حذف تندروی از منطقه هدف اصلی آمریکا
به نظر میرسد با تاکیدی که اکنون آمریکا به تشکیل کشور فلسطینی، بازگشت اسرائیل به مرزهای 1967 و ملزم شدن این کشور به مشارکت در روند صلح و تخلیه شهرکهای یهودی خود دارد، آمریکا قصد دارد تا از سویی گروهها و دولتهای انقلابی در منطقه را به ضرورت تجدیدنظر در روش های سابق خود(مانند آنچه در مورد مصالحه حماس و فتح شاهد بودیم و یا اعلام آمادگی سوریه برای مذاکرات قطعی صلح با اسرائیل) فراخواند و از سوی دیگر ضمن حمایت از امنیت و موجودیت اسرائیل، تندروان این کشور را برای کوتاه آمدن از مواضع غیرمنعطف خود تحتفشار قرار دهد. بنابراین حذف تندروی از منطقه هدف اصلی آمریکاست و این کشور بر این باور است که با سرانجام رساندن روند صلح خاورمیانه، زمینههای تروریسم در منطقه تضعیف و هزینههای لشکرکشی آمریکا به خاورمیانه و شمال آفریقا به شدت کاهش خواهد یافت.
همزمان با تحولات در جهان عرب، اکنون نظامهای سیاسی منطقه به دو دسته طرفداران اصلاحات و مخالفان آن تقسیمبندی شدهاند. در پروسه اصلاحات دموکراتیک موضوع رعایت حقوقبشر و آزادیهای سیاسی و اجتماعی اولویت بیشتری نسبت به مسائل امنیتی و تروریسم و روند صلح خاورمیانه پیدا خواهند کرد. بدون تردید آمریکا، گسترش لیبرالیسم در منطقه را در راستای منافع سیاسی و اقتصادی خود تلقی میکند و بر این باور است این امر پایههای همزیستی، همکاری و ثبات پایدار در منطقه را مستحکم خواهد کرد. در این میان به نظر میرسد چنانچه روند صلح خاورمیانه منجر به نتیجه مطلوب گردد، دامنه اصلاحات به سرعت به همه کشورهای منطقه سرایت خواهد کرد و با روی کارآمدن نظامهای دموکراتیکتر بساط تندوری و انقلابیگری در مدت زمان کمی جمع خواهد شد.
آنچه حائز اهمیت فراوان میباشد این است که بدانیم سرنوشت مخالفان اصلاحات اعم از دولتهای پادشاهی میانهرو عرب و کشورهای جمهوری با رهبران مادامالعمر و دارای مواضع انقلابی چه خواهد شد؟ همچنین موضع آمریکا نسبت به این دو دسته کشورهای مخالف اصلاحات و دموکراسی چگونه رقم خواهد خورد؟
ملاحظه میشود که با تغییر الگوی میانهروی- تندروی به الگوی طرفداران اصلاحات- مخالفان اصلاحات، کشورهای میانهرو و کشورهای تندرو و انقلابی از لحاظ مقاومت در مقابل تحولات در یک دسته قرار خواهند گرفت که این وضعیت بیسابقه آمریکا را مجبور خواهد کرد که در شرایط جدید تحفظات و احتیاطات جدید و بیشتری در برخورد با این کشورها در پیش گیرد و به همین دلیل است که در سخنرانی باراکاوباما همزمان به کشورهای انقلابی و مخالف آمریکا و کشورهای دوست و متحد آمریکا در منطقه نسبت به مخالفت با روند اصلاحات انتقاد میشود. حملات نظامی آمریکا و ناتو به لیبی و قراردادن نام معمرقدافی و دیگر مقامات این کشور در لیست دادگاه جنائی بینالمللی، اعمال تحریمها علیه مقامات برخی دیگر کشورهای بحرانزده و فشار آمریکا به این کشورها برای تندادن به اصلاحات یا ترک قدرت، روند بیسابقهای است که در برخی موارد حتی در تاریخ حقوق بینالملل نیز چنین رویههایی نادر بوده و یا اصلا وجود نداشته است. بر این اساس می توان به جرات ادعا کرد که سیاست خارجی آمریکا در قبال مسائل اخیر جهان عرب و منطقه بواقع بسیار فراتر از شعار و لفاظی پیشرفته است.
