اهميت اجلاس بينالمللى افغانستان
نویسنده خبر:
محمدرضا بهرامی
يادداشتى از محمدرضا بهرامى
لندن روز پنج شنبه همین هفته میزبان اجلاس بین المللی افغانستان خواهد بود و نمایندگان ارشد بیش از 60 کشور و سازمان مهم بین المللی در آن شرکت خواهند کرد.
افغانستان ظرف هفته های اخیر موضوع اصلی اجلاس هایی در ابوظبی، اسلام آباد، پراگ، برلین، مسکو و استانبول بوده است. برخی از این اجلاس ها و از جمله اجلاس ابوظبی و استانبول را در واقع می توان مقدمه و یا هموار کننده اجلاس لندن محسوب کرد.
هر چند ظرف سال های 2001 تا کنون اجلاس های بین المللی مختلفی در مورد افغانستان برگزار شده اما فضای رسانه ای ایجاد شده در مورد اجلاس لندن در صدد انتقال این پیام است که هیچ کدام از این اجلاس ها و شاید بتوان گفت که حتی اجلاس بن به اندازه اجلاس آتی لندن تحرک منطقه ای و بین المللی ایجاد نکرده و از اهمیت تعیین کنندگی برخوردار نبوده اند. چه دلایلی عامل این تحرک گردیده و به چه میزان این فضای ایجاد شده واقعی و متاثر از واقعیتهای افغانستان و منطقه است و چه اتفاقی قرار است در اجلاس لندن رخ دهد که مقدمه و سرآغاز عبور افغانستان از مرحله فعلی باشد.
قبل از ورود به بحث مناسب است به این نکته توجه نمود که اساسا ایده اجلاس لندن در شرایطی ایجاد شد که:
- متعاقب عدم پیروزی نظامی ناتو علیرغم افزایش نیروهای نظامی در تابستان سال جاری و در مواجهه با نیروهای شورشی موضوع بن بست نظامی در جنگ افغانستان برای مقامات نظامی و غیر نظامی غربی قطعی شد.
- افزایش نارضایتی از وضعیت افغانستان در افکار عمومی کشورهای غربی.
- نگرانی مقامات کشورهای غربی و خصوصا اروپائی از درگیر ماندن در وضعیتی که امید به موفقیت در آن کم بود.
- عدم استمرار همگرائی کامل میان دو سوی آتلانتیک.
به بیان دیگر اجلاس لندن در واقع با هدف عبور از وضعیت فعلی در افغانستان و نقطه آغاز یک دگردیسی در سیاست جامعه بین الملل نسبت به افغانستان مطرح و پایه گذاری شد.
از همین روست که نشانه های آشکار این دگردیسی را نه تنها در مواضع آشکار مقامات مختلف بلکه حتی در راهبرد دوم دولت آمریکا در قبال افغانستان و پاکستان هم می توان مشاهده کرد.
در واقع فهم مشترک مقامات افغان و کشورهای غربی برای خروج از بحران جاری در این کشور ضرورت تفاهم با نیروهای شورشی به دلیل عدم امکان حذف و یا نابودی آنها به عنوان بخش عمده راه حل می باشد و قرار است اجلاس لندن مقدمه ای برای ورود به این عرصه باشد هر چند تفاوت هايی در راهکارها و یا نگاه این کشورها نسبت به موضوع وجود دارد.
در مورد دولت افغانستان به نظر می رسد برآیند فشارهای ناشی از انتخابات پر حاشیه اخیر این کشور، موج وسیع انتقادهای داخلی و خارجی پیرامون ناکارآمدی و فساد موجود در ساختار دولتی و عدم توفیق در ایجاد همگرايی مناسب داخلی، دولت این کشور را بیش از گذشته به ضرورت دستیابی به توافق با جریانات شورشی و با هدف تخفیف و خروج از بحران فعلی و تقویت نقش دولت این کشور امیدوار کرده است. البته دولت افغانستان محوریت این موضوع را با این هدف که از تحمیل موارد ناخواسته توسط کشورهای غربی جلوگیری نماید نیز دنبال می کند. در مورد آمریکا اینگونه برداشت می شود که نسبت به توانائی دولت افغانستان بی اعتماد است، از رفتار و رویکرد بخشهایی در سیستم امنیتی پاکستان دلخور و ناراضی می باشند و به همین دلیل با بی اطمینانی موضوع جذب شورشی های افغانستان را دنبال می کنند و دولت پاکستان را نیز ناتوان تر از آن می بینند که امکان تغییری را داشته باشد.
