غرب به دنبال مصادره انقلابهای شرق
نگاه غرب به شرق پس از حمله یازده سپتامبر چگونه بوده و چه تعارضاتی میان غرب و شرق بوجود آمده است؟
نگاه نادرست غرب به شرق تغییر چندانی نکرده است. این نگاه صدها سال سابقه دارد. اگر به ادبیات و به متون قرون وسطی و سپس به رنسانس، چه نوشتههای ادبی و چه فلسفی حتی از جمله آثار مارکس رجوع کنیم نگاه به شرق آمیخته به تکبر و از بالا به پایین است. بدین معنا که شرق از نظر تمدنی از غرب پایینتر و پست تر بوده و اوج تمدن در غرب است. به عنوان مثال هگل چنین دیدگاهی دارد،حتی فیلسوفان و متفکران معاصر در غرب هم امروزه با همین دید به شرق نگاه میکنند.
11 سپتامبر این نگاه را تشدید کرده است، به این معنا که این نگاه غرب به شرق که دنیای شرق متمدن نیست، رواج بیشتری پیدا کرده است، اگر چه همچنان عده ای در غرب با این نگاه مخالفند، و بنا بر آن مسلمانان و شرقی ها همه ویژگیهای نسبتا یکسان دارند: همه مستبد، خشن، احساساتی، نابالغ ، ناتوان در مدیریت، تنبل و شهوترانند. حتی در فیلمهای هالیوودی هم از دهه 20 تا به امروز به خوبی میتوان این دیدگاه را مشاهده کرد. اما پس از یازده سپتامبر به دلیل آنکه ضربه سختی به امریکا وارد آمد، این دیدگاه تشدید شد و حجم ادبیات آن بیشتر شد اما از نظر ماهیت تغییری نکرده است. در یک جمله میتوان گفت نگاه غرب به شرقیها و مسلمانان و یا به غیراروپاییان نگاهی نخوت آمیز و از بالا به پایین است.
آیا میتوان گفت که غرب از حادثه 11 سپتامبر برای تسلط بر جهان استفاده کرده است؟
باید گفت که غرب از دیرباز این تسلط را داشته، اما این حادثه بر تشدید آن تاثیر گذاشته و در روشها تغییر ایجاد نموده است ولی در اینجا بحث اصلی نگاه غرب است. به عنوان مثال مارکس نسبت به استعمار هند نگاه بدی دارد، اما در عین حال استعمار را برای هند لازم میداند. مارکس استعمار برای هند را به این شکل توجیه میکند که این کشور از نظر تمدنی پایین است، پس غربیها باید هند را صنعتی کنند تا پس از آنکه صنعتی شد انقلاب پرولتاریا در آن کشور رخ دهد. این سخن مارکس نیز چنین معنایی را در بر دارد که آنها پایینتر از ما هستند و باید با استعمار آنها را از نظر تمدنی بالا ببریم.
برای توضیح باید گفت، زمانی که صحبت از دنیای آزاد و متمدن میشود، یعنی دنیای غیرمتمدن دیگری وجود دارد. بنابراین تقسیم بندی آنها با 300 سال پیش تفاوتی نکرده است. زمانی که نگاه به انسان به این شکل باشد، فردی که در دنیای غیرمتمدن زندگی میکند، انسانیت کمتری دارد بنابراین حقوقش هم کمتر است. در نتیجه حمله به کشور این مردم نه فقط بد نیست چون متمدن نیستند، بلکه در حق آنها محبت هم می کنیم چون آنها را متمدن می کنیم. زمانی که عدهای را پست معرفی کردید، اگر چنین افرادی مورد آزار و اذیت قرار گیرند، کسی معترض نخواهد شد. به دلیل آنکه به آنها به عنوان یک انسان نگاه نمیشود یا اینکه حد اکثر در حد کودکانی اند که نیاز به سرپرستی دارند.
بنابراین زمانیکه ملتی و کشوری را به شکلی معرفی میکنیم که آنها پست، غیرمعقول، شهوتران هستند و قدرت حکومت بر خود را ندارند، خودبخود تعرض و حمله به آنها را مشروع جلوه داده ایم. این نگاه همچنین هر نوع هژمونی، چه نظامی و چه اقتصادی و چه فرهنگی را توجیه میکند.
با توجه به توضیحات شما که این نگاه وجود داشته و ادامه خواهد یافت، آیا با توجه به قیامهای اخیر در همین دنیای غیرمتمدن، همچنان این نگاه وجود دارد و یا تغییر کرده است؟
بله، کماکان وجود دارد. اتفاقاً عمده ی صحبت غربیها این است که این کشورها قطعا قصد دارند شبیه ما شوند چون ما غربیها برتریم. اکثر غربیها درباره ی این تحولات دیدگاهشان این است که برخی در این کشورها هستند که قصد مصادره این انقلابها را دارند. به عبارت دیگر عدهای از اسلامگرایان میخواهند این انقلابها را بدست گیرند، درحالیکه مردم این کشورها دوست دارند که شبیه غربیها شوند. بنابراین ما (غربیها) باید به اصطلاح به آنها "کمک" کنیم تا بتوانند نهادهای مدنی را تشکیل دهند و از این طریق آزادی و روش زندگی را به آنها آموزش دهیم تا این انقلابها "مصادره" نشوند.
به باور من این انقلابها همگی طغیانی بود علیه استبدادهای غرب، چرا که این حکومتها را غرب به آنها تحمیل کرده بود. همانطور که شاهد بودیم، اوباما تا لحظه آخر از حکومت های تونس و مصر حمایت کرد، و کماکان از حکومتهای مستبد در یمن، اردن، سعودی، مراکش و بحرین حمایت می کند. در حقیقت کسانی که در مقابل غربیها ایستادگی میکنند چه وهابی باشند و یا معتدل، مصادره کننده انقلاب خوانده میشوند و تصور آنها بر این است که این کشورها باید عین غرب شوند.
بنابراین به نظر میرسد که در گذشته این نگاه وجود داشته و امروزه که خود مردم هم به دنبال تغییر هستند، این نگاه حتی با تسلط بیشتری نمایان شده است؟
مساله اصلی این نگاه است که بیش از هر چیز دیگری مشکلزاست. یعنی ملت و مردمی خود را برتر میدانند. در نتیجه این افراد که حس برتری دارند از حقوق ویژهای هم برخوردارند و در نهایت آنها تصمیمگیرنده ی اصلی هستند. شورای امنیت و دیگر ارگانهای بینالمللی در دست آنهاست، به دلیل آنکه غربیها می گویند که به اعتبار داشتن جوامع و حکومتهای "بهتر" و "متمدنتر"، حقوق ویژه ای دارند. بنابراین به نظر من آنچه که دنیا را این طور آشفته و پرتنش کرده چنین دیدگاهی است.
اگر غربیها نظامهای جدید را در کشورهای متحول شده کنترل کرده و با معیارهای خود تغییر دهند، بازهم همان روند گذشته ی تقسیم جهان به دنیای متمدن و غیرمتمدن را خواهیم داشت؟
در این امر که غربیها قصد دارند کنترل این کشورها را در دست داشته باشند، تردیدی وجود ندارد. همچنین در اینکه غربیها ابزار این کنترل را هم دارند، شکی نیست. اما به باور من هم غرب در حال ضعیف شدن است و هم کشورهای دیگر در حال ظهورند و به دلیل آنکه این انقلابها هم مختص کشورهای محدودی نیست، به نظر میرسد که غرب توان کنترل تمامی آنها را ندارد. بنابراین در دهههای آینده اهمیت و هژمونی غرب کاهش پیدا خواهد کرد.
نظر شما :