در عین حال نمی توان نادیده گرفت که سیاست خارجی آمریکا در کنار فشارهایی که برای تقویت اصلاحات و دموکراسی در منطقه اعمال کرده، با توجه به منافع اقتصادی و ملاحظات امنیتی خود یک روند تدریجی و عملگرایی را هم مدنظر دارد که همین امر تلقی سیاست «یک بام و دو هوا» را پیش میآورد. بعبارت دیگر چنانچه آمریکا در قبال تحولات کشورهای عرب خلیجفارس با احتیاط بیشتری برخورد میکند این بدان دلیل است که پروسه اصلاحات را گام به گام و بصورت هدایتشده با عبور از خلاء قدرت و جلوگیری از سوءاستفاده سازمانهای تروریستی و نیز ممانعت از افزایش بیرویه قیمت نفت در شرایط بد اقتصاد جهانی و یا ناامنکردن مسیر انتقال انرژی و موجسواری، فرصتطلبی و معرکهگیری رقبای خود هدایت نماید.
می توان گفت اطلاع از همین امر از طرفی باعث گستاخی و از طرف دیگر موجب بیاعتمادی کشورهای منطقه خلیجفارس به سیاستهای آمریکا شده است بگونهای که باید گفت لشکرکشی به بحرین در اصل تلاش کشورهای مخالف اصلاحات منطقه برای جلوگیری از سرایت تحولات به درون آن کشورها بود و حتی ابتکارعمل آنها برای بحران یمن نیز تلاشی برای فرو نشاندن هر چه سریعتر نارضایتیها در منطقه ارزیابی میشود که این امر به هیچوجه از چشم دستگاه سیاست خارجی آمریکا پنهان نمیماند.
تردیدی نیست که سیاست خارجی آمریکا در قبال تحولات منطقه در ابتدا با تعلل و احتیاط پیگیری شد اما با سخنرانی اخیر باراک اوباما اکنون به نظر میرسد، سمت و سوی این سیاستها مشخصتر شده و این کشور با در اولویت قراردادن دموکراسی و تاکید بر پیشبرد روند صلحخاورمیانه بنا دارد تا سرنوشت افراطیگری، تروریسم و سلاحهای کشتارجمعی را به کمک حکومتهای جدید در منطقه معلوم نماید لذا چنانچه آن دسته از دولتهای منطقه که مخالف تحولات هستند نتوانند با گشایش در سیاستداخلی و اصلاح سیاستخارجی و دیپلماسی شان، خود را به سرعت و به دقت با عمق و روند تحولات جاری منطقه بازسازی نمایند، طبعا پیآمدهای این تحولات، تبدیل به تهدید و نه فرصت برای آنها خواهد شد زیرا به نظر میرسد یکی از اولین جنبههای تغییرات اخیر به همخوردن بلوکبندیهای سابق قدرت در منطقه است و حکومتهای جدید منطقه بنا ندارند تا پس از عبور از دشواریهای داخلی خود، سرنوشتشان را با کشورهایی که در آینده همین مراحل را طی خواهند نمود، گره بزنند. به همین خاطر است که اعضای شورای همکاری خلیجفارس با درک وضعیت دشوار کنونی خود، بنای نهاد جدیدی که میتوان آنرا «گروه سوتهدلان» خواند، گذاشتهاند.
آنچه در درک تحولات منطقه مهم میباشد این است که مبنای تحلیل را بر قالبها و قضاوتهای از پیش آمده شده قرار ندهیم و سیر تحولات را در راستای تمایلات خود تفسیر نکنیم تا از شواهد و قرائن ضعیف به نتیجهگیریهای کلی و قطعی برسیم و همین تحلیلهای شتابزده را چارچوب اقدامات و مواضع سیاستخارجی کشور قرار دهیم. ملاک اصلی در باره درستی قضاوتها و تفسیرها این است که بدانیم بازخورد سلبی و ایجابی نسبت به مواضع ما چگونه بوده و ما چه اندازه توانستهایم با درک منطق تحولات برای خود فرصت و امنیت ایجاد کرده و دفع تهدید نمائیم. موضوع دیگر آنست که گاهی نمیتوان از طریق دامن زدن به بحرانها و تهدیدات مانع تحولات شد و اصرار بر این امر ممکن است به تسریع و تشدید تحولات و از کنترل خارجشدن آنها منجر گردد. برای هر دردی درمانی است و گاهی با بد تشخیص دادن علتها و دردها، درمان کارساز نمیافتد.
نظر شما :