مدیریت غرب بر تحولات خاورمیانه
تغییرات و تحولات رژیمهای عربی اگرچه ممیون و مبارک بوده و دیکتاتورهای رژیم های عربی را به چالش کشیده ولی باید اذعان کرد که همه این تحولات درون زا نبوده و نیروهای برون منطقه ای به شدت در این تحولات تاثیر گذار شده اند. نمونه این تاثیرات را در دخالت نظامی ناتو در لیبی مشاهده کردیم و این روزها نیز زمزمه مداخله در سوریه به گوش می رسد. به نظر می رسد که پس از شوک اولیه ای که غرب در مواجهه با این جنبش ها دچار شد، اینک توانسته است با استفاده از توان تکنولویکی، قدرت نرم و ابزارهای بین المللی بر این تحولات تاثیر گذاشته و درصدد مدیریت آن برآید. منافع استراتژیک و اقتصادی غرب در و نفوذ تاریخی و سنتی برخی کشورهای شمال مدیترانه در این منطقه شرایطی را فراهم کرده است تا در نقطه عطف نظام های عربی، آنان را به بازیگرانی تاثیر گذار بر تحولات این کشورها تبدیل نماید.
باید توجه داشت که تحولات تونس، نه تنها غرب بلکه همگان را شگفت زده کرد. چرا که شمال افریقا، به دلیل حاکمیت حکومت های استبدادی، سرکوبگر و امنیتی حداقل در ظاهر از نوعی آرامش برخوردار بود. بحران تونس یک حادثه غیر قابل پیش بینی برای همه بازیگران اعم از گروه های سیاسی و نخبگان داخلی، کشورهای منطقه و غربیها بود. بنابراین آنچه که در تونس اتفاق افتاد تحولی کاملا درونی و جنبشی مردمی و حاصل انفجار مطالبات مردم و به دور از یک برنامه ریزی خارجی بود. البته عدم ظرفیت بن علی که به دلیل نداشتن سابقه انقلابی زود در مقابل اعتراضات کناره گیری و از کشور فرار کرد در این تحول نقش داشت.
به هر حال تونس تیری بود که از کمان در رفت. این جنبش بعد از تونس، بلافاصله به مصر سرایت کرد و شوک دیگری برای غرب به همراه داشت. حسنی مبارک متحد اصلی غرب در منطقه بود و این موضوع سردرگمی بیشتری برای آمریکا و اروپا در قبال این جنبش ایجاد کرد. سردرگمی غربیها در تحولات مصر به گونه ای بود که ظرف 72 ساعت هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا سه بار موضع خود را عوض کرد. آمریکا در ابتدا بر ثبات مصر و توانمندی مبارک در اداره کشورتاکید کرد ولی در نهایت به این نتیجه رسید که مبارک باید هر چه سریع تر از قدرت کنار رود. این موضع گیری ناراحتی دیگر متحد غرب در منطقه یعنی عربستان سعودی را به همراه داشت که تصور نمی کرد آمریکا با این سرعت پشت مبارک را خالی کند. در واقع تجربه تونس غرب را وارد میدان تحولات کشورهای عربی کرد. پس از آن غربیها توانستند اتفاقاتی که در حال وقوع بود درک کرده و درصدد مدیریت این تحولات بر آیند. غرب تلاش کرد با استفاده از ظرفیت علمی و نهادهای برنامه ریز خود به تحلیلی درست از وقایع خاورمیانه دست یابد و بتواند سیاست خود را با این تحولات تطبیق دهد.
آنها در مصر توانستند با نظامیان به توافق برسند و از فروپاشی ارتش این کشور جلوگیری کنند و تحولات را مهار کنند. به تعبیر دیگر جنبش مردم مصر که می توانست در مسیر تکامل خود نه تنها خود مصر بلکه تمامی کشورهای عربی را متحول نماید در مسیر خود متوقف شده و تنها به بخشی از اهداف خود رسید و از کسب به بسیاری از دستاوردهایی که پیش بینی می شد باز ماند. واضح است که مصر کنونی کاملا با آنچه که در زمان مبارک بود متفاوت است ولی نباید فراموش کرد که فاکتورهای مهمی که مصر را به اردوگاه غرب پیوند می زند هنوز دست نخورده باقی مانده است که روابط مصر با اسرائیل، قرارداد کمپ دیوید، صدور گاز مصر به اسرائیل، نقش پر رنگ نظامیان در سیاست ......از اهم این عناصر است. اینها مسائل مهمی در روابط مصر با جهان خارج و جایگاه این کشور در جهان عرب و اسلامی است که اگرچه تزلزلی در برخی عناصر آن ایجاد شده ولی از بین نرفته است. بنابراین آمریکا و غرب توانستند سریع بر موج تحولات سوار شوند.
