چهل و یکمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
کار عجیبی که ملک حسین کرد
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون چهل بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون چهل و یکمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
با این که سیاست مصر در آن زمان که عضوی از اتحادیه عرب بود باعث شده بود تا در کنار عراق باشد و اردن نیز آن را تحریک می کرد تا به جمعه یاران حامی عراق در جنگ علیه ایران بپیوندد، وضعیت جهان عرب و کشورهای همسایه آن که اتفاقات جدیدی در آنها اتفاق افتاده بود و چیزهای اضافی ای را متحمل شده بودند، به خصوص بعد از درگیری های جهادی ها علیه الحادی ها در افغانستان، آن چه به جا مانده بود چیزی بود که می خواست وارد منطقه شود، این مساله باعث شد تا سیاست مصر در هم پیمانی هایش به سرعت تغییر کند. جنگ عراق علیه کویت باعث تغییرات شگرف سیاست های مصر به طور گسترده شد و بسیاری از رفتارها نیز با آن ممزوج شد، اگر مقاومت جنگ کویت دروازه ها را باز کرد تا ریشه های ویرانی عراق شکل بگیرند در عین حال این مساله را نیز باعث شد که چند دستگی ها و هم پیمانی های متناقض و متغیر نیز به وجود آیند، یعنی درگیری ها و جنگ های بیهوده ای را به وجود آورد که همه اینها باعث شد تا قضیه فلسطینی و درگیری اعراب و اسرائیل که از ارکان و اولویت های نخست جامعه عربی بود، از اولویت خارج شوند.
و همه اینها عارضه ها و بیماری هایی بود که امت عربی به آنها دچار شدند و باعث شدند تا هویت و حافظه و راهی که داشت را فراموش کند و بعضی ها وارد یک سری توهمات شوند!
●●●
در آن زمان قراردادی را با انتشارات «هارپر کولینز» در لندن و نیویورک بر سر سه کتاب در خاورمیانه امضا کرده بودم، از من «ایدی بیل»، رئیس شورای اداری آن پرسید: آیا آمادگی داری که کتابی درباره جنگ خلیج فارس بنویسی، موافقت کردم، و کارم بر سر آن را شروع کردم، برخی از روزنامه ها نیز بخشی از آن را در مصر و خارج از آن منتشر کردند، کتابی که نوشته بودم این عنوان را داشت « Illusions of Triumphاوهام قدرت و پیروزی»!
●●●
یک روز در دفترم، پرزیدنت مبارک بعد از یک دوره طولانی از قطع ارتباطمان با من تماس گرفت و بی مقدمه از من پرسید به این مضمون:
«که من در یکی از روزنامه ها خواندم که من به زودی به امان می روم تا با ملک حسین دیدار کنم برای این که در حال نوشتن کتابی درباره جنگ خلیج فارس هستی.»!
به رئیس جمهور گفتم: «آن چه خواندی صحیح است.»!
رئیس جمهور پرسید: «چرا ملک حسین!»
گفتم: «با خیلی های دیگر هم دیدار خواهم کرد، اما مساله ای وجود دارد که مربوط به ملک حسین می شود، او کسی است که از جنگ کویت تا حمله به عراق با همه طرف های بحران در تماس بوده، ارتباطاتش با صدام حسین و جورج بوش و مارگارت تاچر بدون هیچ گونه قطع تماسی برقرار بوده است.»
پرزیدنت مبارک با اعتراض گفت:
- «تو اشتباه می کنی، برای این که حسین آن طرفی نبود که با همه تا آخرین لحظه تماس داشت، این من بودم که از اولین لحظه تا آخرین لحظه با همه تماس داشتم.»
و حرفش را این گونه ادامه داد که:
- «و ملک حسین به تو دروغ خواهد گفت و تو این را خواهی فهمید.»!
