قدرت برتر منطقه ايم

۲۹ بهمن ۱۳۸۶ | ۱۴:۴۹ کد : ۱۵۲۲ اخبار اصلی
گفت و گوى روزنامه اعتماد با صادق خرازى سفیر سابق ایران در فرانسه
قدرت برتر منطقه ايم
جايگاه ايران در منطقه خاورميانه و نسبت آن با سفرهاى مقامات عالى رتبه اروپايى و آمريکايى به اين منطقه استراتژيک و حساس موضوعى بود که با دکتر صادق خرازى سفير سابق ايران در فرانسه و کارشناس مسائل خاورميانه در ميان گذاشتيم.
 
اين گفت و گو از سفر همزمان بوش و سارکوزى آغاز و به مسائل انتخاباتى داخل ايران هم کشيده شد، اگرچه موضوعات بى شمار ديگرى مانند انتخابات آمريکا، پيش نويس قطعنامه سوم و سفر محمود احمدى نژاد به عراق که قرار است هفته اول اسفندماه انجام بگيرد، مجال طرح و بررسى پيدا نکرد.
 
صادق خرازى مى گويد؛ ايران يک قدرت منطقه يى است اما به نظر مى رسد همکارى هاى ايران با آمريکا در افغانستان و عراق براى طرف ايرانى هيچ گونه منافعى را به دنبال نداشته است. وى در توضيح چرايى اين بى نفعى ايران از همکارى با آمريکا تنها به يک جمله بسنده مى کند؛ اين را از حاکمان بپرسيد. گفت و گوى اعتماد با دکتر صادق خرازى ديپلمات ارشد ايرانى با اين پرسش آغاز شد.
 
اواخر دى ماه گذشته بوش و به فاصله اندکى سارکوزى سفر جنجال برانگيزى به منطقه خاورميانه داشتند. نکته بديهى در اين مسافرت ها تلاش اين دو مقام ارشد امريکايى و اروپايى براى فروش بيشتر اسلحه به کشورهاى منطقه است. کمااينکه قراردادهاى سنگينى هم بين برخى کشورها با بوش و سارکوزى منعقد شد. در کنار اين تلاش ها، اين دو مقام ابايى نداشتند از اينکه صراحتاً اعلام کنند سفر آنها براى جلوگيرى از نفوذ ايران در منطقه است. بعد از فرونشستن گردوغبار اين سفرها تحليل شما از اين رفت وآمدها در اين مقطع چيست؟
من هم از همان تعبير خاورميانه که شما در پرسش تان مطرح کرديد استفاده مى کنم. خاورميانه امروز مرکز ثقل سياسى و استراتژيک جهان است، هم به دليل اقتصاد انرژى که در منطقه است، هم به دلايل ژئوپولتيک و هم به دلايل تاريخى و تمدني.
 
چون همان طور که مى دانيد خاورميانه زادگاه همه اديان و تمدن هاى جهان است، پس خاورميانه هميشه مهم بوده است. بنابراين سفر مقام هاى ارشد اروپايى و آمريکايى به اين منطقه، خصوصاً زمانى که نيروهاى آمريکايى در منطقه حضور جدى دارند، امر جديدى نيست.
 
منتها در اين سطح حضور آقاى بوش در اين مقطع حکايت از تحرک جديد ايالات متحده آمريکا در عرصه خاورميانه دارد. بنابراين مى توان براى اين سفر چند بعد در نظر گرفت؛ نخست پيگيرى روند صلح خاورميانه؛ دوم بلوک بندى عليه قدرت منطقه يى به نام ايران و اعتماد به نفسى که ايرانيان در سطح منطقه دارند.
 
اين اعتماد به نفس مربوط به اين دولت نيست. اين اعتماد به نفس از يک سو مرتبط با قدرت بالقوه واحدى به نام ايران است و از طرفى محصول تلاش هاى 30ساله يى است که بعد از تاسيس جمهورى اسلامى رخ داده است و مساله سوم پيگيرى شعار دموکراتيزه کردن خاورميانه است که در مکتب فکرى نشر يافته آمريکايى ها که در زمان حضور نظامى شان در عراق مطرح کردند، وجود دارد.
 
