انقلابهای عربی و حقی به نام براندازی
شگفت آنکه مطابق این فرهنگها به لحاظ تاریخی دلالت معنوی انتزاعی واژههای right و left مقدم بر حالت مادی و مکانی آنها در جهتیابی است. Right و left احتمالاً تا قرن 13 به معنای سمت راست و چپ به کار نمیرفتهاند. بعدها چون دست راست قویتر و ورزیدهتر و دست چپ – جز در مورد چپ دستها - ضعیفتر و ناشیانهتر عمل میکند این دو واژه به دست راست و چپ و در نتیجه به جهات مکانی اسناد داده شدند.
دموکراسی تا مدتها هنوز به معنای حق رأی در انتخاب رؤسای قوای مجریه و مقننه نبود و منحصر به انتخاب نمایندگان پارلمان با حفظ شاه بود. در پارلمان جایگاه نمایندگان تندروتر و لیبرالتر که ضعیفتر محسوب می شدند در سمت چپ هیأت رئیسه بود. دموکراسی میبایست بدون خشونت و با اجرای قانون اساسی تأمین گردد. انقلاب اقدامی چپگرایانه و کژاندیشانه و خلاف راه راست بود. انقلاب فرانسه براندازی به دست مردم را حقانیت بخشید، پس چپ سهم عظیمی در حقانیت بخشی به براندازی انقلابی ایفا کرد، و نوبت به مارکسیسم که رسید انقلاب و براندازی و بنابراین چپگرایی مقامی برحقتر و مردمیتر از راستگرایی و حفظ اصول پیدا کرد.
انقلابهای ضد استعماری، ضد استبدادی، ضد امپریالیستی و ضد سرمایهداری و ضد فئودالیته جملگی کم یا بیش بهرهای از مارکسیسم دارند. اکنون نظر غالب دیگر به انقلابهای کلاسیک با خوشبینی نمینگرد. خشونت و خونریزی را ناپسند میانگارند بیآنکه حقبراندازی را در برابر دیکتاتورها از آن مردم ندانند. به رغم همه خشونتهای مصیبت باری که دیکتاتوریها بر مردم خاورمیانه وارد میکنند، مردم بر راههای بدون خشونت اهتمام دارند. آیا جهان از چپ بریده است و راست غالب شده است؟ مقصود ما در اینجا صرفاً ناکامی احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات در اروپا نیست، چرا که در عمل تجربه میتران در فرانسه و نیز تجربه پیروزی فراکسیونها و احزاب چپ در اروپا هیچ وضعیت کلیای را اعم از سیاسی و اقتصادی دگرگونی نکردهاند. در عالم نظر نیز چپ نو برخلاف مارکس نشانی انقلاب را به ناکجاآباد میدهد.
بهتر است بازی با الفاظ را کنار بگذاریم. براندازی دیکتاتورها نیاز به خیزش مردم برای اعمال حق براندازی دارد. پیداست که این خیزش، چه با خشونت و چه بیخشونت باشد، در نظر کسانی که حفظ نظام موجود را واجب میدانند کژروی به حساب میآید. مخالفان تغییر بنیادی دیگر از نجبا نیستند. حفظ نظم تاکنونی برای آنها دیگر ربطی به دوری از خونریزی ندارد، بل برعکس، این آنها هستند که از آدمکشی و قتلعام و شکنجه و اعمال left یا ناشایست پروا ندارند. آنها هستند که راهپیماییهای متمدنانه و right یا بحق را با وحشیگری سرکوب میکنند. مردم خاورمیانه به پاخاستهاند، و این خیزش بدون مقداری شورش ممکن نمیگردد، لیکن از قضا طبقهای که محرک اصلی این خیزشهاست دیگر شورش را در لذت و سرمستی از ویرانی و کشتار نمیبیند. همه افراد این طبقه رهبرند. بیرهبری نه عیب بل حسن این خیزشهاست. این فقط به رسانه فیسبوک مربوط نیست بلکه نشان از بیاعتمادی به اطاعت همه از یک تن دارد؛ اطاعتی که راه دیکتاتوری دیگری را هموار میکند که چین، روسیه، کوبا و دیگر جاها برهان عیان و شاهد گویای آن هستند.
بهجت و شور انقلاب دیگر در نشئه تخریب و انتقام نیست گرچه دیکتاتوریها مایل اند که چنین باشد. نگاه جوانان خاورمیانه به آینده است گرچه لحظه با هم بودن در راه سیاست مردمی انگیزش عاطفی نیرومندی به اقدام آنها میبخشد. احقاق حق براندازی، وجدان، عقلانیت و شوق و شور را با هم به جنبش انگیخته است. براندازی در آینده شاید تهدیدی دائم گردد برای دولتهایی که به نام ملت صرفاً به ثروت و قدرت خود میاندیشند.
نظر شما :