هیثم مناع در گفتوگو با دیپلماسی ایرانی:
به قطر و عربستان گفتم، فروشی نیستم
دیپلماسی ایرانی: پیدا کردن و قرار گذاشتن با دکتر هیثم منّاع، چهره معروف مخالف رژیم سوریه کاری بسیار مشکل است. مرتباً در حال سفر است، از این کشور به آن کشور و از این
سمینار به آن کنفرانس می رود.هیثم مناع را از جریان جنگ 22 روزه اسرائیل علیه نوار غزه در سال 2008 می شناسیم. در آن زمان وی به عنوان یک حقوقدان بین المللی فعالیت وسیعی را در جهت جمع آوری اسناد و مدارک برای محکوم کردن اسرائیل در مجامع بین المللی به عنوان جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت به عمل آورد و در این تلاش نشان داد که مردی متکی به اصول فکری و عقیدتی است و با بسیاری از مخالفان پاریس نشین فرق دارد.
وی رأس یک گروه مهم از معارضان سوری موسوم به "هیأت هماهنگی ملی" در عین مخالفت با رژیم سوریه، خط قرمزهایی نیز دارد: با دخالت خارجی و جنگ داخلی و کشمکش های فرقه ای و مذهبی در سوریه به شدت مخالف است و به همین دلیل راه خود را از "شورای ملی سوریه" که گاه از آن به عنوان "شورای استانبول" یاد می شود جدا کرده است.
بالاخره از طریق یک دوست مشترک موفق می شویم با وی قرار ملاقات بگذاریم، در محل اقامتش در حومه جنوب پاریس، که آپارتمان کوچکی است. وارد که می شویم در را باز می کند و با سرخوش آمد می گوید در حالی که سرگرم مصاحبه تلفنی با یک شبکه ماهواره ای است. این جا هم محل زندگی و هم دفتر کارش است. تلفنش مرتباً زنگ می زند و از هر ده تماس شاید فقط می تواند به یکی جواب بدهد. فرصت دیدن ای میل هایش را هم ندارد. در همان حال برای ما قهوه می آورد. همه جا قفسه کتاب است. کتاب هایی به زبان های عربی، انگلیسی و فرانسه، در زمینه های دینی، فلسفه، سیاست و حقوق. مجموعه فتوحات مکیه ابن عربی، سیره ابن هشام، قانون ابن سینا، صحیح بخاری و تفاسیر مختلف قرآن کریم توجهم را جلب می کند. اولین سؤال هم از همین جا شروع می شود: شما با سابقه اعتقادهای چپ گرایانه با این کتاب ها چه کار دارید؟
لبخندی می زند و با لحنی مبارزه جویانه می گوید: یعنی چه؟ من همه عمر خود را صرف مطالعه روی فقه و تاریخ و فرهنگ اسلامی کرده ام. و در این زمینه تخصص دارم. اصلاً تو خودت به عنوان یک مسلمان به من بگو از قرآن چه می دانی و چقدر از آن را حفظی؟ می گویم: خوب من قرآن را زیاد خوانده ام و حدود یک چهارم آن را حفظم.
- بسیار خوب، ولی من حافظ کل قرآنم. از دوران کودکی قرآن کریم را حفظ کرده ام. حالا روشن شد؟
- بله. روشن شد، ولی شما با این همه فعالیت، در این آپارتمان محقر بدون منشی و محافظ و کارمند و خدمه؟! ظاهراً باید همه کارهایتان را خودتان انجام دهید.
- بله، چون من برای خودم اصولی دارم. من حاضر نشده ام از عربستان سعودی و قطر پول بگیرم. به همه آنها گفتهام که هیثم مناع فروشی نیست. من راه خود را می روم و به همین زندگی ساده خو گرفته ام و قانعم.
به وی یادآور می شوم که همین خصلت هایش باعث شده که به دیدنش در پاریس بیاییم، بخصوص تلاش چشمگیرش در دفاع از فلسطین و مردم مظلوم نوار غزه و می پرسم: راستی آن تلاش شما به کجا انجامید؟
- من و تعداد دیگری از حقوقدانان برجسته اروپایی همه مدارک لازم برای محکومیت اسرائیل را جمعآوری و پرونده را تکمیل کردیم. اما دخالت قدرت های بزرگ در مجامع بین المللی مانع از رسیدن به هدف و محکومیت اسرائیل شد.