البته در برخى کشورها از آقاى بوش استقبال کردند که استقبال تشريفاتى بود، در عين حال حضور و مواضع آقاى بوش با اعتراضات و انتقادات شديد روبه رو شده است. از اينها گذشته بايد ريشه هاى اين حضور را مقدارى شکافت و مقدارى هم در مقايسه با حضور آقاى سارکوزى در هر دو زمينه بحث کرد.
 
حضور آقاى بوش در خاورميانه نشان دهنده اين است که در ساختار سياسى سياست خارجه ايالات متحده آمريکا يک ضعف آشکار را مى توان به طور مشهود ديد.
 
اين ضعف چيست؟
اعتماد به ايالات متحده آمريکا در ميان کشورهاى عربى به شدت کاهش پيدا کرده است.
 
چرا اين اعتماد کاهش پيدا کرده است؟
دلايل گوناگونى دارد. 1- در ميان ملت هاى منطقه سياست هاى ضداسلامى و ضدعربى دولت آمريکا به ويژه گام هايى که در اسرائيل، عراق و افغانستان برداشته شده است. بوش و دولت آمريکا با يک نوع ترديد و نگرانى بسيار سهمگين روبه رو شده اند.
 
دليل اين نگرانى هم اين است که به موازات اينکه آمريکا شعار مبارزه عليه تروريسم را داده منطقه با بحران بيشتر تروريسم روبه رو شده است. مى توان اين را هم بيان کرد که نه تنها متاسفانه تروريسم اشاعه يافته، بلکه حرکت هاى ضد آمريکايى و تروريستى هم نضج پيدا کرده است. اين مسائل به صورت واقعى از قدرت آمريکا در منطقه کاسته است.
 
به خاطر اينکه آمريکا با آن شعارها جلو آمده است و نتيجه آن شعارها و عمل ها جز کشتار مسلمانان چيز ديگرى نبوده است. بنابراين امروز دولت هاى منطقه با يک پرسش بزرگ در ميان مردم خودشان روبه رو هستند که اين حضور نه تنها به نفع شان نبوده بلکه آشکارا قدرت کشورهاى هم پيمان منطقه را کم کرده است.
 
مساله ديگرى که در اين ميان وجود دارد، موقعيت ژئوپولتيک و ژئواستراتژيکى است که ايران در منطقه خاورميانه و در ژئوپولتيک شيعه دارد که توانسته آمريکا را با نوعى عدم مشروعيت حضور روبه رو کند؛ بحران مشروعيت نه به معناى مشروعيت ذاتى قدرت و حکومت، بلکه مشروعيت حضور و سياست هاى آمريکا در منطقه، و آمريکايى ها چاره يى ندارند جز اينکه عليه سياست هاى منطقه يى جمهورى اسلامى ايران اجماع سازى کنند حتى در برخى جاها سياست هاى منطقه يى ايران تضادى هم با منافع آمريکا ندارد اما به جهت عدم شناخت دقيق يا سوءتفاهمى که نسبت به واقعيت هاى ايران در منطقه وجود دارد، تصور مى کنند در اين مقطع مهار جديدى را عليه ايران آغاز کنند.
 
آيا اين اجماع سازى و مهار ايران با استقبال کشورهاى منطقه روبه رو شده است؟
اين خود يک پرسش اساسى است. تصورم اين است که کشورهاى منطقه در حداکثر همکارى با امريکا عليه ايران بوده و هستند، بيشتر از اين ديگر نمى توانند کارى بکنند. بعد از اينکه کشورها پايگاه هاى نظامى شان را در اختيار امريکا قرار داده بودند و همچنان در اختيار امريکاست و سيستم هاى اطلاعاتى شان در اختيار امريکاست بيشتر از اين کارى نمى توانند بکنند. لذا اگر تصور کنيم سفر آقاى بوش در اين اجماع سازى موفق بوده من باز هم با ترديد مى توانم سخن بگويم.
 
آقاى بوش در همين سفر باز هم تهديداتى را عليه جمهورى اسلامى ايران مطرح کرد. ارزيابى شما از اين تهديدها چيست؟
اين تهديدها در سطح حرف و شعار و لفاظى است.
 
درباره پيگيرى شعار دموکراتيک کردن منطقه چه ارزيابى داريد؟
اگر دموکراسى بخواهد اتفاق بيفتد، نتيجه طبيعى آن فروپاشى دولت هاى منطقه خواهد بود چون اگر دموکراسى بخواهد به معناى واقعى آن محقق شود، انتخاب مردم چيز ديگرى متفاوت از حاکمان کنونى آنها خواهد بود.
 
