سومین بخش از گفتوگوهای آخرین وزیر خارجه قذافی با العربیه
قذافی از بشار به خاطر قد بلندش متنفر بود
دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامههایی است که شبکه العربیه از نیمههای اکتبر سال جاری میلادی روزهای جمعه پخش میکند. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامهنگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهرههای سیاسی مطرح دنیا مصاحبههایی را انجام میدهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است. طاهر برکه نخستین برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه سابق لیبی و آخرین نماینده لیبی در سازمان ملل که تا قبل از آغاز انقلاب اخیر این کشور در این سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافی جدا شد، انجام داد که اتفاقا با قتل معمر قذافی همراه شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبهها را منتشر کند. تا کنون دو بخش از این مصاحبهها پیش رویتان قرار گرفته که در آرشیو دیپلماسی ایرانی قابل دسترسی هستند و اکنون سومین بخش آن پیش رویتان قرار میگیرد:
در ادامه سوال رفتار معمر قذافی با رهبران عرب..
- وقتی لولا در برزیل به قدرت رسید، معمر قذافی از او حمایت میکرد. اولین باری که به لیبی آمد خیلی سفر پرتنشی بود، یعنی کار به دعوا کشید. قذافی به او میگفت که بن بلا و اورتگا را او به قدرت رسانده است و تلاش میکرد که به لولا بفهماند که تو از پیروان منی، این من بودم که از تو حمایت کردم و اگر من نبودم تو به هیچ جا نمیرسیدی. لولا عصبانی شد. خیلی عصبانی شد؛ به بن بلا و اورتگا بد و بیراه گفت و از جلسه خارج شد و سفرش را کوتاه کرد. مثلا قذافی با بن علی برخورد از بالا به پایین داشت. مثلا به او وانمود میکرد که از او فقیرتر است. بن علی تلاش میکرد با تملق و رفتوآمدهای مکرر خود را به قذافی نزدیک کند. بعضی وقتها قذافی از حد میگذشت و از مرزها ]مرزهای اخلاقی[ غفلت میکرد. مثلا خودش شخصا آموزههایی به محمود البغدادی، نخستوزیر میداد؛ یکی از آنها این بود که او برای ورود شهروندان تونسی ویزا در نظر بگیرد. من به وزیر کشور وقت، صالح الجبر که حی و حاضر است، دیدمش و به او گفتم، برادر صالح این رفتار کاملا مردود است. گفت برادر عبدالرحمن.. گفتم مردود است، گفتم من به عنوان وزیر امور خارجه به تو میگویم کاملا و قاطعانه مردود است. گفت الآن این موضوع را ابلاغ میکنم. معمر قذافی شب تلفنی به من گفت تو فکر کردی کی هستی عبدالرحمن که آموزهها و دستورات مرا رد میکنی. گفتم برادر معمر تو چرا خودت را به دردسر میاندازی. روزی 30 تا 40 هزار تونسی وارد لیبی میشوند. یکی برای تامین نیازهایش، یکی برای تغییر آب و هوا، هر کی برای کاری وارد کشور میشود. چرا برای خودمان مشکل درست کنیم. این موضوع بیشتر از این که برای ما مشکل ایجاد کند برای حسنی مبارک مشکل ایجاد میکند. او به عادت همیشگی تلفن را به رویم قطع کرد. فکر میکرد که بن علی و تونس به اعتبار لیبی زندگی میکنند و زندهاند و میخواست بدین ترتیب آنها را خفه کند. بعضی افراد او را خیلی خوب شناختند؛ مثل بوتفلیقه. همیشه با قذافی در تماس بود و با من روابط نزدیکی داشت و از او پیش من شکایت میکرد و میگفت عیب معمر این است که اصلا گذشت ندارد. یک بار به موضوع ملک عبدالله گریز زد و خواست درباره ترورش صحبت کند...
بعدا به این موضوع میپردازیم...