در همین راستا اخیرا راهبرد غیر نظامی را به عنوان متمم راهبرد دوم رئیس جمهور این کشور در مورد افغانستان و پاکستان تهیه نموده اند که چند وجهی بوده در مورد افغانستان مبتنی بر توسعه کشاورزی، تقویت حکومت و ظرفیت سازی و تلاش برای بازگرداندن طالبان به زندگی غیر نظامی را شامل شده و در مورد پاکستان ناظر به بالا بردن توان دولت برای مبارزه با نیروهای شورشی و انجام اصلاحات سیاسی و اقتصادی است. البته در کنار این موارد ادامه فشار نظامی بر نیروهای شورشی در هر دو کشور را کماکان در دستور کار قرار داده اند.
در مورد کشورهای اروپائی ( البته باستثنای انگلیس ) نوعی خستگی از وضعیت فعلی، سردرگمی و ناامیدی نسبت به آینده افغانستان قابل برداشت است. به نظر می رسد انگلیس در استمرار سیاستهای گذشته خود و در تلاش برای فعال سازی محور اسلام آباد – ریاض با هدف حذب حداکثری نیروهای شورشی در ساختار حاکمیت افغانستان و استقرار ثبات نسبی در میان مدت است. ضمن اینکه لندن و واشنگتن هر دو درگیر ملاحظات داخلی خود بوده و به هیچ وجه تمایل ندارند که موضوع افغانستان به عاملی منفی در مناسبات داخلی آنها مبدل شود. شاید به همین جهت است که بعضا سایه آن ملاحظات جدی ترین بخش سیاست افغانی این دو را تشکیل می دهد.
در مورد روسیه هر چند مسکو را نمی توان با کشورهای غربی در یک مجموعه به لحاظ هماهنگی در تصمیم گیری قرار داد اما ظواهر امر حاکی از منفعل، بی برنامه و به نوعی بلاتکلیف بودن آن در قبال تحولات افغانستان بوده به گونه ای که قادر به تعریف ظرفیت های منطقه ای همسو با خود در حوزه افغانستان نشدند.
در مورد اجلاس لندن سه موضوع امنیت، توسعه و حکومت داری، و نهایتا چارچوب همکاریهای منطقه ای البته با معماری بین المللی محورهای عمده ای هستند که قرار است در این اجلاس مطرح و مورد گفتگو قرار گیرد. البته دولت افغانستان نیز طرح 5 ماده ای را در حوزه های مختلف برای ارائه در این اجلاس آماده کرده است.
از میان تمامی موضوعات تدوین شده برای اجلاس لندن به نظر می رسد دو موضوع قابل توجه و تا حدودی چالش برانگیز در این اجلاس قابل مطرح شود. اول اینکه دولت افغانستان چگونه می تواند جامعه بین الملل را قانع سازد که اراده و توان لازم برای ارتقای ظرفیتهای دولت به منظور پذیرش مسئولیت های لازم و مبارزه جدی و واقعی با فساد را دارا است، علنی شدن ( احتمالا عمدی ) مکاتبات محرمانه سفیر آمریکا با دولت متبوع خود در آستانه اجلاس لندن که مبین بی اعتماد قلمداد نمودن رئیس جمهور افغانستان از سوی طرف آمریکائی است برحساسیت موضوع می افزاید. هر چند که بویژه در مورد فساد طرف افغانی اشتباهات و خطاهای صورت گرفته از سوی تعدادی از اعضای جامعه بین الملل را نیز بیان خواهد کرد. دوم موضوع امنیت است که شامل تسریع در افزایش ظرفیت نیروهای نظامی و پلیس افغانستان، تعیین چارچوب مشخص برای واگذاری مسئولیت امنیتی مناطق افغانستان به دولت این کشور و تشکیل سازمان یک پارچگی ملی توسط دولت افغانستان ( با حمایت مالی جامعه بین الملل ) است که هدفش جذب آن تعداد از نیروهای شورشی است که دست از جنگ کشیده و با سازمان های تروریستی ارتباطی ندارند.