خواست هاى اجتماعى در کشورهايى نظير عربستان، امارات، کويت، بحرين و مصر خواسته هاى متفاوتى است چون هم نظرسنجى ها و هم فضايى که از دنياى اسلامى و عربى به وجود مى آيد، چيز ديگرى را به ما تفهيم مى کند.
 
بنابراين آن بعد از سفر آقاى بوش در حد شعار باقى مانده است و نتيجه کلى سفر آقاى بوش نوعى بازسازى روحيه و موقعيت امريکا در منطقه است. من سطحى فراتر از يک سفر تشريفاتى نمى بينم.
 
اما قراردادهايى هم به امضا رسيد.
البته قراردادهايى امضا شد که آن بحث ديگرى است. اين باج ها همواره در قالب تجارت يا همکارى هاى نظامى - امنيتى داده شده است و مساله جديدى نيست.
 
شما از حداکثر همکارى هاى دولت هاى عربى با امريکا سخن گفتيد در حالى که مقامات ارشد عربستان پس از خروج بوش از آن کشور و تهديد جهانى خواندن ايران موضعى کاملاً متفاوت با او گرفتند. بين اين دو مساله چه ارتباطى مى تواند وجود داشته باشد؟
دقت کنيد، برخى کشورهاى عربى مانند بحرين، قطر و امارات پايگاه هايى را در اختيار آمريکايى ها قرار داده اند. آنها به دليل ضعفى که دارند، سکوت کرده اند ولى معمول است آنها هم راضى به همکارى با آمريکايى ها نيستند.
 
اما در عين حال واقعيت اين است که اين کشورها پايگاه هايشان را در اختيار آمريکايى ها قرار داده اند و از نظر ما اين يک تهديد آشکار است. هر کشورى که پايگاهى داشته باشد و از اين پايگاه حتى به صورت تبليغاتى و جنگ سرد استفاده شود ما آن را جنگ سرد تلقى مى کنيم. به هر حال عربستان و مصر موضع شفاف ترى گرفتند.
 
دليل خاصى داشت؟
دليلش اين بود که آنها تمايلى ندارند از پايگاه هايشان استفاده شود. آنها هم در مذاکرات خصوصى و هم در بيان مواضع علنى شان گفتند که ما به هيچ وجه از آنها نمى خواهيم از قلمرو و خاک مان عليه کشورى مثل ايران استفاده شود.
 
آنها ضمناً گفتند ايران تهديدى براى عربستان سعودى نيست. علاوه بر اينها مقامات عربستان در سطح بالايى با مقامات ايرانى، با رهبرى و تمام ارکان سياسى ايران ارتباط دارند. مى دانند که ما جز اين سياست ها کار ديگرى نمى توانيم انجام دهيم.
 
آنها هم به غلوهاى امريکايى ها کاملاً پاسخ داده اند. علاوه بر همه اينها عربستان سعودى با همه کشورها فرق دارد. اگرچه اين کشور متحد استراتژيک ايالات متحده در امريکا است اما اين گونه هم نيست که دربست در اختيار امريکايى ها باشد. کويتى ها هم همين طور.
 
کويتى ها هم براى متعادل کردن حضور بوش در کويت وزير امور خارجه خود را به ايران فرستادند. اگرچه اين سفر از قبل طراحى شده بود اما مى توانست به تعويق بيفتد.
 
حضور وزير امور خارجه کويت در ايران و پس از سفر بوش پيام آشکارى براى امريکايى ها داشت که اگر مى خواهيد روابط مان را با شما حفظ کنيم مى بايست ارتباط مان را با ايران هم حفظ کنيم. بنابراين اين سفر مى توانست بار روانى تبليغاتى ايجاد کند اما اثرى فراتر از اين ندارد.
 
سفر بوش به فاصله چند ماه پس از انتشار گزارش 16 نهاد امنيتى امريکا درباره برنامه هسته يى ايران اتفاق مى افتد. دو هفته پيش از سفر بوش به منطقه پوتين درباره فريب امريکا از انتشار اين گزارش خبر داد.
 
