امريکا در سال 2010
چالشهاى بزرگ و سياستمداران متوسط
دیپلماسی ایرانی: سال 2010 به اتمام رسيد و سال 2011 آغاز شد. سال 2010 براى امريکا پر نشيب و فراز و پر حادثه بود و اين کشور تحولات گوناگونى را پشت سر گذاشت. در مورد تک تک رخدادها و حوادث بحثهاى متنوع و رنگارنگى ارائه شده است، اما آيا مىتوان کل سال 2010 را در امريکا مورد يک ارزيابى کلان قرار داد و اگر مىتوان، چه مفاهيمى در ارزيابى امريکا در سالى که گذشت مىتوانند ظرفيت تجزيه و تحليل را براى ما فراهم آورند؟
سه مفهوم چالشهاى بزرگ، سياستمداران متوسط و نهادهاى محدود، توضيح دهنده تحليلى و مفهومى مجموعه تحولات، فعاليت و رخدادهايى است که در سال 2010 در امريکا اتفاق افتاد، هستند.
1.چالشهاى بزرگ
امريکا در سال 2010 از جنبه داخلى و خارجى با چالشهاى عمده اى روبهرو بود که در سال 2011 هم ادامه خواهد داشت. در بعد داخلى علىرغم اينکه امريکا هنوز موتور اقتصاد جهانى است و بزرگترين اقتصاد جهان را در اختيار دارد، به تعبير مقامات ارشد اين کشور با فهرستى طولانى از مشکلات و چالشهاى داخلى نيز روبهرو است که اوباما در زمينه مسائل مربوط به بهداشت عمومى تا حدودى به يکى از آنها پرداخت. اما مشکلات ناشى از بحران اقتصادى، مسائل مربوط به اقتصاد امريکا، برآمدن کانونهاى اقتصادى ديگر و همين طور مشکلات اجتماعى در زمينه عدم برابرى و عدم وجود مساوات اجتماعى از جمله چالشهايى است که هر سياستمدارى را در امريکا به فکر مىاندازند و در سال 2010 نيز نمود داشته اند.
انتخابات ميان دوره اى مجلس نمودى از چالشهايى است که عمدتا حول محور اقتصاد و زندگى و معيشت روزمره مردم مى چرخند. اخيرا کتابى با عنوان امريکاى جهان سوم Third World America به چاپ رسيده است که هر چند عنوان مىتواند اغراق آميز باشد، اما نشان مىدهد که بخشى از اقشار جامعه امريکا در شرايط اقتصادى ـ اجتماعى نامناسبى به سر مىبرند.
به علاوه سالهاى سال حکومت طولانى محافظه کاران، با تمرکز بيش از حد آنها بر اقتصاد مبتنى بر حرص و آز که شعار اصلى اقتصادى ريگان بود و مورد انتقاد اوباما قرار گرفت، اقتصاد امريکا را با چالشهاى ساختارى، فرهنگى و روانى رو به رو کرد. در سال 2010 تمام اين چالشها ادامه پيدا کرد، هرچند که اوباما سعى کرد با انجام برخى از جراحىهاى اقتصادى و اجتماعى، اين چالشها را مديريت کند.
در عرصه بين المللى نيز امريکا با چالشهاى گسترده اى در مديريت امنيت بين المللى روبهرو بود. هر چند که در مواردى موفق به اعمال مديريت شد، ولى از شبه جزيره کره گرفته تا سرخوردگى ناشى از اينکه، اوباما بتواند رفتار رژيم صهيونيستى را در قضيه توقف شهرک سازى يهوديان تغيير دهد، شاهد چالش بين المللى اوباما هستيم.
تقويت قدرت اقتصادى چين، کانونهاى تنش در کشورهاى جهان سوم، مخصوصا در شاخ افريقا و با تداوم و افزايش فعاليت دزدان دريايى، بحرانهاى ناشى از بلاياى طبيعى در زمره چالشهاى بين المللى امريکا در سال 2010 محسوب مىشوند. بحران هاييتى، مسئله کمى براى امريکا نيست. به خاطر اينکه ورشکستى دولت هاييتى، عدم امکان انجام وظايف اوليه دولت در يکى از کشورهايى از نظر جغرافيايى نزديک به امريکا است از چالشهاى بزرگ ايالات متحده است.