- از همان آغاز هم معلوم بود که آنها نخواهند گذاشت تلاش شما به نتیجه برسد.
- بله. ما هم این را می دانستیم، اما ما باید کار خود را انجام می دادیم و آنها هم کار خود را، تا مشخص شود که حق کجاست.
خوب، گذشته از همه این حرف ها، باید وارد بحث تحولات سوریه بشویم که بیت القصید ماست به ویژه که این دیدار یک روز پس از انفجار مقر امنیت در سوریه و کشته شدن تعدادی از مسؤولان بلندپایه نظامی و امنیتی صورت می گیرد و طبیعتاً این سؤال همه جا مطرح است که چه کسی این کار را انجام داده و این تحول چه تأثیری بر اوضاع سوریه خواهد داشت؟
دکتر مناع تأکید می کند که هنوز هیچ چیز مشخص نیست. معلوم نیست دقیقاً چه اتفاقی افتاده، تاکنون شش گروه مخالف مسؤولیت این عملیات را برعهده گرفته اند، معلوم است که دروغ می گویند. اصولاً اخبار و گزارش هایی که از سوی مخالفان رژیم سوریه پخش می شود اکثراً دروغ است و دستیابی به خبر درست بسیار مشکل.
ما را پای کامپیوترش می برد تا نمونه هایی از ادعاهای دروغین مخالفان را نشان دهد: این هلیکوپتری که عکسش را می بینید ادعا کرده اند که هلیکوپتر ارتش سوریه است که سرنگون کرده اند. اما جستجو که می کنیم می بینیم این هلیکوپتر ارتش ترکیه است که مدت ها پیش توسط طالبان در افغانستان سرنگون شده. نمونه دیگر: این جنازه غرق در خون را ببینید. می گویند این جسد ژنرال داود راجحه، فرمانده ارتش سوریه است. اما دروغ می گویند، این جسد برادرم است که سال گذشته در تظاهرات شهر درعا هدف گلوله قرار گرفت و به قتل رسید. من از صبح تا حالا مرتباً به همه خبرگزاری ها اعلام کردهام که این جسد برادر من است نه جسد داود راجحه!
در پاسخ به این سؤال که: خوب حالا فکر می کند که چه می شود؟ وی نسبت به آینده ابراز نگرانی می کند:" هیچ کس نمی داند. همه احتمال ها مطرح است. سناریوهای مختلفی وجود دارد. باید صبر کنیم تا اوضاع روشن شود:
بعد از همه این بحث ها، تازه ضبط صوت را باز می کنیم، برای یک مصاحبه مطبوعاتی، و پس از تشکر، اولین سؤال:
- بفرمائید دکتر هیثم مناع کیست؟
هیثم مناع یک شهروند سوری، فرزند یک مبارز و انقلابی به نام یوسف ناصر الحداد است که مبارزی وطن خواه و از پایه گذاران حزب بعث در منطقه درعا در جنوب سوریه بود. مادرم خانم نجاح الشرع نیز زنی مبارز بود. تولد من هم زمان بود با شرکت مادرم در تظاهرات ضد اسرائیلی که باعث خستگی مفرطش شد و لذا من یک روز بعد از این تظاهرات یعنی در 16 ماه مه سال 1951 به دنیا آمدم. حتی تولدم هم در شرایط انقلاب بود. من اصلاً دوران کودکی نداشتم. حتی کودکی ام نیز در مبارزه گذشت. پنج ساله بودم که پرچم الجزایر را پوشیدم و شروع به جمع آوری کمک های مردمی برای انقلاب الجزایر کردم. بعداً به شاخه نوجوانان انقلاب فلسطین پیوستم. درعملیات فدایی در سپتامبر سیاه سال 1970 در اردن شرکت داشتم اما چون آموزش نظامی ندیده بودم در زمی نه پخت و پز و تهیه غذا برای فدائیان فلسطینی فعالیت می کردم. بعداً به دانشگاه رفتم. بعد از جنگ ژوئن 1967 انتقادهای زیادی از رژیمهای عرب می شد.
