شست و ششمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک

داستان نوشتن زندگی نامه مبارک چه بود؟

۰۸ تیر ۱۳۹۲ | ۰۱:۳۰ کد : ۱۹۱۷۹۱۸ اخبار اصلی خاورمیانه
به ناشر انگلیسی گفتم می خواهم از امور سیاسی جاری در مصر فاصله داشته باشم و این فاصله را حفظ کنم برای همین پذیرفتن نوشتن بیوگرافی مبارک را رد می کنم.
داستان نوشتن زندگی نامه مبارک چه بود؟

دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.

روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.

تا کنون شصت و پنج بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون شست و ششمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:

وقتی وارد دفتر «ایدی» شدم مقابلش یک پرونده قطوری بود که مربوط به محیط اطرف خودش بود که در یک پوشه جمع شده بودند تا پراکنده نشوند.

ایدی بل در حالی که به پرونده اشاره می کرد، گفت: «ما مشکلی داریم تصور کردیم که تو می توانی در حل آن به ما کمک کنی برای این که مختص به پرزیدنت مبارک است!»

و ایدی شروع به شرح آن مشکل کرد.

«یکی از روزنامه نگاران امریکایی (اسمش را آورد) سال ها برای روزنامه ای در قاهره کار می کرد، او اخیرا به ما پیشنهاد داد که کتابی درباره مبارک بنویسد، با پیشنهاد او موافقت کردیم، قراردادی با او امضا کردیم و مبلغی را به عنوان پیش پرداخت به او دادیم، و آن خبرنگار به قاهره بازگشت، هشت ماه را برای جمع آوری اطلاعات در آن جا گذراند و با منابعش مصاحبه کرد، داستان های آنها را نوشت، بعد از آن پیش نویس اولیه خود را به هیئت تحریریه تحویل داد، اما هیئت تحریریه مواد کافی ای که مناسب انتشار باشد که در خور چنین شخصیت مهمی در جهان عرب باشد در آن ندید.» بعد درباره چیزی صحبت کرد که به من ربطی نداشت، اما ایدی بل اضافه کرد: «در هیئت تحریریه از خبرنگار خواستند که درباره آن چه نوشته است تجدید نظر کند، و متن کتابش را به او برگرداندند (تصمیم گرفته شد تا مبلغی به مبلغی که صرف کرده بود، اضافه کنند) تا بیشتر تحقیق کند و مواد بیشتری گردآوری کند تا کتاب برای خواننده بین المللی جذاب تر شود (در درجه نخست خواننده انگلیسی و امریکایی) و خبرنگار هم تلاش خودش را کرد و متن جدیدی ارائه داد اما در مرتبه دوم هم چیزی بیشتر از مرتبه اول اضافه نکرده بود، ارزیابی ما این شد که از اصل موضوع صرف نظر کنیم، اما مشکل این بود که پول زیادی برای این کار صرف کرده بودیم، همچنین قبل از آن ما چیزی را برای سفارت مصر در این جا نوشته بودیم و فرستاده بودیم که از آن خواسته بودیم برای تسهیل کار او کمک کند، عملا هم ترتیب دیدار با مبارک و افراد خانواده او و افراد دیگر پیرامون او و شماری از کسانی که می شناختند و در مراحل مختلف زندگی اش به او کمک کرده بودند، دادند، بیشتر آنها ضبط شده روی نوار بود، کما این که در آن جا – در کنار متن نوشته شده – صدها صفحه از خاطرات و اسناد مرتبط با او بود اما همه اینها باز هم برای خوانندگان این کتاب مفید نبودند (Readable).»

ایدی بل اضافه کرد: «خودم تلاش کردم که از آنچه نوشته می شود اطلاع یابم ولی نتوانستم چیزی فراتر از آن که می خوانم بیابیم.»

سپس افزود: «تا این که به این جا رسیدیم که پیشنهاد آن را به تو بدهیم، و این که این متن زیر نظر تو قرار بگیرد، همچنین مصاحبه های ضبط شده و خاطرات، بعدا خودت به هر شکلی که می توانی برای تجدید این کتاب تلاش کنی، در این حالت از تو می خواهیم که اشاره گذرایی در مقدمه به کسی که در جمع آوری این کتاب اقدام کرد، کنی، فکر کنم تو این کار را قبول می کنی!»