در ساير نقاط دنيا هم اين چالشها ادامه دارد. البته نبايد ذکر چالشهاى داخلى و بين المللى به معنى در نظر نگرفتن موفقيتها و دستاوردهاى امريکا قلمداد شود. اما در مجموعه چالشهايى که امريکا در سال 2010 با آنها روبهرو بود، چالشهاى بزرگى وجود داشتند که هنوز هم ادامه دارند و خلاصه آنها چالشهاى مربوط به ادامه حضور هژمونيک در نظام بين المللى است.
ترديدى نيست که امريکا در عين اينکه عمده ترين قدرت جهانى محسوب مىشود ولى در اِعمال و اَعمال هژمونى با چالشهاى بزرگى روبه روست به گونه اى که عده اى از متفکرين روابط بين الملل امريکا از دوران پسا امريکايى Post American سخن مىگويند که دقيقا عنوان کتاب فريد زکريا است.
حال بايد ديد آيا سياستمداران متوسط مىتوانند اين چالشها را حل و فصل کنند؟
2.سياستمداران متوسط
مجموعه سياستمداران فعلى امريکا که عمدتا اوباما و تيم او در راس آنها قرار مىگيرند، در سال 2010 نشان داده اند که در نهايت و با ارفاق، سياستمداران متوسطى براى چالشهاى بزرگ هستند. تضعيف شدن موقعيت داخلى اوباما، بيانگر متوسط بودن او و تيمش به عنوان تيم رهبرى اين چالشها است.
بايد گفت که در گذشته، چه در امريکا و چه در ديگر کشورهاى غربى، زمانها و موقعيتهايى را مىتوان سراغ گرفت که چالشهاى بزرگى وجود داشته اند، اما اين چالشها را سياستمداران برجسته و بزرگى مديريت و اداره کردند و نهايتا با گذر از چالشها، وضعيت بهترى را براى کشور خود رقم زدند.
اما با توجه به شرايط خاص به قدرت رسيدن اوباما، آن انتظاراتى که از او مىرفت به هيچ وجه در سال 2010 تحقق پيدا نکرد. قوت گرفتن جنبش تى پارتى به يک تعبير نشان دهنده تضعيف موقعيت اوباما به عنوان سياستمدارى است که با انتظارات عمده اى رو بهرو بود، اما نتوانست اين انتظارات را برآورده کند.
ساير افراد تيم اوباما هم براى اداره اين چالشها چندان برجسته نيستند. خانم کلينتون در عين داشتن انواع مهارتهاى شخصى و بعضا درخششهايى که در بيان مواضع ديپلماتيک امريکا دارد، براى اداره چالشهاى سياست خارجى امريکا، نهايتا سياستمدارى متوسط است. آنچه که در جريان انتشار اسناد توسط ويکى ليکس از سوى خانم کلينتون نشان داده شد، روشن کرد که او علىرغم همه پختگىها، عصبى برخورد مىکند و از اداره بحرانى که براى اعتبار ديپلماتيک امريکا در اثر پيوند بين تکنولوژى و جهانى شدن و ظرفيت افراد به وجود آمده ناتوان است.
مشکلات مربوط به متوسط بودن يا کوتوله بودن دستياران اوباما در سال 2010 با تغيير تيم امنيت ملى و تعويض جونز، دستيار مشاور امنيت ملى با معاون او، يکى نمودهاى اين متوسط بودن سياست مداران است.