ما در آن زمان به اسلام روی آوردیم و گروهی موسوم به "جوانان مؤمن" را در شهر درعا تشکیل دادیم. در آن اوقات من قرآن کریم را حفظ کردم و به مطالعات اسلامی در منابع سنی و شیعی پرداختم. صحیح بخاری، صحیح مسلم و کتاب " من لا یحضره الفقیه" شیخ صدوق و خیلی دیگر از منابع دینی را خواندم، روی مذاهب مختلف مطالعه کردم. آن گاه به مطالعه اندیشه های نوین در فکر اسلامی به ویژه افکار مودودی، سید قطب و سید محمدباقر صدر پرداختم. احساس کرد که اندیشه اسلامی در کشوری مانند سوریه با تنوع شدید مذهبی، با مشکل روبه روست. درهمان محله ما در درعا همسایه دست راستی من یک مسلمانی درزی بود. روبه روی منزل قاضی سنی، کمی آن طرف تر یک همسایه شیعی داشتیم از خانواده مهدی، همسایه دست چپی ام یک مسیحی بود. خلاصه کنم فقط در خیابان ما در یک فاصله 100 متری، خانواده هایی با 7 مذهب مختلف زندگی می کردند که روابطی خوبی هم با یکدیگر داشتند. به این نتیجه رسیدم که فکر کلاسیک اسلامی نمی تواند پاسخگوی آرمان مردم سوریه، در جهت انسجام و وحدت ملی باشد و اینجا بود که متوجه شدم چرا اندیشه قومی و ملی در سوریه موفق بوده است. بنابراین از نظر فکری به موضوع"شهروندی" و حقوق شهروندی و عدالت اجتماعی و افکار اشتراکی روی آوردم. شروع کردیم به بررسی زندگی و افکار فقرای صحابه مانند ابوذر غفاری، مقداد ابن اسود و سلمان فارسی که آنها را نمونه هایی از فکر سوسیالیستی در جامعه اسلامی می دانستیم. در دانشگاه تشکیلاتی به نام "الطلیعه الطلابیه" (دانشجویان پیشرو) راه انداختیم که پیروان همه احزاب چپ و میانه در آن فعالیت می کردند. البته اخوان المسلمین فعالیت مشترک در این تشکیلات را نپذیرفتند ولی به هر حال آن یک تجربه بسیار غنی و خوبی بود.
یاد گرفتیم که چطور می توانیم با داشتن مذاهب و گرایش های مختلف فکری با یکدیگر همزیستی و گفت وگو کنیم. طرف مقابل را تحمل کنیم.
- این دقیقاً در چه دورۀ زمانی بود؟
- در نیمۀ اول دهه هفتاد به ویژه سال های 1975 و 76 که پربارترین دوره فکری در سوریه بود. دولت و قدرت مرکزی داشت شکل می گرفت و ما فعالیت آزادانه و گسترده ای داشتیم به خصوص در زمینه فکری. نشریات مختلفی را منتشر می کردیم، مجله ای به نام" مطالعات فلسطین" همچنین مجله دیگری موسوم به "الثوریون" (انقلابیون) که البته ممنوع شد. در آن دورۀ زمانی از نسل ما، یک جبهۀ بزرگ ضد استبداد و دیکتاتوری به وجود آمد تا حوادث سال 1978 که دولت موج سرکوب و بازداشت را شروع کرد. در 1979 تشکیلات ما پیشنهاد خشونت مسلحانه را مطرح کرد که من شدیداً با آن مخالفت کردم...
- در آن دوره اسلام گرایان چه فعالیت هایی داشتند؟
- بله. اخوانی ها یک تشکیلات مسلح موسوم به "الطلیعه المقاتله" (رزمندگان پیشگام) ایجاد کرده بودند و دست به عملیات مسلحانه می زدند. اول مارکسیست ها عملیات مسلحانه را شروع کردند که سرکوب و اعدام شدند.
