چرا نبايد به افکار عمومی جهان عرب اعتماد کرد؟
ديپلماسى ايرانى: بی ثباتی در جهت گيریهای عمومی يکی از ويژگیهای پايدار و به همان اندازه فريبنده در جهان عربی است. آثار اين بی ثباتی را در افکار عمومی عرب بهتر میتوان مشاهده کرد. در سالهای اخير به دليل مواضع ضداسرائيلی محمود احمدی نژاد در ايجاد ترديد تاريخی پيرامون هولوکاست، پيروزی حزب الله در جنگ 2006 و حمايتهای ايران از شکست محاصره غزه، افکار عمومی عرب به سوی طرفداری از ايران نه تنها در مسئله ضديت با اسرائيل بلکه حول و حوش ديدگاه ايران در مسائل جهانی سوق يافت. در ادامه اين حمايتها، مطابق با نظرسنجى موسسه زاگبى و دانشگاه مريلند که در سال جارى و در مصر، اردن، عربستان سعودى، مراکش، لبنان و امارات متحده عربى صورت پذيرفت، بسيارى از اعراب، ادعاى ايران مبنى بر صلح آميز بودن برنامههاى هستهاىاش را باور ندارند. در عوض اغلب آنها معتقدند که ايران حق دارد به تسليحات هستهاى دست يابد و آن را توسعه دهد؛ بدون آنکه از سوى جامعه بين المللى مورد بازخواست قرار بگيرد. اکثريت اعراب همچنين بر اين باور هستند که دستيابى ايران به سلاح هستهاى تاثيرات مثبتى بر خاورميانه خواهد داشت. از ميان پرسش شوندگان تنها 10 درصد معتقد بودند که ايران خطر جدى براى کشور آنها محسوب مىشوند؛ اين رقم براى اسرائيل 88 درصد و براى ايالات متحده آمريکا 77 درصد بود.
چرا افکار عمومی ملتهای عرب - که شايد بهتر باشد در اينجا ملت واحد عرب بناميم- بيش از حکومتهای عرب در موازات منافع ايران قرار دارد و چقدر میتوان به اين همسويی اطمينان کرد؟ در واقع امر، مردم عرب قطع نظر از تفاوت در کشورهايشان چندان مايل نيستند که ايران را تهديدی عليه خود به حساب آورند؛ نه به اين دليل که نيات ايران را در صحنه بين المللی صادقانه و انسان دوستانه میدانند بلکه به اين جهت که جمهوری اسلامی ايران تنها کشوری است که قاطعانه در برابر اشغال گریهای اسرائيل و زورگويی او به ملت عرب فلسطين و لبنان ايستادگی میکند. مسئلهای که بدون دخالت ايران میتواند به تشکيل اسرائيل بزرگ تر (Eretz Israel) از نيل تا فرات و نابودی هويت عربی منجر گردد.
جدايی جغرافيايی اعراب بعد از 1921 تاثيرات روانشناسی قابل توجهی بر انگيزهها و برداشتهای آنان از پيرامون شان به ويژه در روابط سياسی آنها برجای گذارد. سازماندهی سياسی ملت عرب در چارچوب تاريخی «العالم العربی» آرزوی ديرپای نخبگان عرب در جامه عمل پوشاندن به وحدت سرزمينی و قومی اعراب را تشکيل میدهد. دست کم به دلايل سياسی داخلی حکومتهای عرب برای اثبات صلاحيتشان تا حدی بايد از اين ديدگاه حمايت کنند. اين بيان از خواستههای سياسی و قلبی اعراب را به خوبی میتوان در گفته امير فيصل پادشاه پان عرب سوريه يافت که در 1919 بيان داشته بود: «ما ملت واحدى هستيم که از سمت مشرق، جنوب و غرب به دريا و از شمال به کوههاى توروس محدود مى شويم». به گفته يکی از نويسندگان غربی: «در جهان عرب، بسياری از مردم عموم مرزبندیها را مسالهای بیپايه و يک تحميل خارجی به بهای عربيت میدانند که آنها را از حرمت و مشروعيتی که ممکن است در جای ديگر از آن برخوردار باشند، محروم میکند.»