این موضوع را می توان کلیدی ترین نکته اجلاس لندن تلقی کرد. در همین ارتباط دولت افغانستان طرحی را برای چگونگی جذب نیروهای شورشی تهیه و قرار است در این اجلاس عرضه کرد. براساس اخبار موجود تقاضای خروج نام تعدادی از افراد گروههای شورشی از لیست سیاه شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز از جمله موارد طرح مذکور است که از حمایت نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل متحد در امور افغانستان نیز برخوردار است. همچنین و در همین راستا برگزاری لوئی جرگه در ماههای آتی و توسط دولت افغانستان با هدف استفاده از مکانیزم های بومی برای جذب شورشیان نیز در دستور کار دولت افغانستان قرار دارد و دولت افغانستان درصدد جلب حمایت و همکاری جامعه بین الملل در اجرای این سیاست خود است. این امری است که به نظر می رسد کلیات آن از قبل و تحت چارچوبی مورد موافقت کشورهای مطرح غربی قرار گرفته است.
باستثنای افزایش ظرفیت نیروهای نظامی و پلیس افغانستان، دو محور دیگر موضوع امنیت یعنی حذب نیروهای شورشی و واگذاری مسئولیتهای امنیتی به طرف افغانی کاملا و در میان مدت با یکدیگر مرتبط هستند و عدم توفیق در یکی مبین ناکامی در دیگری خواهد بود. به بیان دیگر حتی در صورت تعیین چارچوب واگذاری مسئولیتهای امنیتی به دولت افغانستان که شامل جدول زمانی این واگذاری نیز باشد در صورت عدم پیشرفت مناسب در پروژه جذب نیروهای شورشی، این واگذاری با مشکل عدم قابلیت اجرا مواجه خواهد شد.
بنابراین می توان نتیجه گرفت چگونگی قانع ساختن نیروهای شورشی برای پیوستن به روند مصالحه ملی مهمترین بخش این پروژه و حتی خروجی این اجلاس است. این موضوع در شرایطی باید تحقق یابد که اولا نمی توان گروههای شورشی در افغانستان را لزوما یک پدیده مستقل و متکی به خود در حالی که از حمایت های سرزمینی، مالی، آموزشی و تسلیحاتی خارجی برخوردارند تصور نمود و از سوئی تجربه و شواهد امر نیز نشان می دهد اراده لازم در میان حامیان نیروهای شورشی برای ورود به این پروسه ایجاد نشده است. ثانیا نه تنها نوعی رقابت میان مقامات کشورهای غربی مبنی بر اتخاذ موضع ضرورت استفاده از راهکارهای سیاسی و مصالحه و جذب نیروهای شورشی در ساختارحاکمیتی افغانستان ایجاد شده، بلکه فرماندهان ناتو و کشورهائی که در افغانستان نیروی نظامی دارند نیز بر عدم امکان پیروزی نظامی در مواجهه با نیروهای شورشی تاکید و حتی فرمانده ارشد ناتو در این کشور درخواست افزایش نیروی نظامی را برای پرهیز از شکست مطرح نموده و هدف از فشار نظامی به شورشیان را وادار کردن آنها به پذیرش راه حلهای سیاسی بیان کرده است.
به نظر می رسد این سبک اتخاذ مواضع پیام آشکاری به گروه های شورشی و حامیان آنها مبنی بر موثر بودن ادامه فشارهای نظامی با هدف دستیابی به منافع حداکثری است.
هر چند موفقیت هر نشستی و در هر سطحی که بتواند ثبات و امنیت را برای مردم افغانستان به ارمغان بیاورد قابل تقدیر و ارزشمند است اما ارزیابی به عمل آمده از سازوکارهای طراحی شده برای اجلاس لندن نشان می دهد نگاه غالب نسبت به بخش کلیدی و مهم این اجلاس ظاهرا همراه با ساده سازی موضوع و در نگاهی بدبینانه نوعی فرار به جلو با هدف عبور از بحران موجود، آن هم بدون توجه به ریشه ها و عوامل اصلی مولد بحران بوده است. این به مفهوم ادامه استفاده از روش های گذشته و بکارگیری سیاست آزمون و خطا در حوزه ای که هزینه های آن را در قدم اول مردم افغانستان و در ادامه کشورهای منطقه باید بپردازند. مشخصه بارز این روشها کم رنگ شدن نقش سازمان ملل متحد به عنوان چتر پذیرفته شده جامعه بین الملل و تاکید بر افزایش حوزه اختیار ناتو و بهره گیری از الگوهای غربی در کشوری مانند افغانستان است. مجموع این تحولات چشم انداز روشنی را حتی در صورت برگزاری لوئی جرگه به تصویر نمی کشد و باید منتظر روزهای دشوارتری در آینده بود.
نظر شما :