دهمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک

مبارک به روزنامه‌نگاران بدبین بود

۰۵ خرداد ۱۳۹۱ | ۲۱:۵۱ کد : ۱۹۰۱۸۶۶ اخبار اصلی
مبارک گفت: «روزنامه‌نگارها ادعا می‌کنند که همه‌ چیز را می‌دانند و آنها پیروزمندان قدرتمندی هستند و بهترین کسانی هستند که می‌توانند حقیقت را به مردم نشان دهند در حالی که آنها همیشه «مزاحمند»، «هیچ چیز نمی‌دانند.»
مبارک به روزنامه‌نگاران بدبین بود
محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری‌اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می‌پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه‌ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون‌های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.

روزنامه الشروق مصر روزهای پنج‌شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده‌اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش‌های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه‌ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.

تا کنون نه بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون دهمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می‌گیرد:

دیدار با مبارک دوستانه بود، ولی نمی‌توانم بگویم که صمیمانه بود، بعدا هم که به آن نظر انداختم دیدم که نمی‌توانم بگویم صمیمانه بود، به خصوص بعد از آن که در خارطوم مقابلم قرار گرفت، سپس زمانی که میان من و سادات در سال‌های 1974 و 1975 که روابطمان تیره شده بود او معاون رئیس جمهور شد، سپس در چنین فضایی که او معاون رئیس جمهور شده بود من از او بریدم، زمانی که مسئول امنیت و تامین نیازهای کشور نیز بود و بعدش هم در چنین فضای طوفانی‌ای رئیس جمهور شد!!

صبح روز موعدمان – شنبه 5 دسامبر – به خانه‌اش محل وعده‌مان رسیدم – از در خانه که گذشتم ابتدا وارد راهرویی شدم و سپس وارد سالنی شدم که در آن جا درجه‌داری با رتبه سرهنگی ایستاده بود، در سالن بیشتر از یک دقیقه منتظر نماندم تا این که مبارک وارد شد، دستش را دراز کرد و با لبخند خوشایندی خوشامدگویی کرد، شادابی‌اش نشان از طراوت و انرژی جوانی داشت!!

فورا در حالی که هنوز ایستاده بود به من گفت: «حتما گرسنه‌ای، می‌دانم که صبح زود بلند می‌شوی.»

‌و گفتم: «به صراحت بگویم – جناب رئیس – من صبحانه خورده‌ام اما کنارت خواهم نشست و تو صبحانه‌ات را بخور.» خندید و گفت: «حقیقتش من هم یک چیز سبکی خورده‌ام.» و به او گفتم: «پس نیازی نیست سر سفر غذا وقتمان را بگذرانیم، چیزهای بسیاری هست که می‌خواهم از تو بشنوم.»

موافقت کرد ولی تکرار کرد که اگر چیزی می‌خواهم بخورم بگوید که برایمان آماده کنند، مجددا تشکر کردم و گفت: بسیار خوب می‌گوییم برایمان قهوه بیاورند و می‌نشینیم. 

حسنی مبارک بدون این که بخواهد یا حتی من هم بخواهم، کلیدی از کلیدهای شخصیتش را به من داد که انتظارش را نداشتم و از شانس بد به رغم این که متوقفم کرد و از من خواست که نظرم را نسبت به او بدهم، چیزی بود که در آن موقع همه وقت را گرفت!!

  ●●●

به محض این که نشستیم به رئیس مبارک گفتم که «دیروز فکر کردم که از دفترش بخواهم که وقت ملاقاتمان را تغییر دهند برای این که در روزنامه‌ها خواندم که مشورت‌هایی را برای تعدیل وزارت‌خانه‌ها آغاز کرده است، به ذهنم خطور کرد که دیدار امروز ما را تحت تاثیر قرار خواهد داد و خلط مبحثی می‌شود که ضرورتی ندارد، یعنی در چارچوب تعدیل‌های وزارتی قرار خواهد گرفت، و دیدارهای دیگر هم در وقت ملاقاتمان تداخل خواهند کرد، و اولین قربانی در این خلط و تداخل روزنامه‌نگارها خواهند بود که در حال پوشش اخبار ریاست جمهوری هستند.»