نیاز نبود درباره آن زیاد فکر کنم، برای همین به صراحت به ایدی بل گفتم: «من حقیقتش دلایل بسیاری برای عذر خواستن از انجام این کار دارم!!»

اول از همه: من تا به حال زندگی نامه کسی را ننوشته ام، و حتی این کار را با عبدالناصر هم نکرده ام، و اگر کتابی هم درباره او تحت عنوان The Cairo Documents نوشتم متمرکز بر روابط بین المللی اش و عصر مدرنی که در آن زندگی کرد، بود، در حالی که من برای سادات چنین کاری نکردم، اگر کتابی هم درباره او نوشتم با تمرکز بر پاییز سال 1981 بود – پاییز خشم Autumn of Fury – به ویژه رویکرد ویرانگری که از ترور او حاصل شد.

به هر حال همه کتاب های من به زبان عربی یا انگلیسی مربوط به مراحل یا وقایع خاصی بودند و درباره اشخاص نبودند.

دلیل دوم پرداختن به زندگی شخصی یک فرد (Biography) نیاز به تجرد و بی طرفی دارد، شاید از چنین کاری بیشتر یک مورخ بر آید، اما برای انسانی مثل روزنامه نگار چنین کاری سخت است، روزنامه نگار برای خودش موضع دارد، و این دومی دلیل اصلی من برای عذرخواهی از انجام این کار است.

دلیل سوم هم یک دلیل شخصی است که بیش از عملی مانع انجام این کار از جانب من می شود، پذیرفتن چنین کاری نیاز با دیدار با مبارک دارد، یا برخی افراد پیرامون او، و من چنین کاری را به دلایل شخصی نمی خواهم انجام دهم، از جمله این که می خواهم از امور سیاسی جاری در مصر فاصله داشته باشم و این فاصله را حفظ کنم!!

حق و الانصاف ایدی بل پافشاری نکرد اما خواست که به من چیزی را بفهماند اما نتوانست از پروژه کتاب و کلیت آن صرف نظر کند، برای همین در تلاشی دیگر از من پرسید: «اگر برای تو خواندن مواد آماده شده مانعی وجود دارد، می توانی خودت آن را کامل کنی، اگر بعد از خواندن متن دیدی که پیشنهادی هست خودت به آن اضافه کن!!»

احساس کردم که نمی توانم در مقابل این پیشنهاد مقاومت کنم، بلکه وجود برخی «ویژگی های» کاری خود را برای این کار آماده می دیدم، ایدی از منشی اش خواست که سالن اجتماعات را که به دفترش وصل بود امروز و فردا در اختیار من بگذارد، تا فرصتی داشته باشم که در آرامش مطالب را مطالعه کنم و متن های مکتوب را برای من بیاورند، صندوقی که حاوی اطلاعات بود مثل مصاحبه ها و نوارها و خاطراتی که (خبرنگار) جمع کرده بود و کتابی که دو بار نوشته بود!!

از 11 صبح تا چهار عصر در سالن اجتماعات نشستم و فقط خواندم و بخش هایی از نوارها را شنیدم.

از آن جا خارج شدم تا به دفتر «چوانا» بروم و هر چه نزد خودم نگه داشته ام را به آن برگردانم، اما گفت: «رئیس هنوز در دفترش است و دوست دارد مرا ببیند و با من حرف بزند.» نزد او رفتم، ایدی به من فرصت نداد و پرسید راه حلی پیدا کردی، سرم را به حالت نفی تکان دادم، گفت: «این مرد (منظورش خبرنگار بود) تلاش های بسیاری کرد اما کاری را دستش گرفت که برایش غیرممکن بود!!»

ایدی پرسید به چه رسیدی، گفتم: «عکسی که این جا به روی کاغذ است دقیقا همان چیزی است که در آن جا به روی زمین وجود دارد، و در توانایی آن مرد نبود – انصاف را به او دادم – که چیزی غیر از آن چه می بیند بگوید، مگر این که از او چیزی بخواهی که خارج از توانش باشد!!»

ایدی بل پرسید: «آیا ممکن است که هر چه نوشته شده واقعا همان چیزی باشد که به روی زمین وجود دارد؟!» گفتم: «قطعا و اگر بخواهی انصاف را در حق آن مرد بگویی، او واقعا آن چه به روی زمین بوده را گفته است!»

 

ادامه دارد...

کلید واژه ها: محمد حسنین هیکل


( ۱ )

نظر شما :