؛ بلکه تنها ظرفیت و توان حیات بخشیدن به اولویت ها را دارند.
استراتژی بازتاب یک فرآیند تاریخی است که با توجه به ماهیت و چشم اندازهای نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، تکنولوژیک و نظامی قوام می یابد. محققا تصمیم گیرندگان و رهبران از این توان و ظرفیت برخوردار هستند که معادلات را در بطن نهادها برهم بزنند؛ ولی چون شکل گیری ها و تاثیرگذاری ها بطئی است، تنها در بستر اجماع بلندمدت است که استراتژی ها دگرگون می شوند یا تغییر می یابند. آمریکا استراتژی سد نفوذ را کنار گذاشت؛ نه به دلیل اینکه عصر بیل کلینتون آغاز شد، بلکه چون الزامات دیکته شده به وسیله نهادهای مستقر در حیطه های مختلف در گستره جامعه، آن را طلب کردند. با درنظرگرفتن این واقعیات است که گفته می شود استراتژی آمریکا در خاورمیانه کاملا محرز و معین است. از آنجا که ماهیت استراتژی، پویا و متاثر از دگرگونی و تغییر در بطن نهادهای مستقر در جامعه است، پرواضح است که شاهد سیاست های متفاوت به وسیله رهبران مختلف، و حتی فراتر از آن، خط مشی های متناقض رئیس جمهور در یک قلمرو واحد باشیم. اگر سیاست ها متناسب با نیازهای استراتژی باشد، تحقق آن را تسهیل می کند، اما اگر خط مشی ها و تصمیمات رهبران تناسب ماهوی با جوهره استراتژی نداشته باشد، دسترسی به اهداف بلندمدت را پرهزینه می کند و حتی ممکن است در بدترین شکل به اضمحلال استراتژی بینجامد.
علاقه مندی اتحاد جماهیر شوروی به امضای قرارداد هلسینکی و فرستادن نیروهای ارتش سرخ به افغانستان به عنوان سیاست هایی که به وسیله دو رهبر متفاوت شوروی در دو زمان مختلف گرفته شد، به پرهزینه ترشدن پیاده سازی استراتژی کلان شوروی منجر شد. باراک اوباما، سیاست هایی را در خاورمیانه به اجرا گذاشته است که از تسلسل تئوریک و به هم پیوسته برخوردار نیستند.
اینکه این واقعیت کلان به هزینه مند تر شدن اجرای استراتژی کلان آمریکا یا به تسهیل پیاده سازی خواهد انجامید یا خیر، تنها در آینده مشخص خواهد شد. او در آغازین دوران ریاست جمهوری در قاهره از تفاهم و مفاهمه میان کشورهای منطقه و آمریکا سخن به میان آورد. اما ماه عسل کلامی، چندان دوام نیاورد و در چارچوب این استدلال که زندگی بسیاری از انسان ها در لیبی در معرض نابودی به وسیله معمر قذافی است، گسل های فرقه ای، قبیله ای و جغرافیایی مورد بهره برداری آمریکا قرار گرفتند.
حرکت نظامیان در مصر که به سرنگونی اولین حکومت برخاسته از یک فرآیند مشروع انتخاباتی انجامید، عملا تایید شد و وزیرخارجه آمریکا آن را یک کودتا قلمداد نکرد. آمریکا سیاست اولویت ثبات در منطقه را کنار گذاشت و از ورود جنگجویان بسیج شده به وسیله کشورهای دوست منطقه ای برای سرنگونی ساختار قدرت سیاسی در سوریه به طور همه جانبه حمایت کرد. با وجود اینکه باراک اوباما از بین بردن اسامه بن لادن را یکی از نکات برجسته سیاست خارجی خود در مبارزه علیه تروریسم محسوب می کند، فعال شدن زیرمجموعه های القاعده در مرزهای عراق و سوریه را که در راستای منافع فرقه ای بزرگ ترین قطب های مالی در جهان عرب بود، نادیده می گیرد. با درنظرگرفتن این نکات متوجه می شویم که سیاست آمریکا در منطقه تعارضات و تناقضات درونی فراوانی دارد. اینکه این منطقه هر روز بیشتر در باتلاق بی ثباتی فرو می رود و گروه های جنگجوی مسلح پناه گرفته پشت گسل های ارزشی وسیع در منطقه فعال تر می شوند، نشانه فقدان بینش در قلمروی سیاست خارجی آمریکاست.
نظر شما :