در چنين شرايطی است که دفاع ايران از موجوديت فلسطين که دربردارنده نمادهای مقدس و مشترک اسلامی و عربی است بغايت هويت تاريخی و قومی عرب در برابر اسرائيل را تحريک میکند. همان هويتی که به نظر میرسد در زمانش و در برابر ايران شيعی و غيرعرب نيز به همان اندازه تحريک میشود. پس از شکست 1973 برای اعراب روشن شد که نمیتوانند همزمان با ايران و اسرائيل مقابله کنند. در راه تعيين دشمن شماره يک، کاهش خطر اسلام شيعه که با کنار گذاشتن برنامه صدور انقلاب صورت گرفت، ايران را در مقايسه با اسرائيل بسيار کم خطرتر نشان داد. گذشته از اين، ايران حاضر بود به منظور برچيدن خطر اسرائيل با اعراب در چارچوب «جهان اسلام» همکاری کند.
حمايت مردم عرب از سياستهای ايران که در جامعه ايرانی در يک لفظ نادرست «نفوذ» خوانده میشود، ناپايدارتر از آن است که تکيه گاه سياست خارجی ايران قرار بگيرد. به تصور برخی، اسلام گرايی و عدالت خواهی که در نابودی اسرائيل در يک چشم انداز تاريخی برای هر دوی ايرانيان شيعه و عربان سنی مذهب تجلی مىيابد، ديدگاههای سياسی و برداشتهای استراتژيک اين دو را به هم نزديک میسازد. در اين زمينه ترديدهای جدی وجود دارد. اگرچه از دهه 1980 نيروی قديمی اما به فراموشی سپرده شده اسلام در انديشه اعراب نسبت به هويت خويش دوباره جان گرفت اما بازگشت به اسلام و به منظور تجديد قوای اجتماعی اعراب به ويژه پس از شکست پان عربيزم دوران جمال عبدالناصر ريشههای عميق اجتماعی نيز داشت که توجه به اين ريشهها میتواند عمق نقش آفرينی اسلام و از طرف ديگر احتمال جايگزين شدن آن با ايدئولوژیهای ديگری مانند ناسيوناليزم کنترل شده و ليبراليزم با اعتقاد به رفاه و آسايش اقتصادی را در تصورات سياسی مردم عرب نمايان سازد. از طرف ديگر، اين تصور که اسلام گرايی در کشورهای عربی مرحله جديد و رو به پيشرفتی از تکامل و توسعه اجتماعی است میتواند بسيار فريبنده و دور از واقعيت باشد؛ زيرا اين نکته را ناديده میگيرد که بنيادگرايی حرکتی رو به عقب برای جبران کاستیهای مدرنيته محسوب میشود. دلايلی که اعراب به اسلام تمايل نشان میدهند میتواند کاملا متنوع و حتی متفاوت با آن چيزی باشد که ايرانيان در ذهن دارند (يعنی تاثيرات انقلاب اسلامی بر حرکتهای اسلام خواهانه در کشورهای عرب).
آلبرت حورانی مورخ سرشناس عرب با اشاره به تاثيرات گسترده مهاجرت روستاييان به شهرها در کشورهای عربی در اين رابطه مینويسد: «روستاييانی که به شهرها میآمدند و با پيوندهای خويشاوندی و همسايگی که زندگی را در روستاها امکان پذير میساخت، قطع رابطه کرده بودند، در شهر چيزهايی میديدند که برايشان بيگانه بود. آنها اين از خود بيگانگی را با احساس تعلق به جامعه جهانی اسلام که در آن بر ارزشهای اخلاقی خاصی تاکيد میشد، جبران میکردند و اين امر به نوبه خود زبانی را در اختيار ايشان مینهاد که به مدد آن میتوانستند اندوهها و اميدهای خويش را بيان کنند... اسلام میتوانست به عنوان زبانی کارساز در مقابله با گروههای مختلف به کار آيد: مقابله با قدرت و نفوذ غرب و کسانی که متهم به پيروی از آنها بودند؛ در مقابله با حکومتهای فاسد و ضعيف که آلت دست صاحبان منافع يا عاری از معنويت بودند و بالاخره در مقابله با جامعه ای که به نظر میرسيد وحدت خود را از دست داده و از اصول اخلاقی و راه هدايت غافل مانده است.»
