شما مردود شدید آقای رئیس جمهور
دیپلماسی ایرانی: تلاش باراک اوباما برای احیای سیاست خارجی کشورش در حقیقت نوعی شفافیت به نقش سنتی ایالات متحده در معادلات جهانی بخشید. پس از 2004 میلادی، مقصر خواندن جورج بوش سادهترین راه بود برای آنکه لیبرالهای اروپایی و امریکایی به راحتی دست خود را از گناه مبری بدانند. تنشها به اوج خود رسیده بودند، آمریکا مقصر همه چیز بود و جورج بوش هم مجسمه اشتباه و نقصان بود. همگان شعار میدانند که بوش را حذف کنید تا آرامش بازگردد.
در نهایت اما انتصاب باراک اوباما به عنوان چهل و چهارمین رئیس جمهوری ایالات متحده نشان داد که مشکلات جهانی پیش از جورج بوش وجود داشته و پس از او هم ادامه خواهد داشت. تنها کافیست سیاست باراک اوباما در مناطق مختلف بین المللی را مورد بحث و بررسی قرار دهید تا به سه نمونه کلی برسید: یا هیچ چیز از 2008 تاکنون تغییر نکرده است، یا همه چیز بدتر شده است و یا آنکه باراک اوباما هم به همان روش جورج بوش برای اداره امور رو آورده است. البته باراک اوباما در این دو سال همواره تاکید کرده است که جورج بوش اشتباه میکرد و اکنون دستگاه دیپلماسی رویکرد جدیدی را در پیش گرفته است.
نشنال رویو در ادامه مینویسد: ابتدا میتوانیم از دشمنان سنتی خود شروع کنیم. فیدل کاسترو همچنان به سخنرانیهای خود به سبک و سیاق دهه 60 ادامه میدهد. همچنان بیلبورد امریکا ستیزی را بالای سر نگاه داشته است. سوریه همچنان دستان حزب الله لبنان و ایران را رها نمیکند و در عراق هم کمکی به واشنگتن نمیکند. کره شمالی همچنان به آزمایشهای هستهای خود ادامه میدهد. هوگو چاوز همچنان به سیاستهای ضدامریکایی خود ادامه میدهد. وی همچنان بوش را شیطان میخواند. محمود احمدی نژاد در مجمع عمومی سازمان ملل ادعا میکند که آمریکا و اسرائیل در کشتن 3 هزار شهروند امریکایی دخالت داشتند. دم دستترین تحلیلها این است که مخالفان امریکا کوچکترین اهمیتی به سرنوشت روسای جمهور در کاخ سفید نمیدهند.
به این گردونه چین را هم اضافه کنید. چین این روزها به شدت برای مقابله با ژاپن و دیگر همسایگان خود اعتماد به نفس پیدا کرده است. پکن ظاهرا اندک واهمهای از تبدیل شدن به قدرت جهانی ندارد. ترکیه نیز سودای تبدیل شدن به دولت عثمانی جدید را در سر دارد. واشنگتن هم گویا کوچکترین اهمیتی به این زیادهخواهی نمیدهد. حتی به نظر میرسد که واشنگتن با انکارا در این مسیر همراهی هم میکند. رابطه واشنگتن با هند هم بهتر از روزهای حضور بوش در قدرت نیست. حتی این رابطه پرتنشتر هم شده است. روسیه اما ظاهرا تبدیل به برگ برنده دولت اوباما شده است. این کشور با وعدههای تو خالی دل خوش میشود و به ساز امریکا میرقصد. روسیه بنا بر درخواست ایالات متحده، ایران را از خود میراند. ایرانی را که حتی اگر قدرت هستهای هم در اختیار داشته باشد در حال حاضر بیشترین تهدیدی برای واشنگتن است تا برای مسکو. پوتین به خوبی میداند که بحران در خاورمیانه برای تجارت نفت بسیار مفید است. تحت فشار قرار دادن اسرائیل هم هیچ امتیازی را نصیب امریکاییها نکرده است. اگر انتفاضه دیگری هم در راه نیست تنها دلیل آن شکوفایی اقتصادی اندک در کرانه باختری است.
در خصوص دیگر متحدان ما هم در منطقه مانند کره جنوبی، ژاپن و اروپا نمیتوانیم ادعا کنیم که اوضاع بهتر شده است. این کشورها همگی برای نخستین بار در شصت سال گذشته به این نتیجه رسیدهاند که شاید این بار اگر نبردی رخ دهد، واشنگتنی وجود نداشته باشد از آنها حمایت کند. حقیقت تلخ این است که امریکاییها برای به دست آوردن دل ولادیمیر پوتین، دوستان اروپایی خود را مانند المان، فرانسه و بریتانیا را قربانی کردند.
اوضاع در عراق و افغانستان هم با روزهایی که جورج بوش در قدرت بود هیچ تفاوتی نکرده است. جنگ در عراق که در زمان بوش از عنوان "بد" برای آن استفاده میشد اکنون صفت "خوب" را حمل میکند و البته "بهتر" از اوضاع در افغانستان است.
با وجود سخنرانیهای اوباما در قاره، گفتگو با العربیه و حمایت از ساخت مسجد بر خرابههای یازدهم سپتامبر، همچنان هم تندروها اندکی از مواضع خود در قبال ایالات متحده عقب ننشستهاند. تصمیمها برای بستن زندان گوآنتانامو هم عملی نشده است. در این شرایط سوال این است که چرا همگان برای سیاست خارحی باراک اوباما کف میزنند؟ تلاشهای اوباما و عکس العمل غرب به وی به همگان یادآوری کرد که بحران در سطح بین المللی پیش میرود و مهم نیست که چه کسی بر مسند کاخ سفید نشسته باشد. عملکرد اوباما در دو سال گذشته خلاف نتیجهای را که وی به دنبالش بود، خلق کرد. وی با تعظیم احمقانه به پادشاه عربستان سعودی و اظهار نظر بدون عمل در قاهره، خاطرات روزهای جورج بوش را برای ما زنده میکند.
منبع: نشنال رویو
نظر شما :