مبارک در حالی که لبخند می‌زد و شقاوتی در چشمانش موج می‌زد، گفت:

-          در آن موقع چه چیزی به تو فشار می‌آورد، «ولشان کن هر غلطی خواستند بکنند.»!  

منظورش را برایم توضیح نداد و پاسخی داد که معنایش را نفهمیدم، گفت منظورش روزنامه نگارها است و سپس گفت: «کشورهای جهان «جفتک» می‌زنند.» به او گفتم که منظورش را نفهمیدم، فهم پایینم را به سخره گرفت و گفت: «نمی‌دانی معنای جفتک زدن چیست؟ آیا تو «خواجه‌ای»؟ به او گفتم من از آن چیزی که او فکر می‌کند بیشتر فاصله دارم، و شروع کرد برایم معنای «جفتک زدن» را شرح دادن. گفت: «ولشان کن هر غلطی خواستند بکنند.» می‌خواست تاکید کند که مردم هیچ چیز نمی‌دانند.    

برای بار دوم هم منظورش را توضیح نداد، برای بار دوم پرسیدم، بر روی لبانش لبخند خاصی نقش بست و گفت: «روزنامه‌نگارها ادعا می‌کنند که همه‌ چیز را می‌دانند و آنها پیروزمندان قدرتمندی هستند و بهترین کسانی هستند که می‌توانند حقیقت را به مردم نشان دهند در حالی که آنها همیشه «مزاحمند»، «هیچ چیز نمی‌دانند.» 

 گفتم: ولی جناب رئیس این روزنامه تو است، منظورم روزنامه «البلد» بود، و لازم است که صداقت آن را حفظ کنی، بد نیست که بگذاری روزنامه‌نگاران با اخبار و منابع خبر در ارتباط باشند.  

جواب داد: «دکتر فواد»  (منظورش نخست وزیر وقتش «فواد محیی الدین» بود) همیشه با روزنامه‌نگارها دیدار می‌کند و حقایق را به اطلاع آنها می‌رساند، اما بی‌فایده است، «آنها هر چه دلشان بخواهد می‌گویند» و از کسی هم چیزی نمی‌پرسند.»

گفتم: «روزنامه‌نگاری نیست که احترام خودش را نگه ندارد و اخبار حقیقی به او برسند و در انتشار آنها تردید کند.» 

 بر نظرش پافشاری کرد: «مساله این است که آنها منتشر نمی‌کنند، آنها مصالح خاص خودشان را در نظر می‌گیرند، آنها نمی‌فهمند.»

حس کرد که من قانع نشده‌ام و فکر کرد که من حرف‌های او را مجامله دیده‌ام، گفت:

-          «محمد بی‌خیال» تو روزنامه‌نگارهای فعلی را با تجربه‌دارهای زمان‌های گذشته مقایسه می‌کنی. هیچ روزنامه‌نگاری الآن نیست که با رئیس جمهور رابطه خاصی داشته باشد (اشاره‌اش روشن بود).

گفتم: جمال عبدالناصر با روزنامه‌نگارهای بسیاری در ارتباط بود، در عین حال این مانع نمی‌شود که ذاتا دوستی‌ای میان آنها شکل نگیرد، اما مهم این است که انگشت نخست وزیر تمام وقت روی نبض افکار عمومی باشد.  

در حالی که ترس من بالا می‌گرفت، گفت: «بنا به نظری ما تصور می‌کردیم که تو روی سنگ اصلی جناب «جمال» بنشینی اما روشن شد که او است که بر روی سنگ تو می‌نشیند.»

بلافاصله تاکید کرد، من نمی‌دانم که آیا واقعا روابطتان تا این اندازه نزدیک بود یا نه ولی این چیزی است که برایم شرح داده‌اند (اشاره کرد به استاد «انیس منصور»)!!