اگر همانطور که گراهام فولر در کتاب «آينده اسلام سياسی» بحث میکند، اسلام گرايی نه يک ايدئولوژی بلکه چارچوبی فرهنگی، مذهبی و سياسی برای اشتغال به مسائلی باشد که مسلمانان به لحاظ سياسی گرفتار آن هستند، در آن صورت دشوار خواهد بود که بتوان اسلام گرايی را در ميان تودههای عرب تکيه گاه مناسبی برای تغيير روش زندگی سياسی آنان قلمداد کرد.اينکه اسلام گرايی میتواند ناشی از شکست پروژه کشور سازی (State-building) در کشورهای عربی که مدتهاست در سردرگمی هويتی به سر میبرند، باشد بلافاصله ترديدهايی را درباره جوهره و سمت گيری اسلام و اينکه تا چه اندازه میتواند اسلام گرايی در اين جوامع گذرا و ناممطئن باشد، مطرح میکند. از طرف ديگر، با پيشرفتهای اجتماعی و سياسی مانند باز شدن فضای سياسی و تغييرات دموکراتيک که دير يا زود کشورهای عربی بدان تن خواهند داد، معلوم نيست که اسلام گرايی به اندازه امروز محبوب بماند. چراکه ايدئولوژیهايی که دربردارنده دموکراسی و رفاه اقتصادی بيشتر باشند، به نسبت سلفیگری و بازگشت به گذشته که قادر به پيشبرد برنامههای سياسی و اقتصادی توسعه گرايانه و لاجرم حل مشکلات اقتصادی و سياسی نيست، جذبه بيشتری برای نيروهای ترقی خواه خواهد داشت.
گذشته از اين، بايد اضافه کنيم که آمارهای منتشر شده پيرامون حمايت جهان عرب از ايران کاملاً پراکنده و غيرقابل استناد است. برای مثال، در نظرسنجی ديگری که موسسه PEW در سال 2006 انجام داد 68 درصد در مصر و 65 درصد در اردن نسبت به اينکه احمدی نژاد کار درستی در امور جهانی انجام میدهد، اطمينان نداشته و يا کمتر اطمينان داشتند. زاگبی در سال 2007 آمار ديگری را منتشر کرد که از نظرسنجی 3400 نفر در کشورهای عربستان، مصر، اردن، امارات و لبنان بدست آمده بود. بيشتر پرسش شوندگان معتقد بودند که نقش ايران در عراق اميدوار کننده نيست. موسسه رند (RAND) در کتابی که تحت عنوان Dangerous But Not Omnipotent توانمندیها و محدوديتهای قدرت ايران در خاورميانه را بررسی کرده است مینويسد: تحسين ايران در ميان اعرب بسيار بی ثابت جلوه میکند. ديدگاه اعراب به طور دورهای به صورت خشن عليه ايران نوسان میيابد و اين امر نشان میدهد که افکار عمومی عرب يک وسيله استراتژيک بی ثبات برای ايران است.»
مضافاً با نظر به اينکه جهان عرب به شيوه دموکراتيک اداره نمیشود، ديدگاه مردم و شهروندان نبايد برای ساير کشورها اهميت چندانی داشته باشد؛ مگر به صورت يک سرمايه استراتژيک با انتظار بازدهی در طولانی مدت.
*دياکو حسينى، تحليل گر مسائل بين الملل
نظر شما :