عده زیادی از آنها نیز به زندان رفتند. بعد از آن بود که اخوانی ها و "الطلیعه المقاتله" عملیات مسلحانه را شروع کردند. گروه ما متوجه شد که با دو جبهه روبه روست، از یک سو دولت خودکامه و سرکوبگر و از سوی دیگر مخالفانی که مبارزه مسلحانه را برگزیده بودند. مجموعه این حوادث باعث شد که ما به عنوان کسانی که ازمبارزه مسالمت آمیز حمایت می کردیم به حاشیه رانده شویم. هرچند نیروی دولتی با افراد مسلح مقابله می کرد اما اغلب بازداشت های دسته جمعی صورت می گرفت. خیلی ها بازداشت می شدند و سال ها بدون محاکمه در زندان می ماندند. در اینجا بود که سوریه را ترک کردم و در 1978 به فرانسه آمدم. در فرانسه با افکار و اندیشه ها و فرهنگ غرب آشنا شدم. چند ماه بعد انقلاب ایران هم شروع شد امام خمینی به فرانسه آمدند. تغییرات عمیقی داشت در منطقه شکل می گرفت و هیچ کس نمی دانست که امور در چه جهتی پیش می رود. در این گیر و دار ما سرگرم بررسی این موضوع بودیم که چطور می توان در سوریه حداقل به نظام تکثرگرا و تا حدی دموکراتیک و پارلمانی ایجاد کرد، بطوری که همه مؤلفه های ملت سوریه در آن شرکت و نقش داشته باشند...
- آیا با امام خمینی هم دیداری داشتید؟
- نه. من در آن زمان گرفتار تنظیم وضعیت قانونی حضور خود در فرانسه بودم. تصورش را بکنید، اسم من "علی عبد جاسم" بود! بیروت، دوستان فلسطینی یک گذرنامه جعلی عراقی برای من جور کرده بودند و من طبق آن گذرنامه، یک مهندس عراقی بودم به نام علی عبد جاسم! چهار ماه طول کشید تا اوراق حقیقی ام را از سوریه فرستادند و من هویت واقعی خودم را به دست آوردم.
- و مبارزه را ادامه دادید؟ به چه شکلی؟
- من در واقع هیچوقت از صحنه سوریه دور نبودم. از همان سال 1970 که ژنرال حافظ الاسد کودتای نظامی کرد من با بودن نظامیان در قدرت مخالفت کردم. برای ابراز این مخالفت، تظاهرات زیادی به راه انداختیم در شکل مبارزه مسالمتآمیز و تا امروز در همین چارچوب عمل می کنیم. با وجود این، و با آنکه ما هرگز نپذیرفتیم دست به اسلحه ببریم، من پیوسته تحت ییگرد بودم. مرا از دانشگاه اخراج کردند. مادرم و برادرم را بازداشت کردند تا من مجبور شوم خود را تسلیم کنم. پدرم 16 سال در زندان ماند. همه این حوادث تلخ مرا به سمت حقوق بشر سوق داد. وارد دنیای حقوق بشر شدم و مبارزه را از این سنگر ادامه دادم. در مسیر مبارزه از سه چیز می ترسم. یکی اینکه جناح معارض خود را خیر مطلق بداند و رژیم را شر مطلق. این فکر بسیار خطرناک است. دوم اینکه مخالفان دچار انفعال شدند و دست به عکس المعل بزنند. این یعنی زیرپا گذاشتن اصول فکری. و سوم اینکه در مسیر مبارزه حقوق بشر را زیرپا بگذارند که در آن صورت باید پرسید مبارزه برای چیست و به چه هدفی می خواهیم برسیم. اینها اصول موجود در فعالیت مبارزاتی ماست.
- از تحصیلات دانشگاهی خود چیزی نگفتید.
من اول وارد دانشکده پزشکی شدم ولی پس از اخراج از دانشگاه و آمدن به فرانسه، علوم اجتماعی خواندم و در همین رشته دکتری گرفتم. علاوه براین در زمینه روانشناسی انقلابها و حقوق بینالملل تخصص گرفتم. انگار دچار یک حالت واکنشی شده بودم و از آنجا که مرا از دانشگاه اخراج کرده بودند، 16 سال در فرانسه دانشگاه رفتم تا به خودم ثابت کنم که رژیم نمی تواند مرا از تحصیل دانشگاهی محروم کند.
ادامه دارد...
انتشار اولیه : دوشنبه 16 مرداد 1391/ بازانتشار: پنجشنبه 19 مرداد 1391
نظر شما :