یعنی گفت لازم است معمر بگذرد؛ باید ببخشد؛ باید مصاحفه کند؛ باید رای دیگران را بفهمد. یک بار در نشست اتحادیه عرب معمر سخنرانی میکرد و تهدید میکرد و از این حرفها میزد، بوتلفیقه مقابل همه به او گفت، من نمیتوانم همان طور که تو حرف میزنی حرف بزنم چون که از خدا نزد مردمم میترسم. این رفتارش بود...
اسم بعضی شخصیتها را میآوریم، اگر اجازه بدهی آقای عبدالرحمن...
بفرما...
یک رجوع کوتاهی کنیم به دوران جمال عبدالناصر، البته زمانی که او به قدرت رسید عبدالناصر زیاد در قدرت نماند اما به او لقب امانتدار ملیگرایی عربی داد. آیا واقعا چنین بود؛ آیا واقعا امین بود؛ یعنی آیا واقعا تا این اندازه جمال عبدالناصر به او اعتقاد داشت؟
جمال عبدالناصر این کلمات را گفت و میدانست.. او وقتی به مصر آمد که از یک نشست عربی از مغرب باز میگشت یعنی از مغرب به لیبی آمد. ]بعد به مصر رفت[ پزشکانش در مصر، همچنین روسها، به او گفتند که وضعیت جسمانیاش بد است. او هم آمد و سادات را به عنوان معاون رئیس جمهور انتخاب کرد چرا که در گزارشهایی که به او میدادند آمده بود احتمال دارد که در طول این سفر ترور شود. و این عبارت را زمانی گفت که او شکسته شده بود، در سودان انقلاب شده بود و لیبی نیز دست خوش انقلاب بود و بارقههای امیدی پدیدار شده بود و از آنها احساس حمایت میکرد، به ویژه در لیبی به واسطه معمر. البته در لیبی شوکه شد، او انتظار داشت که عبدالعزیز الشلحی بر اساس آن ترتیب به قدرت برسد، که معمر آمد و انقلاب کرد. معمر قذافی اگر با عبدالناصر دو سال میگذراند با او اختلاف پیدا میکرد.
چرا؟
چون که معمر قذافی از اول، خودش با معمر قذافی به تفاهم رسید که معمر قذافی رهبر باشد. رهبر و پیشوای امت واحد عربی...
نمیخواست هیچ رهبر دیگری را برای امت عربی غیر از خودش ببیند؟
هیچ انسان دیگری را تحمل نمیکرد. معمر حتی فرزندانش را تحمل نمیکرد. هیچ کس را تحمل نمیکرد...
نمیخواست کسی با او بر سر صندلی قدرت رقابت کند؟
او عقده داشت مثلا نسبت به یک نفر که از او بلندتر.. از عبدو دیوف رئیس جمهوری سنگال متنفر بود چون قدش دو متر بود. فقط همین. و از برخی میهمانان استقبال نمیکرد چون قدبلند بودند. مشکلش با بشار اسد این بود که از او بلندتر بود. او را پرنده بافا در زبان لیبی یا همان لک لک مینامید که گردن بلند و جثه بزرگی دارد. از انسانی که از او قدبلندتر بود احساس فشار میکرد. کفشهای پاشنه بلند میپوشید...
فقط برای این که شخصی از او قدبلندتر بود؟
آره، لباسهای آفریقایی همان لباسهای بلند را میپوشید فقط به یک دلیل و آن این که کفشهای پاشنه بلندی که میپوشید را بپوشاند. همه اینها برای این بود که وقتی او را میبینی نشان ندهد که چه پوشیده است. ما داریم درباره لباسهایش صحبت میکنیم...
یعنی لباسهای بلند و پوشیده و...
یک بار یکی درباره شنل معمر قذافی گفت. برای این که روشن نبود که چیست، برای این که میپوشاند. برای همین معمر از طرف کسی که از لحاظ فیزیکی و فرمالیتی بزرگ بود احساس فشار میکرد، مثل عبدالناصر با آن هیبت و هیکل چهارشانهای که داشت و از کاریزمایی که برخوردار بود و از این حرفها. و عبدالناصر آن عبارت را گفت در لحظه شکست و لحظه امید...
نظر شما :