خاورمیانه بزرگ و نگرانیهای جدید غرب
دیپلماسی ایرانی: آیا در میان حرکت مردم در کشورهای عربی مختلف از مصر گرفته تا لیبی و یمن و بحرین میتوان عناصر مشترکی پیدا کرد؟
تحولات اجتماعی که در یک مقطع زمانی مشابه اتفاق میافتند هم اشتراکهایی با هم دارند و هم تفاوتهایی. کار ما در علوم اجتماعی این است که وجوه اشتراک و وجوه افتراق را شناسایی کنیم و اثرات متفاوت آنها را بسنجیم.
حرکتهای اخیر در منطقه خاورمیانه نکات مشترکی دارند. از جمله این که طبقه متوسط، خصوصا طبقه متوسط تحصیل کرده در تمام آنها درگیر است و یکی از عوامل اصلی اعتراضات اجتماعی است. یا شبکههای اجتماعی و جهان شمولی که به نوعی آگاهی اجتماعی را توزیع میکنند، در همه آنها نقش تعیین کننده دارد. یا در همه این حرکتها مشکلات اقتصادی و اعتراضاتی که نسبت به معیشت وجود دارد تاثیر اساسی دارد و همه این حرکتها بعد از یک دوره کوتاه رونق اقتصادی و افزایش سطح توقعات عمومیاتفاق افتاده است.
در همه جنبشهایی که اتفاق افتاده است رهبری واحد هدایت گر وجود ندارد و جنبش، یک جنبش پراکنده و توزیع شده در عرصه اجتماعی است که این جنبش پراکنده و توزیع شده به شکل متکثر عمل میکند. در همه این حرکتهای مردمی گرایشهای متفاوتی در کنار هم قرار گرفته اند، هم اسلام گرایان هستند، هم ملی گرایان هستند، جنبشهای دموکراسی خواه و لیبرال درمیان آنها وجود دارد و حتی خیلی از گرایشهای سکولار هم در کنار آنها مشاهده میشوند. دموکراسی خواهی و افزایش سطح مطالبات دموکراتیک و مشورط شدن قدرت سیاسی حاکم، خواست مشترک اکثر این جنبشها است.
اینها از جمله ویژگیهای مشترکی است که میتوان در تمام این جنبشها آنها را جست و جو کرد.
پس چرا با وجود این شباهتها، نتایج حرکتهای مردمی در کشورهای مختلف یکسان نیست؟
همان طور که گفتم تفاوتهای بنیادینی هم وجود دارد. به طور مثال در کشوری مثل لیبی، این جنبشها نهایتا در جامه تفاوتها و درگیریهای قبیله ای در آمد. یعنی قبایلی هستند که به این گرایشهای مردمی عکس العمل مثبت نشان داده اند و علیه حکومت قذافی متحد شده اند و قبایلی هم بر عکس. یعنی محصول این اعتراضات اجتماعی، درگیریهای قبیله ای بود.
یا در کشوری مثل بحرین، این اعتراضات به درگیری و تقابل میان گرایشهای مذهبی و شیعه و سنی تبدیل شد. در یمن ترکیبی از رقابتهای ایدئولوژیک سیاسی و درگیریهای میان قبایل به وجود آمد و حتی نهضتهای استقلال طلبانه ای مانند الحوثیها در حال بهره گیری از این فرایند اجتماعی هستند.
بنابراین در جوامع مختلف نتایج سیاسی مختلفی به وجود آمده است. به خصوص که عزم دولتهای این کشورها برای سرکوب یا انعطاف در مقابل مردم در نتایج سیاسی حرکتهای مردمی بسیار تاثیرگذار بود. دولتهایی که عزم جدی برای سرکوب داشتند و ابزارهای سرکوب را در اختیار داشتند، مانند لیبی جامعه را به سمت بحران و حتی جنگ داخلی بردند. اما در جوامعی که عزم جدی برای سرکوب وجود نداشت، تحول سیاسی زود تر به وقوع پیوست.
آیا در کشوری مانند یمن، ساختار اجتماعی و جامعه مدنی به اندازه کافی قوام یافته است تا بتواند فروپاشی نظم حاکم را بپذیرد و نظم جدیدی را جایگزین کند؟ آیا این نگرانی وجود ندارد که وضعیتی مانند لیبی در یمن اتفاق افتد؟
طبیعی است که نوع ساختار قدرت در جامعه ای مانند یمن متفاوت است و ممکن است جنگ داخلی به شکلی که در لیبی اتفاق افتاد در یمن به وجود نیاید، عزم دولت علی عبدالله صالح هم در سرکوب مردم به شدت قذافی که داعیه یک رهبری کاریزماتیک را دارد، نیست. خود علی عبدالله صالح اعلام کرده است که تا حدود یک سال دیگر از قدرت کناره گیری خواهد کرد در حالی که چنین چیزی توسط قذافی پذیرفته نشده و او هم چنان مدعی است که یک رهبر محبوب در میان مردم و جامعه لیبی است.