آقاى پوتين گفت ممکن است امريکا در يک اقدام غافلگيرانه به ايران حمله کند، از طرف ديگر مساله يى درباره حمله قايق هاى ايرانى راه انداختند. آيا با چيدن انتشار گزارش، موضعى که پوتين اعلام کرده، سفر بوش و ماجراى قايق ها در کنار هم مى توان به يک نتيجه رسيد؟
من همه اينها را در سلسله يک حرکت و برنامه طراحى شده نمى بينم. البته مى شود با ديد توهم توطئه همه اينها را کنار گذاشت و هميشه خطر تهديد نظامى امريکا را در نظر داشت اما من مساله را اين گونه نمى بينم.
 
چرا؟
به خاطر اينکه مکانيسم پخش گزارش آن نهاد با موقعيت امريکا به ضرر دولت امريکا بود. تفوق جريان ضدجنگ در آمريکا پرونده نظامى عليه ايران را در آمريکا تا حدى بست به خاطر اينکه آنها به طور آشکار گفتند برنامه هسته يى ايران از سال 2003 غيرنظامى است.
 
البته گزارش از لحاظ ماهوى و تکنيکى داراى اشکالات فنى و تکنيکى فوق العاده زيادى است. اين گونه نيست که گزارش فقط به نفع ما باشد. گزارش حاوى بسيارى از اشتباهات استراتژيک است بنابراين به تصور من اين گونه نيست که اين در سلسله آن ماجراها باشد.
 
من ماجراى قايق ها را هم يک ماجراى کاملاً مشکوک مى بينم. سپاه پاسداران و مقامات ايرانى اين ماجرا را تکذيب کردند. شايد تحرکات مرموز توسط گروه هاى تندرو به وجود مى آيد که منتسب به جمهورى اسلامى هم نيستند چون همه مى توانند قايق تندرو داشته باشند. به هر حال ماجرا ماجراى مشکوکى است. امريکايى ها هم بعد از 48 ساعت از اعلام ماجرا با تدبير عمل کردند. آنها هم به اين نتيجه رسيدند که شايد نيروهاى وابسته به جريان تروريسم در خارج از منطقه به قايق هاى تندرو دسترسى پيدا کرده اند.
 
از زاويه ديگرى به اين ماجرا نگاه کنيم. گروهى تندرو که متعلق به ايران نيستند يا متعلق و مرتبط با هر جريان و کشور ديگرى هستند، تصميم مى گيرند ناو امريکايى ها را تهديد کنند. آنها هم ظرف 48 ساعت مساله را به نيروهاى سپاه ربط مى دهند.
 
پرسش اين است که ممکن است اين ماجرا يک تست بوده که در دفعات ديگر به جاى انداختن بسته هايى به دريا به ناو امريکايى حمله کنند و تا امريکا بخواهد بررسى کند در 48 ساعت اول به ايران حمله کند و همين مقدمه يک آتش افروزى در منطقه بشود؟
در عالم احتمال همه چيز فرض است اما هوشيارى دو طرف هم خيلى مهم است. من معتقدم ايرانيان از روز اول با هوشيارى عمل کردند. امريکايى ها هم از 48 ساعت بعد تا حدودى منطقى شدند. اين ماجرا نشان داد امريکايى ها نمى خواهند در منطقه درگير شوند. آنها خوب مى دانند که درگير شدن با ايران بازى با دم شير است.
 
چرا اين گونه فکر مى کنيد؟
نخست به خاطر همان اعتماد به نفسى که گفتم. ما بايد قدر اين اعتماد به نفس را بدانيم علاوه بر اين من فکر مى کنم سازمان نظامى آمريکا آمادگى چنين حرکتى را ندارد.
 
منطقه هم در اين ماجرا با آمريکا همکارى نمى کند. وضع بين المللى ايران و جهان اصلاً چنين توصيه يى به آمريکا نمى کند. نظام سياسى مستقر در ايران عراق نيست که ديکتاتورى در آن سر کار باشد که پيش از حمله آمريکا به عراق سقوط کرده بود اما خودش نمى دانست سقوط کرده است.
 
افغانستان هم که رژيم سياسى نداشت، يک گروه شورشى در افغانستان حضور داشت پس موقعيت اينها با ايران فرق اساسى داشت. ايران مهم ترين قدرت منطقه است. ايران بزرگ ترين اقتصاد غرب آسيا را دارد با وجود اينکه يکسرى بهبود هاى اقتصادى صورت نگرفته، گرفتارى هاى مربوط به تورم و گرفتارى هاى اقتصاد داخلى داريم اما ظرفيت اقتصاد ايران با هيچ کشورى در منطقه قابل مقايسه نيست.
 