سوی دیگر این تحولات، دنیای اسلام و جنبش بیداری اسلامی است. اگر از منظر رقابت جهان نئولیبرالیستی با جنبش های اسلام خواهی و بیداری اسلامی به این تحولات نگاه کنیم باید اعتراف کرد که غربیها برنده این آوردگاه هستند و نوزادی که نتیجه جنبش های مردمی در جهان عرب است لزوما آن چیزی که ما تصور می کنیم و یا انتظار آن را داریم نخواهد بود. دخالت غرب در لیبی تا کنون 50 هزار کشته بر جای گذاشته است و این در شرایطی است که نتیجه تحولات لیبی نامعلوم است و واضح است که غربیها حضور کاملا پر رنگی در آینده این کشور نفتی شمال آفریقا خواهند داشت و هیچ اطمینانی از اینکه حکومتی که جایگزین قذافی خواهد شد رژیمی مردمسالار باشد، وجود ندارد. مخالفان قذافی قوم 72 ملتی هستند که فقط بر رفتن قذافی توافق دارند. شکاف هایی که بین شورای انتقالی هست در آینده مشکلات جدی به همراه خواهد داشت. این شورا از گروههای مختلف با منافع متضاد و غیر همسو شکل گرفته است. گروههایی از اخوانی های سلفی، اخوانی های میانه رو، نیروهای ملی، روشنفکران غرب گرا، نیروهای مدرن و نظامیانی که دستور کار خود را دارند، در این مخالفان هستند و معلوم نیست آینده شرایطی بهتر از دوران قذافی را برای این کشور رقم بزند.
در یمن نیز غرب توانسته به همراه عربستان تحولات را کنترل کند. در واقع 50 درصد موضوع یمن را مردم این کشور شکل می دهند و 50 درصد آن به آمریکا و عربستان مربوط است.
در بحرین نیز بحران کنترل شد و نیروهای سعودی با چراغ سبز غرب توانستند از گسترش اعتراضات در این کشور جلوگیری کنند. در حال حاضر علیرغم موضع گیری های ما، جنبش اعتراضی در پی سرنگونی آل خلیفه نبوده و حداقل اکثریت این جنبش در توافقی با آل خلیفه و کسب حقوق مدنی ،اجتماعی و هویتی خود هستند. آنها می دانند که نمی توانند آل خلیفه را سرنگون کنند از این رو حتی روشنفکران مسلمان بحرینی نیز به آن چه ایران می گوید اعتقادی ندارند و به دنبال توفقی با آل خلیفه هستند و تا به بخشی از حقوق مدنی و اجتماعی خود برسند.
در سوریه نیز شرایط هر روز بر رژیم بشار اسد سختتر می شود. به نظر می رسد استفاده بیش از اندازه رژیم از قدرت سخت، حکومت اسد را به نقطه غیر قابل بازگشتی رسانده است. مواضع غربیها در مورد تحولات سوریه نیز کاملا هوشمندانه و برنامه ریزی شده است. ترکیه با حمایت از موضع غرب در تحولات سوریه در صدد تثبیت جایگاه خود در نظام بین الملل است. سیاستی که اردوغان و یارانش در ترکیه جدید هوشمندانه آن را به پیش می برند. علی ایحال تحولات سوریه در حال حاضر بسیار پیچیده و آینده مبهم و نامعلومی در انتظار سوریه است و معلوم نیست امور بر طبق مصالح ملت سوریه پیش رود. نکته جالب در تحولات سوریه این است که ما مدام از بیداری اسلامی سخن می گوییم در حالیکه اگر مصداقی بر مدعای ما در تحولات عربی باشد تنها مورد آن سوریه است . جنبش مردمی در سوریه یش از هر جای دیگری رنگ و بوی اسلامی دارد و مخالفین حکومت اسد خاستگاهی کاملا مذهبی دارند در حالیکه ما - البته با دلایل خاص خود- از حکومت سوریه حمایت می کنیم.
بنابراین در حال حاضر جهان عرب و تحولات آن از جانب نیروهای غیر خودی مدیریت می شود و نگاهی که آن را جنبشی اصیل واسلامی می داند و آینده خوبی را برای این کشورها پیش بینی می کند از نظر من چندان واقع بینانه نیست.
