نوروز ۱۳۸۷ خجسته باد
ناکامى انتخابات در پاکستان
مقاله اى از هنرى کيسينجر وزير امور خارجه اسبق آمريکا
انتخابات در پاکستان نه تنها موفق به ایجاد آرامش در بحران سیاسی نشد بلکه فاز جدیدی از این بحران را پیش رو گشود. نتیجه آن هم برای دنیا مخاطرات عظیمی به بار خواهد آورد.
پاکستان خط مقدم جنگ بین رادیکال های اسلامی با عناصر میانه روی درون جهان اسلام و نهادهای غربی قرار دارد. اما اصلا روشن نیست که پاکستان تا چه حد جبهه محکمی را تشکیل می دهد و در حقیقت و در نهایت سمت و سوی آن در کدام جهت خواهد بود.
پاکستان دوست و متحد آمریکا در جنگ علیه ترور است، با این وصف بخش عمده ای از مردم این کشور با این جنگ مخالفند؛ پاکستان به جنگ با القاعده در افغانستان کمک کرده است و بخشی از مرز غربی این کشور را نیروهای القاعده و طالبان اشغال کرده اند.
انتخاب پاکستان تأثیر شگرفی بر چشم انداز صلح در تمام شبه قاره دارد که از پیش سه جبهه جنگ را پیش رو گشوده است. از همه مهمتر این که پاکستان یک قدرت هسته ای است. کشوری که به یک سلاح استراتژیک دسترسی دارد و درعین حال از عهده کنترل و حفظ آن بر نمی آید و ممکن است که به یک برگ برنده برای دشمنان تبدیل شود و به یک معضل دیپلماتیک جهانی بدل شود.
مخاطرات این موضوع هم به خوبی مورد شناسایی قرار گرفته است چاره کار هم چندان در اختیار ما نیست. سیاست ایالات متحده به گونه ای بوده که از پرویز مشرف خواسته تا با تشکیل حکومتی ائتلافی با یک یا دو حزب مدنی، امکان پیگیری جنگ با بنیادگرایی را به شیوه ای شفاف تر و معین تر فراهم آورد. قرار بود این نتیجه به کمک انتخابات ممکن شود. این هدف بسیار ستودنی بود اما نتایج انتخابات ( مانند غزه ) نشان داد برداشت ها و تلقی های تئوریک، لزوما به راه حل های عملی نمی انجامد، به خصوص در کوتاه مدت.
در غیاب یک جامعه مدنی، بازندگان رقابت سیاسی، انگیزه های بسیار ناچیزی در انقیاد و تمکین به نفع عموم مردم از خود نشان می دهند به خصوص که تعریف منافع عمومی هم دقیقا همان چیزی است که قرار است در اثر این انتخابات اتفاق بیفتد. در چنین شرایطی بحران ها با انتخابات حاد تر می شوند. حداقل این همان چیزی است که در پاکستان رخ داده است.
پاکستان در سال 1947 از هندوستان تحت کنترل بریتانیا استقلال یافت چون اقلیت مسلمان، حاضر به پذیرش حاکمیت اکثریت هندو نبود. مرزهای شرقی آن خط جدا کننده بین هندوها و مسلمانان منطقه به حساب آمد و مرزهای غربی آن را راج های بریتانیایی تشکیل دادند به همین دلیل پاکستان به آن اندازه ای که ترس مشترک دارد تاریخ مشترک ندارد.
حتی وقتی که در شرق پاکستان کشور جدید بنگلادش شکل گرفت، بحران های منطقه ای این کشور را احاطه کرد به جای آن که رخت بربندد. منطقه سند و بلوچستان در برابر چیرگی پنجاب مقاومت به خرج داد.
سرزمین شمال غرب پاکستان تحت حاکمیت بریتانیایی ها خودمختار باقی ماند و تاکنون هیچ حکومتی اعم از نظامی و مدنی در آن هرگز شکل نگرفت - حتی اقدام جدی هم برای تشکیل حکومت اتفاق نیفتاد- تا کنترل اوضاع را در آن منطقه به دست بگیرد.
این وقایع، خصلت کاملا ویژه ای به سیاست داخلی و خارجی پاکستان داده است. در مسائل بین المللی پاکستان سرنوشت خود را به ایالات متحده گره زده و در دروان جنگ سرد، دیدگاه ویژه ای نسبت به این اتحاد داشته است. با این رویکرد و در درگیری ایالات متحده با اتحاد جماهیر، پاکستان کمک های نظامی بزرگی را دریافت کرده، در حالی که همیشه هند را به عنوان دغدغه امنیتی اصلی خود تلقی کرده است.
هر چند انتخابات به صورت دوره ای در پاکستان برگزار می شود اما نشان از آن دارد که گرایش های پوپولیستی، وفاداران بیشتری دارد. حکومت های مدنی و نظامی به صورت یک در میان به قدرت رسیده اند اما هرگز هیچ حکومت منتخبی تا پایان دوره دوام نیاورده است.