تصميم هاى اين تيم، منازعات درونى آنها و نبودن چهره شاخصى که بتواند اختلافات درون گروهى را حل و فص کند نماد ديگرى از پايين بودن سطح اين افراد براى اداره چالشهاى بزرگ اشت. زمانى در امريکا بين سياستمداران برجسته اختلاف نظر وجود داشت، اما فردى مثل کيسينجر -بدون بحث درباره وابستگىها و گرايشهايش- اين ظرفيت را داشت که در امور سياست خارجى و امنيت ملى، بتواند حرف مشخص و معينى را به ديگران بقبولاند و مسير سياست خارجى امريکا را در دنياى پر آشوب بعد از جنگ ويتنام و دنياى پرتنش جنگ سرد به پيش برد. ولى در سال 2010 وجود چنين سياستمدارانى در مجموعه سياسيون امريکا مشاهده نشد.
به علاوه نهادهاى موثر و تصميمگير نيز با محدوديتهاى عمده اى روبهرو بودند. اين نهادها چه وضعيتى دارند؟
3. نهادهاى محدود
نهادهايى که امريکا از طريق آنها چالشهاى بين المللى و داخلى را اداره و مديريت مىکند، در دو عرصه قابل مشاهده و بررسى اند.
در مجموعه داخلى دولت امريکا، وزارت خارجه، وزارت دفاع، دستگاههاى امنيتى و انتظامى قابل توجه و ذکرند. اما همه اين نهادها براى حل و فصل چالشهاى بزرگ با محدوديتهاى عميق ساختارى روبهرو هستند. پنتاگون با هزار پايگاه در سرتاسر جهان و ده فرماندهى مستقل و ظرفيت جنگيدن به طور هم زمان در چند جنگ مختلف، از حل بحران افغانستان در سال 2010 عاجز بود.
وزارت خارجه امريکا نيز علىرغم تحرک و پويايى فراوان، از حل بحران عميق بى اعتبارى امريکا در جهان بر نيامد. البته بخش عمده اى از اين بى اعتبارى ميراث دوران بوش است. ساير دستگاههاى دولتى امريکا هم به همين صورت با محدوديتهاى ساختارى مواجه اند. هيچ کدام از اين نهادها ظرفيت درخشش را در سال 2010، به عنوان ايجاد کننده مسير حل و فصل چالشهاى بين المللى را از خود نشان ندادند.
در بعد بين المللى نيز امريکا نهادهايى را در اختيار دارد و يا در آنها موثر است. اين نهادها در حوزه امنيتى در ناتو متجلى مىشوند. ناتو در عين حال که توانست در اجلاس ماه نوامبر با حضور اوباما سند مهمى را تصويب کند، باز هم در حل و فصل مسائل امنيتى بين المللى به موفقيت چندان چشمگيرى نايل نشد.
شوراى امنيت نيز از نهادهاى ديگرى است که امريکا در اختيار دارد. هرچند که امريکا در تنظيم مناسبات خود به طور عام و شوراى امنيت به طور خاص در دوره اوباما فعالتر عمل کرده، اما اين نهاد هم نتوانست هژمونى امنيتى امريکا را به طور کامل و تمام عيار تحقق بخشد.
در بعد اقتصادى، اين مسئله تبديل به يک اجماع فراگير شده که نهادهاى برتون وودز، مثل بانک جهانى و صندوق بين المللى پول که امريکا در آنها موقعيت شاخصى دارد، از حل و فصل مشکلات ناتوان هستند و لذا امريکا در کنار آنها به تقويت نهادهايى مثل گروه هشت G-8 و گروه بيست و دو G-22 پرداخت. گروه بيست و دو مقدارى درخشش رسانه اى و مطبوعاتى پيدا کرد ولى به دليل محدوديتهايى که اين نهادها دارند، نتوانست از عهده اين چالشها برآيند.
در مجموع امريکا در سال 2010، در کنار ادامه زندگى داخلى و بين المللى و همراه با موفقيتهاى نسبى در برخى حوزهها، چالشهاى بزرگى هم داشت؛ نهادهاى داخلى و بين المللى در اختيار امريکا با موانع و محدوديت رو بهرو بوده و سياستمداران متوسطى در صحنه حضور داشتند که نشان دادند براى بحرانها و چالشهاى مزمن بعد از جنگ سرد، مردان و زنان متوسطى بيش نيستند.
نظر شما :