خودم را به نشنیدن زدم، به خودم مسلط شدم و شاید هم صدایم را کنترل کردم و به او گفتم: «جناب رئیس خواهش می‌کنم این حرف را مقابل کس دیگری نزن، حتی به خودت هم نگو، اولا که درست نیست، ثانیا، توهین به مردی است که به آن اعتقاد دارم و بسیاری در مصر و منطقه و جهان به او معتقدند، او رهبر و سمبل در مرحله مهمی از تاریخ عرب بوده است.»

اضافه کردم: «آن‌چه به من هم مربوط می‌شود این است که باعث می‌شود که توهمم مبنی بر این که من در زمان جمال عبدالناصر همه چیز بودم، تقویت شود، در حالی که این صحیح نیست، برای این که جمال عبدالناصر خود جمال عبدالناصر بود. سعادت من بود – همچنان هم هست – که دوست او و نزدیک به او بوده‌ام و پیرو راه او بوده‌ام. او کسی بوده که برای امتی تاریخی ساخته است که حداقل آن این است که در لحظه‌ای عزت و قدرت در دنیا و زمانه‌اش داشته است، من این را با چشمان باز می‌گویم، درک می‌کنم که تجربه عبد الناصر در کسوت انسانیت احتمال خطا داشته همان طور که کارهای درست هم داشته است، کما این که او یک اسطوره معصوم مقدس نبوده است، برای این که چنین چیزی غیر انسانی است و این عین حقیقت است.»

حرفم را قطع کرد:  

-          من می‌دانم رئیس جمال چه شخصیت عظیمی داشته است و آن‌چه گفتم کلامی بود که شنیده بودم (دوباره به اسم انیس منصور اشاره کرد!) و او هم این را فقط به من نگفته بلکه منتشرش کرده است. اما من چیزی بیشتر از آن‌چه از روابط تو گفتم نگفته‌ام، منظورم این بود که تو دوست و نزدیک او بودی، و تو منظورت این بود که روزنامه‌نگارها همه چیز می‌دانند در حالی که هیچ چیز نمی‌دانند.

گفتم: 

-          روابط او (حتی مبارک) با روزنامه‌نگاران در زمانی که قدرت را در اختیار دارند باید به این شکل که توصیف کردم باشد، اما خواهش می‌کنم اگر می‌توانی به روزنامه‌نگارها آسان بگیر تا آنها را بشناسی برای این که مصلحت همگان است و قبل از همه مصلحت شخص تو است.

بر روی نظرش ماند و آن را تغییر نداد، بیش از این حتی جواب داد که «اگر روزنامه‌نگارها را بیشتر بشناسد می‌خواهند او را به بازی بگیرند.» 

 با حالت اعتراض گفتم:

-          «جناب رئیس به نظر من تو داری به خبرنگاران خودت هم توهین می‌کنی، من بعضی از پیرمردهای میهن‌پرست و جوانان آن جا را می‌شناسم، و این قدر به آنها اعتماد دارم که می‌دانم با اخبار به خصوص اسرار بازی نمی‌کنند.»

و برای او از مشکلات روزنامه‌نگاری در مصر و تاریخ آن و رجال آن گفتم، احساس کردم وقتی که درباره تاریخ روزنامه‌نگاری مصر صحبت می‌کنم، حرف‌های مرا گوش می‌کند، و تعدادی سوال و نظرات درباره برخی اشخاص و وقایع داشت.  

دیگر تصمیم گرفتم که از این موضوع به موضوع دیگری که برای آن به آن‌جا آمده بودم بروم، یعنی همان نخستین دیدار من با رئیس جمهوری جدید مصر، در فضای طوفانی‌ای که تا آن موقع نظیر نداشت، زمانی که مصر در خون و آتش به سر می‌برد.  

 

ادامه دارد... 

 

 

نظر شما :