دانش فنى و تکنولوژيک که ايران دارد با هيچ کشورى در منطقه قابل مقايسه نيست. ما با درايت بيشتر مى توانيم بزرگ ترين قدرت اقتصادى و صنعتى غرب آسيا شويم که متاسفانه به دليل برخى سياست هاى غلط اين مساله محقق نشد لذا همه اين موقعيت ها کم ترين امکانى را به امريکايى ها نمى دهد که به فکر حمله نظامى بيفتند.
 
تا ده ماه ديگر رياست جمهورى بوش به پايان مى رسد. موضع امريکا در برابر پرونده گشوده شده ايران در شوراى امنيت چه خواهد بود. چون برخى با علم به رفتارها و نحوه تصميم گيرى هاى بوش معتقدند براى بوش زمان و مکان فرقى ندارد، به تصميم برسد انجام مى دهد اما برخى با توجه به ساختار سياسى امريکا بر اين باورند که آغاز رقابت هاى انتخاباتى نامزدهاى رياست جمهورى امريکا آغاز شمارش معکوس براى واگذارى مسووليت ها است و رئيس جمهور در مدت زمان باقى مانده قادر به کار مهمى نيست. پرسش اين است آيا ممکن است بوش به طور ناگهانى تصميم بگيرد همه معادلات را به هم بريزد يا اينکه همين روال صدور قطعنامه ها را دنبال کند؟
اساساً چرا بوش بايد به تصميم درباره حمله به ايران برسد، مساله هسته يى ايران که در آژانس پيش مى رود. کشورهاى ديگر هم معتقدند بايد فرصت بدهيم تا مساله حل و فصل شود. مضاف بر اين من معتقدم مساله هسته يى ايران اولويت آمريکايى ها نيست.
 
اولويت امريکايى ها مساله عراق، لبنان، خاورميانه و افغانستان است. آمريکايى ها نياز تبليغاتى دارند و مى خواهند نياز تبليغاتى خودشان را دنبال کنند. من پرسش شما را با پرسش ديگرى پاسخ مى دهم که آيا هيچ زمينه يى وجود دارد که ايران و آمريکا با هم درگير شوند؟، پاسخ منفى است.
 
البته هميشه يک جنگ سرد حاکم بوده است و اين جنگ سرد بين ايران و آمريکا مربوط به امروز و ديروز نيست. ايرانى که يک روز هم پيمان آمريکايى ها بوده است الان قدرت منطقه يى است و اتفاقاً بيشترين همکارى ها را با آمريکايى ها در بحث تروريسم داشته است.
 
آنها خوب مى دانند که افغانستان چگونه فتح شد. آيا افغانستان را آمريکايى ها فتح کردند؟، هرگز. اگر نيروهاى نظامى، امنيتى ما در چارچوب منافع ملى ايران حرکت نمى کردند، افغانستان قابل فتح نمى شد. وقتى برخى نيروهاى افغان به کابل رسيدند، آمريکايى ها ترسيده بودند. آمريکايى ها مدام فشار مى آوردند که کابل را زود نگيريد.
 
آنها مى گفتند سيستم اطلاعاتى ما نشان مى دهد که در کابل درگيرى هاى سنگينى مى شود که چنين مساله يى اتفاق نيفتاد. آمريکايى ها از فتح يکباره کابل وحشت کرده بودند. در عراق هم همين طور. اگر ما نمى خواستيم، اگر ما همکارى نمى کرديم آيا آمريکايى ها موفق مى شدند؟، هرگز.
 
همين حالا توافقات همکارى امنيتى ايران و آمريکا خيلى خوب بوده، اما آمريکايى ها هميشه دست بالا مى گيرند، طلبکارانه برخورد مى کنند. آنها همکارى ايران را بدون ما به ازا مى خواهند که متاسفم من به شما بگويم همکارى هاى اخير ايران با آمريکا بدون مابه ازا بوده است. اين انتقاد به سياست خارجى ما وارد است.
 
چرا بدون ما به ازا بوده است؟
اين همه ما همکارى کرديم، هيچ مابه ازايى نداشت.
 