بعد عبارتی به کار برد که وحشتم گرفت، بعد گفتم:
- «این حق پادشاه است که هر چه می خواهد بگوید، و من هم هر چه می گوید را بشنوم، به هر حال پادشاه از طریق رئیس دیوانش به من اطلاع داده که تمایل دارد با من دیدار کند و همه حقایق را به طور کامل در اختیارم بگذارد، بعد از آن بدون هر گونه محافظه کاری ای همه پرونده ها را باز خواهد کرد و جلویم خواهد گذاشت تا هر اطلاعاتی که بخواهم از آنها بگیرم.»
بعد رئیس جمهور نظر داد که می داند «من چه اهمیتی به ورق» می دهم، سپس افزود: «قطعا اعتراضی نمی کند که من با هر کسی که می خواهم دیدار کنم.»
●●●
و به امان رفتم و با ملک حسین دو روز متوالی دیدار کردم: در روز اول از ساعت 11 صبح تا 8 شب، و با همدیگر هم در کاخ «الندوه» غذا خوردیم، بی وقفه صحبت کردیم و رئیس دیوانش استاد «عدنان ابوعوده» نیز بیشتر وقت ها با ما بود، و آماده بود که هر پرونده و سندی که می خواهیم را برایمان بیاورد.
به هتل «اینتر کونتیننتال» که برگشتم، مجموعه ای از دوستانم منتظرم بودند: جمعی از سیاستمداران و متفکران و روزنامه نگاران، نیمه شب ملک حسین با من تماس گرفت که بگوید: «می دانم که تو با یک هواپیمایی اردنی ظهر فردا عازم قاهره هستی»، پیشنهاد داد که دوباره ساعت 10 صبح فردا مرا در کاخ ندوه ببیند. به پادشاه گفتم: «من همان طور که یک خورده پیش به شما گفتم با امیر حسن قرار ملاقات دارم که آن هم ساعت 10 است.» ملک حسین گفت: «من با امیر حسن تنظیم می کنم» و عذرخواهی مرا به اطلاع امیر حسن که در آن موقع ولیعهد بود خواهد رساند، بعد از آن هر چه لازم باشد و باید درباره آن صحبت کنیم را به اتفاق او تکمیل خواهیم کرد. حتی اگر صحبت های ما تا ساعت 9 شب هم طول بکشد.
همان طور هم شد، با کاخ ندوه برای ساعت 10 صبح هماهنگ کردیم، تا ساعت دوازده ظهر پادشاه در حال صحبت و بررسی بود، بعد احساس کرد که من نگرانم و دائما به ساعت مچی ام نگاه می کنم از ترس این که مبادا پرواز را از دست بدهم (ساعت یک ظهر موعد پرواز بود)، به سرعت به من گفت: «الآن راحتت می کنم.» بعد تلفن را برداشت و دستور داد که هواپیمای قاهره را تا زمان رسیدنم به فرودگاه به تاخیر بیندازند، صحبت ادامه پیدا کرد تا این که زمان از ساعت دوی ظهر گذشت، ولی او همچنان حرف می زد!
از طرف هواپیما اطلاع دادند که پرواز ساعت دو و نیم انجام می شود و مسافران هم وارد هواپیما شده اند و در صندلی هایشان نشسته اند تا در موعد مقرر هواپیما پرواز کند، و هواپیما هم جا ندارد – همه در صندلی هایشان نشسته اند – و پله های هواپیما همچنان سر جایشان است و مسافران نمی دانند علت تاخیر چیست، به آنها گفته شده مشکل فنی وجود دارد. اما اطراف هواپیما چیزی که نمایانگر تعمیر هواپیما باشد، مشاهده نمی شود، انتظار آنها طول کشید تا زمانی که ماشین من به جلوی هواپیما رسید، سوار آن شدم، در حالی که نگرانی ای که بر صورتم نمایان بود، مرا فرا گرفت، نمی دانستم از کسانی که به خاطر من معطل شده بودند چگونه عذرخواهی کنم، خلبان هواپیما مرا نجات داد و از من استقبال کرد و از این که با او هم سفرم ابراز خشنودی کرد، سپس به مسافران گفت که من با جناب پادشاه بودم و علت تاخیر دستور «جناب اعلاحضرت» بوده است!
واکنش مسافران خیلی خوب بود و باعث شد من نفس راحتی بکشم!
ادامه دارد...
نظر شما :