گفتگو با بابک احمدى/ دموکراسى همواره برحق است
ديپلماسى ايرانى: آقاى احمدى، با تحولاتى که به تازگى رخ داده است مى خواستيم ببينيم وضعيت دموکراسى ها را در جهان چگونه مى بينيد؟ آيا همچنان مى توان از آن به عنوان معتبرترين شکل حکومت دارى و اداره مملکت نام برد؟
فکر مىکنم يک شکل ثابت و هميشگى به نام "دموکراسى سياسى" وجود ندارد. دو نکته مهم است:1- ما نه با دموکراسى بلکه با دموکراسىها روبهروييم؛ 2- هريک از شکلهاى دموکراسى به تدريج ساخته مىشوند، به اصطلاح مراحل مختلف دارند، و تابع زندگى اقتصادى و فرهنگى و سنتها و نهادهاى بازمانده از صورتبندىهاى پيشا سرمايهدارى هستند. با توجه به اين نکتهها ما با شکلهاى مختلف دموکراسى (که در يک فراشد کلى تکامل مىيابند) روبروييم.
اينکه آيا معتبرترين شکل حکومتى "دموکراسى ليبرالى مدرن" است، برمىگردد به پيشنهادها و پيشفرضهايى که ما با آنها بحث را آغاز مىکنيم. اما در يک عبارت کوتاه مىگويم: بله، تاکنون کامل ترين شکل حکومتى است که در آن رعايت حقوق شهروندى و حاکميت قانون و تجربههاى تازه در زمينه اداره جامعه ممکن مىشود.
کشورهايى مثل هند و برزيل که رشد شتابانى را پشت سر مى گذارند در حال تبديل شدن به دموکراسى توسعه يافته و ثروتمندى هستند. آيا بايد موفقيت اين کشورها را مرهون دموکراسى و پذيرش قواعد اقتصاد آزاد دانست؟
دموکراسى ليبرالى مدرن وابسته به اقتصاد بازار آزاد است. اين دو از هم جدايىناپذيرند. شکلهاى متنوع و مختلف دموکراسى در جهان امروز به دليل مناسبات توليدى (اقتصادى) متنوع ممکن شدهاند. البته اين يگانه دليل نيست (زندگى فرهنگى، سنتها و... همه درکارند) اما مهم ترين عنصر در تحليل نهايى تعيين کننده است. مثالهايى که آوردهايد يعنى هند و برزيل روشنگرند اما رشد شتابان چين آن را تبديل به "دموکراسى توسعه يافته و ثروتمند" نکرده است. اين نشان مىدهد آنچه در "تحليل نهايى" درست است لزوماً در هر لحظه (پويه) تکامل اجتماعى ديده نمىشود. مهم روال يا فراشد پيشرفت است. به هر حال مىتوان ديد که در گستره تصميمگيرىهاى اصلى اداره امور، چين امروز قابل قياس با چين انقلاب فرهنگى و روزگار استبداد فردى مائو نيست.
همزمان با خواست دموکراسى در جهان، بنيادگرايى و افراط گرايى هاى ناسيوناليستى و دينى نيز شدت گرفته است. همزمانى اين دو در چيست؟ آيا بنيادگرايان به قصد رقابت با دموکراسى و جهانى شدن فعاليت تخريبى مى کنند يا به واقع نگران سنت ها و هويت هاى خود هستند؟
بنيادگرايى در ساحت فلسفى به مفهوم هويت استوار است. بنيادگرا کسى است که براى خود هويت به ارث رسيده از نسلهاى پيش قائل است. تصور مىکند تعريفى ذات باور، بنياد و اصل و ماهيت او را ساخته است. اين تصور را با تفاوت گذاشتن بين خود و ديگرى تصديق مىکند. اين تفاوت را مبناى کنشها و کردارهاى اجتماعى و سياسى مىسازد. چنين تفاوتى وقتى از درکى ذهنى به ساحت کنش اجتماعى کشيده مىشود روشى جز خشونت روزافزون در اختيار ندارد. نکته را مىتوان به شکل ديگرى مطرح کرد: امور واقع را "قدرتهاى فوق صنعتى" مىسازند. آنها تاويل اين امور را هم مىسازند. در برابر اين امور واقع (پيشرفت تکنولوژى، گسترش رسانهها، کوچک شدن فضاى متنوع فرهنگ و اقتدار يافتن اصول اوليه و آکسيوم هاى مدرن) بنيادگرا مىبيند با توفانى روبروست که ارزشهاى اعتقادى او را ويران مىکند، بىارزش مىکند. پس دست به مقاومت مىزند. پس پاسخ به شما اين است: هر دو سوى اين رويداد را ببينيم. نفرت از ديگرى و تزلزل در ارزشهاى خودي.