گروه های اصلی در آن را دو حزب بی نظیر بوتو و نواز شریف تشکیل می دهند؛ حزب بی نظیر بوتو را بیشتر ملاکان ایالت سند در اطراف کراچی تشکیل می دهند و حزب نواز شریف قشر تاجر پنجاب هستند. هر دو حزب به پوپولیسم تکیه دارند در حالی که گرایش حزب بوتو به سکولاریسم چپ است و حزب نواز شریف مورد توجه بنیادگرایان مسلمان است.
ساختار فئودالی احزاب در پاکستان وقتی آشکار می شود که به حقایقی نظیر ترور بوتو با دقت بیشتر توجه شود. 48 ساعت بعد از ترور بوتو، شوهرش که در دبی تبعید بود، بعد از هشت سال در زندان، به ریاست حزب بوتو انتخاب می شود. نواز شریف که اخیرا از تبعید به وطن بازگشته همان کسی است که مشرف، فرمانده ارتش وقت، با کودتا سرنگون کرد و بهانه اش این بود که نواز شریف نقشه ترور وی را کشیده است.
در چنین اوضاع و احوالی، رابطه سه نهاد فئودالی - نظامی و دو حزب سیاسی اصلی - شباهت زیادی به ایالت های ایتالیایی در دوران رنسانس دارد که ماکیاولی توصیف کرده است یعنی در حقیقت هیچ شباهتی به احزاب سیاسی دموکراسی های متعارف ندارد.
این احزاب به طور موقت با هم متحد می شوند - همان طور که امروز شاهد آن هستیم - و آن هم به دلیل مقاصد تاکتیکی است اما سرانجام مانند همیشه، خودش پیش زمینه ای برای رویارویی جدیدی است که در نهایت به یک مداخله نظامی خودسرانه ختم می شود. تفاوت رهبران فئودالی که لباس نظام می پوشند با آنهایی که نمی پوشند در موکلان و رأی دهندگان به آنهاست نه تعهدشان به تکثرگرایی و روند دموکراتیک از نوعی که ما می فهمیم.
در چنین نقطه ای هر گونه دستکاری در روند سیاسی یا هر پیشنهادی از سوی غرب برای بهبود کار به احتمال زیاد نتیجه عکس می دهد. یک سیاست گزاری صحیح باید شامل توجه با این نکته هم باشد که ساختار داخلی سیاست در پاکستان در اساس و به طور کامل خارج از کنترل تصمیم سازان سیاسی درآمریکاست.
تشکیل یک ائتلاف سیاسی نزدیک به مرکز طیف سیاسی، یک هدف ستودنی است اما شرایط آن را باید نیروهای سیاسی پاکستانی فراهم آوردند و در شرایطی که یک مرکز در طیف سیاسی متصور نیست، بهترین رویه شکیبایی است.
آینده پرویز مشرف بدون تردید به یک موضوع مهمی برای این ائتلاف تبدیل خواهد شد و به احتمال زیاد در این ائتلاف، نیروهای سیاسی در جهت حذف مشرف خواهند کوشید. این وظیفه رئیس جمهور پاکستان است که نتایج حاصل از انتخابات را اداره کند نه ما.
در عین حال وظیفه ماست که حمایت شجاعانه مشرف از نیروهای ایالات متحده در افغانستان بعد از حادثه یازده سپتامبر 11/9 و رویارویی وی با بنیادگرایان جهادی در داخل کشورش را از یاد نبریم. بی تفاوتی مشهود آمریکایی ها نسبت با این حقیقت، ریسک های آمریکا در پاکستان را افزایش خواهد داد - تازه اگر نخواهیم به این نکته اشاره کنیم که رها کردن مشرف چه پیامی برای سایر رهبران متحد آمریکا در منطقه خواهد داشت.
برای بده بستان های آتی با رهبری در حال ظهور در پاکستان، سیاست گزاران آمریکایی باید روی اهداف امنیتی ملی آمریکا تمرکز کنند ( کنترل سلاح های هسته ای، همکاری های ضد تروریستی و مقاومت در برابر رادیکالیسم اسلام).
اصول دموکراسی ما باید به درستی معرفی شوند، اما تا به اینجا که رسیده ایم باید آموخته باشیم که رسیدن به روند دموکراتیک در کوتاه ترین زمان ممکن از دسترس ما خارج است.
رویکردهای مشترک در مسائل امنیتی یک ضرورت است. به خصوص باید ابهام در مورد تروریست ها به طور کامل خاتمه یابد. در طول تاریخ کوتاه پاکستان همه رهبران پاکستانی اعم از نظامی و غیرنظامی دریافته اند که روابط خوب با آمریکا در راستای منافع ملی کشورشان است.
توافق استراتژیک هنوز یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. اگر تلاش برای رسیدن به آن ناموفق باشد کشورهای زیادی تحت تأثیر قرار خواهند گرفت، شاید فوری ترین موضوع آن این است که ثبات پاکستان فقط چالش ایالات متحده نیست. نقطه شروع آن آشتی دادن دیدگاه های ضد و نقیض در خود ایالات متحده است، هر چند که درست در آستانه انتخابات ریاست جمهور آمریکا بسیار دشوار به نظر می رسد.
ما بین امنیت ملی و تحول دموکراتیک هیچ انتخابی نداریم چون هر دو به یک اندازه اهمیت دارند؛ اما ممکن است که در دو مقیاس زمانی مختلف قابل دستیابی باشند.
نظر شما :