چرا بدون مابه ازا بوده است؟
آن را بايد از حاکمان بپرسيد. اما ما به عنوان کارشناسان سياست خارجى معتقديم بدون مابه ازا با امريکايى ها در عراق همکارى کرديم.
 
اين مساله شامل همه ادوار است يا در اين مقطع فقط اين اتفاقات افتاده است؟
در همه دوره ها. در افغانستان اين همه همکارى کرديم چه چيزى به ما دادند. طبيعى آن است که در ازاى همکارى ما، آنها هم امتيازهايى بدهند. بايد نگران بود که اين همکارى هاى بدون ما به ازا به مسائل ديگر خاورميانه و مسائل هسته يى تسرى پيدا نکند. اين هوشيارى و آگاهى خودبنيادى را در مسوولان سياست خارجى ايران مى طلبد که با تدبير و دقت در اين قضيه عمل کنند.
 
برگرديم به سفر سارکوزى، تفاوت سفر سارکوزى با سفر بوش چه بود؟
سارکوزى بيشتر به آتلانتيک نگاه مى کند. پيش از اين اولويت سياست خارجى فرانسه برقرارى رابطه با کشورهاى خاورميانه بود، اما سارکوزى به سمت آتلانتيک گرايش دارد و همين نوع شکاف بين دولت هاى منطقه و دولت فرانسه و سياست هاى خارجى اين کشور در حال وقوع بود.
 
علاوه بر اين فرانسه حضور تاريخى و سنتى در خاورميانه داشت. حضور فرانسه در منطقه کهن تر و خيلى قوى تر از حضور آمريکايى ها است. بنابراين فرانسه تحرک جديدى را آغاز کرد که در وهله نخست صلح خاورميانه از آمريکايى ها عقب تر نيفتد، حضورش را در منطقه همچنان حفظ کند و سوم قراردادهايى را در زمينه نيروگاه هاى اتمى منعقد کند که بتواند بازار اتمى منطقه را براى خود حفظ کند. فرانسه يکى از کشورهاى مهم در عرصه بازار تامين نيروگاه هاى هسته يى در جهان است.
 
يعنى در عين همگرايى سياسى نوعى رقابت اقتصادى و نظامى هم دارند؟
دقيقاً، اينها با هم رقابت دارند و اين گونه نيست که سياست خارجى آمريکا با فرانسه و حتى انگليس هم سو نباشد. در برخى جاها کاملاً رقابتى است، بنابراين سياست هاى آنان در برخى نقاط کاملاً مشهود است.
 
فرانسوى ها نسل جديدى از نيروگاه هاى اتمى خودشان را در منطقه احداث مى کنند. اتفاقاً اينجا است که ما بايد از کشورهاى عربى مطالبه کنيم که آيا يک دهه قبل، آيا پنج سال قبل دنبال نيروگاه اتمى رفتن و نيروگاه هسته يى داشتن در ميان قدرت هاى اروپايى و آمريکايى محلى از اعراب داشت.
 
به دليل مقاومتى که ملت ايران در ماجراى هسته يى از خود نشان دادند به صورت عجيبى غرب در حال اتمى کردن صلح آميز منطقه است که در اختيار خودش باشد.
 
علت اين تحرک و فعاليت چيست؟
چون مى داند ضرورت دنياى امروز انرژى تميز و پاک (Clean) است. اين را ما نمى فهميم. خوب است ديگران به ما بگويند اگر پايدارى هزينه هايى که ما داده بوديم، نبود امروز به امارات متحده عربى نيروگاه اتمى مى دادند؟
 
چنين چيزى امکان نداشت. آنها تجربه ايران را لمس کردند، لذا با تجربه ايران فراتر از همه عمل کردند. پس به آنها نيروگاه هسته يى مى دهند چون مى دانند ضرورت منطقه است.
 
ما با آنها قرارداد داشتيم و قرار بود آنها براى ما بسازند، نساختند، ما خودمان رفتيم دنبال آن و ديدند که ايران دانش هسته يى را در اختيار دارد، خودشان را هم با بحران روبه رو کردند.
 
ما قدر خودمان را نمى دانيم. آنچه در منطقه در حال رخ دادن است، نتيجه ايثار ملت ايران است. براى همين ما بايد مطالبه کنيم. ما اگر سياست خارجى پويا و فعالى داشتيم، اگر سياست خارجى ما دنبال قصه گويى و قصه پردازى نباشد.
 