آيا افزايش تمايلات قوميتى و مليتى و احياگرى هاى دينى نشان دهنده شکست پروسه جهانى شدن است يا اينکه جزئى از عوارض و پديده هاى ذاتى آن به شمار مى رود؟
به گمانم توفانى که در پاسخ قبلى پيش کشيدم، پاسخ اين پرسش را هم فراهم مىآورد. آن توفان که با "گشتل تکنولوژى" (اصطلاح مشهور هايدگر) ساخته مىشود، موجب مقاومت ها مىشود. شايد کسانى در اين مقاومت جنبهاى مثبت ببينند (مىگويند دفاع از چندگانگى در برابر يکتانگرى ويرانگر جهانى شدن است)، اما من به سويه ديگر آن نظر دارم: خشونت؛ خشونتى که امثال ژيژک مدافع آن هستند.
*آيا فشارهاى بين المللى رسمى فرضا از سوى امريکا براى القاى دموکراسى به جهان سوم، موجب تقويت بنيادگرايى شده است؟
بله. نمونه آن ورود غير مشروع، غيرقانونى و توسعه طلبانه به جنگ عراق است. نمونه آن رشد بنيادگرايى طالبانى در منطقه (افغانستان، پاکستان) است. فشار آمريکا براى "القاى دموکراسى" نيست. دموکراسى کالاى وارداتى نيست، کسى نمىتواند آن را القا کند. آيا مىتوان انکار کرد که نظامى کردن "مسأله خاورميانه" به سرعت باور نکردنىاى موجب رشد بنيادگرايى شده است؟
*در کشورهايى که زمينه سنت گرايى، ساختارهاى طايفه اى و تندروى هاى قومى يا دينى دارند، دموکراسى از کجا و توسط چه نهادهايى آغاز مى شود؟
توسعه طبقه متوسط شهرنشين و درگير توليد صنعتي. بر زمينه تحول تاريخى جوامع مىتوان نشان داد که رشد اين طبقه (مبارزهاش با سنتها و نهادهاى مانع رشد طبقه متوسط، مبارزهاش براى بقا، پافشارىاش به آزادسازى مکانيسم توليد اجتماعى، آگاهى طبقاتىاش، توانايىاش در تدوين برنامهاى جامع جهت رشد اقتصادى و اجتماعى و...) به پيدايش و تحکيم نهادهاى سياسى منجر مىشود. البته در کشورهايى که در پرسش خود از آنها ياد کرديد کوچک بودن طبقه متوسط و سهم اندک توليد صنعتى، نويد دموکراسى مدرن نمىدهد. و بهتر است از "دموکراسى قبيلهاى" آنها در حجاب "چندگانگى فرهنگى" دفاع نکنيم.
*آيا جهانى شدن به معناى آن است که تنها يک شکل خاص از دموکراسى حاکم شود؟ يعنى دموکراسى تعاريف و اشکال متنوع و متکثرى نمى تواند داشته باشد؟ شروط اوليه براى پاگيرى دموکراسى چيست؟
در پاسخ به پرسش اول شما به اين مسأله پرداختهام. دموکراسىهاى ليبرالى مدرن شکلهاى متنوع دارند. اگه اصرار داشته باشيم که ذات واحدى را تصور کنيم که به شکلهاى مختلف جلوه مىکند آن ذات (فرضى) رشد پايدار طبقه متوسط، رشد بازار آزاد و کنار رفتن قانونهايى است که مانع اين رشد مىشوند.
*اساسى ترين مشکلاتى که باعث مى شود دموکراسى از اعتبار ساقط شود چيست؟ آيا بديلى براى دموکراسى به وجود آمده يا فکر مى کنيد در آينده پديد بيايد؟
دموکراسىها هرگز در روال تکامل طبيعى پيشرفت نمىکنند. پيشرفتى تک خطى و رو به جلو نداند. دموکراسى در پيکار با بازماندههاى نهادها، سنتها، باورها و قانونهايى که همه به صورت مانع و سد عمل مىکنند ساخته مىشود. من در مورد آن واژه پيکار تأکيد زيادى دارم. مبارزه طولانى است. پيشرفت و پسرفت دارد. چيرگى و شکست دارد. توقف دارد. گاه آتش بس دارد. اما همواره برحق است. بر حق است چون توجيه منطقى و عقلانى دارد. بر حق است چون کامل ترين شکل "حکومت مردم، توسط مردم، براى مردم" است. چون امکان مىدهد نيروهاى مخالفاش شکل گيرند، عمل کنند و تأثير بگذارند.
نظر شما :