دو کشور البته با عقلانیت با این جنبش مواجه شدند و عقلانی رفتار می کنند. یکی در مراکش که ملک محمد ششم بر موج اعتراضات سوار شده و دریافته است که باید با مردم مدارا و همراهی کند و با واگذار کردن بخشی از اختیارات خود توانسته بخشی از مخالفان را راضی کند. در اردن نیز رفتار حکومت در مواجهه با این جنبش عقلانی بوده است ولی مسئله این است که نیمی از جمعیت اردن را فلسطنینی ها تشکیل می دهند و از این رو کار برای ملک عبدالله پادشاه این کشور دشوار تر است.
بنابراین در حال حاضر مدیریت غربی از یک سو و ایده های بیداری اسلامی از دیگر سو رودرروی هم قرار گرفته است. به نظر می رسد در این رویایی تاریخی، مدیریتی که از قدرت نرم و هوشمند برخوردار بوده و در مواجهه با تحولات بحران از انعطاف پذیری بیشتری برخوردار باشد پیروز این میدان بوده و موفق تر خواهد بود. جالب اینکه در این جبهه ما تنها بوده و هیچ کشوری در کنار ما قرار ندارد و از ایده ای که ما مدعی آن هستیم حمایت نمی کند. ضمن اینکه روابط بسیار بد ما با کشورهای تاثیر گذار جهان اسلام و شکافی که در سالهای اخیر ایجاد شده است موجب می شود که ما نتوانیم از ظرفیت دیپلماتیک خود برای پیشبرد اهداف استفاده کرده و برنامه ای منسجم برای تاثیر گذاری بر این تحولات داشته باشیم. در حالیکه طرف مقابل یعنی غربیها کاملا از این شکاف استفاده کرده و مدیریت خود را بر تحولات اعمال می کنند.
در عرصه عمل 4 کشور ایران، عربستان، مصرو ترکیه مهم ترین و تاثیرگذارترین کشورهای اسلامی در خاورمیانه و منطقه هستند. هر یک از این چهار کشورعلاوه بر تفاوت هایی که در شکل و ماهیت حکومتی دارند دارای ایده و دیدگاهی کاملا متفاوت در مورد خاورمیانه هستند و بالطبع استراتژیهای کاملا متفاوتی دارند. ترکیه مدل جدیدی از دموکراسی اسلامی در منطقه را به نمایش می گذارد و به دنبال این است که این مدل را به عنوان مدل مطلوب در میان کشورهای اسلامی و جنبشها معرفی کند ضمن اینکه غرب نیز از الگوی ترکیه حمایت می کند. به نظر می رسد ترکیه تا حدی موفق هم بوده است. اسماعیل هنیه و راشد الغنوشی نیز از ترکیه به عنوان مدلی مطلوب نام بردند.
عربستان نظام پادشاهی دارد و نوع دیگری از حکومت را ارائه می کند و اهداف متفاوتی را در منطقه دنبال می کند. عربستان که روابط خوبی با غرب به خصوص آمریکا دارد، بیشتر به حمایت از کشورهای عرب سنی و تقویت نیروی اقتصادی و نظامی می پردازد.
مصر نیز که سالها با نوعی جمهوری دیکتاتوری هم پیمان با غرب بود دچار بحران شده و معلوم نیست در آینده چه مدلی از حکومت را برگزیند و چه اهدافی را در منطقه دنبال کند.
ایران، نظامی مبتنی بر آموزه های دینی دارد که تلاش می کند به تلفیقی متفاوت از ارزشهای دینی و دموکراسی دست یابد.
این چهار کشور که محور کشورهای اسلامی هستند از نظر واحدی در مورد الگوی مطلوب در مورد شیوه حکومت و نحوه تعامل با غرب برخوردار نیستند و هر کدام الگوی خود را درست دانسته و به دنبال ترویج آن هستند. در نتیجه شکافی در جهان اسلام به وجود آمده و غرب با استفاده از این شکاف توانسته مدیریت خود را بر حوادث کشورهای اسلامی عربی اعمال کند. کشورهای غربی علیرغم تفاوت در دیدگاهها از استراتژی تقریبا همسویی در قبال جنبش ها و تحولات جهان اسلام برخوردارند. علت این هم در نگرش کاملا پراگماتیستی آنها در قبال تحولات است.
نظر شما :