اينجا جايى است که ما بايد مطالبه کنيم. به هزينه ملت ايران دارند صاحب تکنولوژى هسته يى مى شوند خوب هم هست، چون ضرورت زندگى پاک همين است.
 
شما بين سفر بوش و سارکوزى کدام را مهم تر ارزيابى مى کنيد؟
به نظر مى رسد سفر سارکوزى مهم تر از سفر بوش بود.
 
چرا؟
به دليل اينکه سارکوزى در سفر خود به فرانسه سه مساله مهم را دنبال مى کند؛ نخست فرانسه به دنبال نگاهى غيرامريکايى به حل مساله لبنان است. فرانسه معتقد است امريکا مسائل لبنان را به سمت تشنج مى برد، در حالى که فرانسوى ها حس شناخت لبنان شان بهتر از ديگران است.
 
دوم حضور سياست خارجى فرانسوى هاست که فعال است و آشکارا هم اعلام موضع کرده اند که ما ايران هسته يى برخوردار از پادمان و حقوق پادمان را پذيرفته ايم. حالا تهديدات سياسى و بين المللى هم مطرح مى کنند که به نظر من براى خالى نبودن عريضه است و بيشتر براى بالانس کردن روابط خودشان با آمريکا، اسرائيل و فرانسه است.
 
بنابراين اگرچه از اين مواضع مى گيرند اما اينها خيلى جدى نيست. نکته يى که اينجا خيلى مهم است اين است که فرانسه به دنبال بازار بزرگ اقتصادى منطقه است. بنابراين چاره يى ندارد جز اينکه منطقه يى وارد بشود. رفتارى که سارکوزى با اسرائيل داشته، کشورهاى منطقه را آزرده و در اين سفر به دنبال بازسازى اين رفتار خود است.
 
برگرديم به پرسش اول گفت وگو؛ هدف غايى و نهايى اين دو سفر با همه مشخصاتش اجماع سازى عليه ايران است. پرسش اين است که ايران چگونه مى تواند اين تلاش ها را ناکام بگذارد؟
در ديپلماسى ايران مقام معظم رهبرى تعيين کننده است. ايشان نيز منطق خاص خود را به خوبى مشخص کرده اند و نشان مى دهد ما بايد مواضع اصولى خود را داشته باشيم. بنابراين سياست خارجى مطلبى نيست که بتوان آن را دستکارى کرد.
 
اين دستمالى از طرف هر کس که مى خواهد، باشد؛ خواه جناح حاکم، خواه جناحى که در اپوزيسيون است. سياست خارجى جزء قلمرو و اختيارات رهبرى است. نکته دوم، سطح ارتقاى وحدت ملى است. ارتقاى اتحاد ملى در داخل مى تواند به پيشگيرى از هر نوع حادثه يى کمک کند.
 
شما نگاه کنيد، هر زمانى که مردم ايران در صحنه بوده اند، نمايش ديگرى از اقتدار ملى را نشان داده اند. بنابراين نقش مردم تاثير بسزايى در واکسينه شدن دارد.
 
لذا اين حضور بايد هم از سوى حاکمان تشويق بشود و هم از جريانات و احزاب سياسي. و يکى از نقاط عطف تجلى حضور مردم براى ارتقاى سطح وحدت ملى و واکسينه شدن، برگزارى خوب انتخابات است. بايد زمينه حضور همه سليقه ها را در انتخابات فراهم کرد. شوراى نگهبان و دولت هم بايد نگاه ملى داشته باشند.
 
حضور مردم همراه با مشارکت همه سليقه ها در انتخابات مهم ترين نماد براى تاثيرگذارى سياست هاى داخلى بر سياست خارجى است.
 
همين انتخابات پيش رو چقدر مى تواند بر سياست خارجى ما تاثير بگذارد؟
خيلى زياد. انتخابات سال 76 پرونده امنيتى - نظامى ايران را تبديل به پرونده يى سياسى - بين المللى کرد. اين دولت که سر کار آمد، پرونده ما سياسى بود، امنيتى نبود اما برخى اتفاقات باعث شد چيز ديگرى اتفاق بيفتد.
 