اما در جامعه یمن مسائلی وجود دارد که نگرانیهایی را به وجود میآورد. به دلیل وجود گرایشهای استقلال طلبانه و تجزیه طلبانه در یمن و یا فقدان نهادهای جامعه مدنی و تشکلهای پایدار سیاسی و عدم وجود اقتصاد معتدلی که بتواند یک زندگی اقتصادی ـ اجتماعی معتدل را در جامعه به وجود آورد، این بیم وجود دارد که فروپاشی رژیم به تجزیه کشور یا به درگیریهای متمادی در درون این جامعه منجر شود.
به همین دلیل هم است که بسیاری از گروههای سیاسی یا نیروهای بین المللی که در این زمینه تاثیر گذار هستند، به دنبال این هستند که با مدل مصر یک جابه جایی در اشخاص را انجام دهند، مثلا علی عبداللع صالح بعد از چند ماه کنار رود و چهرههای معتدل تر و معقول تری به جای او روی کار آیند تا بعدا طی یک فرایند زمانی میان مدت، نهادهای قانونی و مدنی جدید ساخته شوند تا هم بتواند نیروهای متعارض را در درون خود نگه دارد و هم یک تعادل سیاسی را در جامعه یمن به وجود آورد.
در غیر این صورت بسیاری از کارشناسان معتقدند که فروپاشی ناگهانی سیاسی در جامعه ای مانند یمن ممکن است به تجزیه یا به برخوردهای طولانی سیاسی در جامعه یمن منجر شود.
نگاه طولانی مدت غرب به تغییر در خاورمیانه چیست؟ آیا غرب در خاورمیانه به دنبال تضعیف کشورهایی است که ادعاهایی متفاوت با منافع غرب دارند؟
نوع نگاهی که در دولتهای غربی در این زمینه وجود دارد را باید به مفهومی که چند سال قبل در طرح خاورمیانه بزرگ تدوین شد برگرداند. در چهار اصلی که در طرح خاورمیانه بزرگ به آنها اشاره شده بود گسترش حکومتهای دموکراتیک، افزایش نقش زنان و گسترش طبقه متوسط در جوامع مختلف خاورمیانه وجود داشت.
در استراتژیهای سیاست خارجی طبیعی است که امریکا و دول اروپایی تلاش کنند که کشورهایی که به نوعی سر ناسازگاری با منافع آنها دارند را به بهانه این جنبشها تضعیف کنند و رژیمهای معتدل تری را در آن کشورها روی کار آورند.
اما به یاد داشته باشیم که این جنبشها فقط در کشورهایی که مخالف بعضی از سیاستهای غرب بوده اند مانند لیبی و سوریه بروز نکرده است. بلکه در بسیاری از کشورهایی که هم پیمانان غرب محسوب میشوند مانند مصر و بحرین هم اتفاق افتاده است.
به نظر میرسد که امریکاییها و اروپاییها از چند سال قبل نگران این وضعیت در کشورهای هم پیمان خود بوده اند و به همین دلیل هم به آنها سفارش میکردند که به گونه ای به اصلاح ساختار سیاسی و گسترش نهادهای دموکراتیک که باعث پایداری بیشتر در این کشورها میشود دست بزنند.
بنابراین به نظر میرسد نگرانی اصلی کشورهای در حال حاضر تنها در مورد کشورهایی که مقابل غرب هستند، نیست. نگرانی بزرگتر غربیها درباره هم پیمانان آنها است که چگونه هم با جنبشهای جدید همراهی کنند که به انقلابهای رادیکال منتهی نشوند، و هم حکومتهای جدیدی که در این کشورها روی کار میآیند، بتوانند در طرح امنیتی ـ استراتژیک بلند مدتی که مورد نظر غرب در خاورمیانه است مشارکت کنند.
در بلند مدت خاورمیانه مطلوب برای غرب خاورمیانه ای است که آرامشی استراتژیک در آن وجود داشته باشد تا بتواند پیمانهای بلند مدت و پیوستگیهای اقتصادی در درون آن به وجود آید. بنابراین اگر این حکومتها بتوانند فرایند را به نحوی مدیریت کنند که به چنین شرایطی منجر شود، مطلوب آنها به دست خواهد آمد.
نظر شما :