منظور شما اين است که مواضع رئيس جمهور باعث شد پرونده ايران از سياسى به امنيتى تغيير فاز بدهد؟
خير. آن مواضع باعث شد نگاه به ايران امنيتى شود اما پرونده ما امنيتى نشد. طرف مقابل از اينها خيلى سوءاستفاده کرد. من نمى خواهم درباره چيستى و چرايى هولوکاست صحبت کنم اما واقعيتى بوده که در آن غلو شده است.
 
بايد کسانى که هولوکاست را به وجود آوردند محاکمه شوند. هولوکاست که در دنياى اسلام و خاورميانه شکل نگرفته، چرا خاورميانه بايد هزينه آن را پرداخت کند. منتها قدرت استکبار و قدرت رسانه يى آن در جهان به گونه ديگر تبليغ مى کند.
 
من اينجا يک نکته و گفته ديگر دارم و آن اين است که مشارکت مردم در هر صحنه يى در سياست داخلى که در چارچوب اتحاد ملى و انسجام اسلامى باشد تاثير جدى در سياست خارجى دارد.
 
اين تاثيرگذارى چگونه خود را نشان مى دهد؟
دست مجريان سياست خارجى را باز مى کند. هر کسى مى خواهد در وزارت خارجه باشد فرقى ندارد چه وزارت خارجه دولت تنش زدا و اعتمادساز باشد چه دولتى که شعارهاى آسمان کوب مى خواهد داشته باشد.
 
آيا صرف حضور مردم مى تواند اين فضا را به وجود بياورد؟
خير، فقط اين گونه نيست که از مردم بخواهيم وظيفه خود را به نحو احسن انجام بدهند. قبل از مردم وظيفه مسوولان است که زمينه انتخابات گسترده و فراگير را فراهم کنند.
 
بنابراين انتخاباتى در قد و قواره دوم خرداد مى تواند شرايط را به نفع ما عوض کند؟
ما نمى توانيم ديگران را متهم کنيم. انتخابات پرشور نگاه وسيع مى خواهد. انتخابات پرحماسه، نگاه هوشيارانه مى خواهد. نگاهى مى خواهد که در پس آن بفهميم مرزهاى ملى کجاست. ما نبايد همديگر را متهم کنيم که چه کسى وابسته است يا وابسته نيست.
 
بايد يک نگاه ملى داشته باشيم. ما بايد بدانيم نسبت اقتدار ملى و وحدت ملى، با تهديد و امنيت ملى چيست. اگر اين نسبت ها را تشخيص بدهيم و انتخابات پرشور برگزار کنيم، قطعاً مى تواند تاثير جدى در امنيت ملى ما داشته باشد چون همه ما سرنشينان يک کشتى هستيم.
 
تاثيرات برگزارى انتخاباتى نظير انتخابات مجلس هفتم را در شرايط کنونى چگونه ارزيابى مى کنيد؟
من نمى خواهم از تاريخ صحبت کنم. مى خواهم درباره آينده بحث کنيم. اگر بخواهيم واقعى فکر کنيم همه مسوول هستند. همه بايد در عرصه حضور داشته باشند با گرايش هاى مختلف فکري. ممکن است عده يى با دولت تعارض داشته باشند.
 
ممکن است ما در موضع مخالف دولت باشيم اما مخالف نظام که نيستيم. ما نظام را قبول داريم، قانون اساسى و رهبرى را قبول داريم. ما معتقديم بعضى ها نبايد نظام و رهبرى را به نفع خود مصادره کنند.
 
بزرگ ترين ظلم به يک ملت و مهم ترين ظلم به کشور اين است که کسى رهبرى، قانون اساسى و ارزش هاى يک کشور را به نفع خودش مصادره کند. مگر سند مالکيت ايران را به نام يک گروه و عده يى زده اند.
 
فراموش نکنيد وحدت ملى يک مفهوم انشايى نيست که روى کاغذ بنويسى و ايجاد بشود. وحدت ملى جسارت مى خواهد، گذشت مى خواهد. بنابراين مشارکت مردم ضريب امنيت ملى و ضريب مانور سياسى نظام را بالا مى برد.
 
آيا عکس آن هم صادق است؟
عکسش هم صادق است.
 
و تبعات عکس اين مسائلى که شما بيان کرديد؟
بديهى ترين تبعات آن ضعف نظام سياسى و ضعف دولت و دستگاه سياست خارجى است.

نظر شما :