پايان پايان تاريخ؟

۲۸ آذر ۱۳۸۸ | ۱۵:۳۴ کد : ۶۴۸۶ اخبار اصلی
يادداشتى از على‌اکبر عبدالرشيدى در روزنامه اطلاعات
پايان پايان تاريخ؟
اين آقاى فرانسيس فوکوياما متفکر و تحليل گر ژاپنى‌الاصل آمريکايى نزديک به بيست سال است که به دنبال يک <پايان> مى‌گردد. وقتى اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى در پايان هزاره دوم ميلادى عمرش را به آقاى فوکوياما داد ايشان اعلام کرد که تاريخ به سر آمده و با نابودى سوسياليسم ديگر چالشى در برابر ليبراليسم نيست. به همين دليل کتاب معروف خود را به نام <پايان تاريخ> نگاشت و در سال 1992 منتشر کرد. ‌

فرانسيس فوکوياما در بيان منظور خود شرح داد که تفوق بى چون و چراى نظام سرمايه دارى بر چالش‌هاى ديگر پيش روى آن باعث نابودى کمونيسم در برابر نظام ليبرال دموکراسى غرب شده است.‌

به خاطر دارم در دانشگاه منچستر انگليس بود که يک دانشجوى لاغر و نحيف برخاست و در برابر فوکوياما سخن گفت و مدعى شد که فرض وى اشتباه است. او گفت نه سوسياليسم شکست خورده و نه ليبراليسم پيروز شده است. آن چه اتفاق افتاده نظام کمونيستى شرق در برابر نظام سرمايه دارى غرب کم آورده است. همين.‌

آن روز در تالار دانشگاه منچستر همه شاهد بودند که نظريه فوکوياما چگونه فرو ريخت. اما خود آقاى فوکوياما چند سال بعد از آن بود که اعتراف کرد و نوشت: <تاريخ هنوز پايان نيافته است.>‌

با بحرانى شدن اوضاع اقتصادى آمريکا در هفته‌هاى اخير آقاى فوکوياما دوباره دست به قلم شده و در مقاله مهمى باز هم از <پايان> سخن گفته است. اما نه از <پايان تاريخ> که از <پايان تاچريسم و ريگانيسم.> ‌

اما يک روزنامه نگار آمريکايى نوشت آن چه رخ داده است <پايان اعتبار‌انديشه‌هاى فوکوياما> هم هست. خود فوکوياما هم با صراحت نوشته است که با پيش آمدن بحران اقتصادى در آمريکا يا به عبارت ديگر به گل نشستن کشتى سرمايه دارى، اين نظريه پايان تاريخ او بوده است که به پايان رسيده و بايد آن را <پايان پايان تاريخ> بدانيم. ‌

در هر حال معناى سخن آقاى فوکوياما بيشتر شبيه به بشارت عصر تازه‌اى در روابط بين‌الملل است. وقتى پايان تاريخ به پايان رسيده باشد عصر تازه‌اى ظهور کرده است.‌

اين درست همان چيزى است که متفکران جهان سوم سال‌ها است مطرح مى‌کنند. آن‌ها نه تريبونى مثل تريبون‌هاى آقاى فوکوياما در اختيار دارند و نه مباشران و مشاورانى که بتوانند نظريه آن‌ها را مثل نظريه‌هاى آقاى فوکوياما جهانى کنند. اما سخن آن‌ها اين بوده که با فروپاشى اتحاد شوروى الزاما وقتى يک قطب از دو قطب سياسى- نظامى دوران جنگ سرد از بين رفته به معناى آن نيست که قطب ديگر ادعاى رهبرى جهان را بکند. سياست و مناسبات سياسى سيال است و با فرو پاشى اتحاد شوروى ده‌ها احتمال ديگر براى نظام دو قطبى فرو پاشيده وجود دارد.‌

آن چه در سال 1999 با فرو پاشى اتحاد شوروى رخ داد در حقيقت فروپاشى نظام دو قطبى دوران جنگ سرد بود. معناى آن قطعا اين بود که تاريخ شاهد شکل‌گيرى نظام جديدى از روابط بين الملل است که مى‌تواند چند قطبى هم باشد.‌

تلاش آمريکاييان و به خصوص نو محافظه‌کاران آمريکايى براى تعريف نظام جديد به عنوان نظام يک‌قطبى آمريکايى و باور کردن آن از سوى خود نومحافظه‌کاران، پاى آمريکا را به مداخلات گسترده‌اى در سطح جهان کشاند که بعد از جنگ در عراق و افغانستان بحران کنونى اقتصادى را هم روى دست مردم آمريکا گذاشت. ‌

متفکران آمريکايى باور نداشتند اقتصادى که در برابر کمونيسم و به قول آنان سوسياليسم به برترى رسيده بود از درون و در برابر چالش‌هاى درونى اين چنين زمين‌گير شود که ‌انديشمندان نظام اقتصاد آزاد مجبور به دخالت دادن دولت در اقتصاد و تزريق پول و مداخلات ديگر در نظام پولى و مالى آمريکا شوند.‌

آمريکاييان برداشت خود را از مناسبات بين‌المللى و شايد آرزوهاى خود را نسبت به آينده جهان به نوعى باورجمعى تبديل کردند و اصرار ورزيدند که ديگران را هم به اين باور معتقد کنند که در آينده جهان به جز آمريکا و به جز اقتصاد سرمايه دارى از نوع آمريکايى و به جز نظام سياسى ليبرال دموکراتيک به تعريف آمريکايى چيزى پايدار نخواهد بود. اما امروز مردم جهان شاهدند که برخى از اين مولفه‌ها چگونه در عراق، افغانستان و در مناسبات بين‌المللى مخدوش شده است.‌

در دهه 1980 سياست کوتاه شدن دست دولت‌ها از اقتصاد، خصوصى‌سازى، آزادسازى و اقتصاد بازار آزاد از تاکيداتى بود که در دوران رونالد ريگان رئيس‌جمهور اسبق آمريکا و در آن سوى اقيانوس اطلس خانم مارگارت تاچر نخست وزير انگليس صورت گرفت و به انقلاب ريگان و بعد تاچريسم شهرت يافت. ‌

اين سياست‌ها در دوران بعد از ريگان در آمريکا به وسيله نو دموکرات‌ها و بعد از تاچر در انگليس به وسيله نوکارگرها هم ادامه پيدا کرد. ‌

دکترين ريگان تصريح داشت که بانک‌ها بايد در اداره امور خود منتهاى ابتکار و آزادى عمل را داشته باشند. آلن گرينسپن رئيس بانک مرکزى آمريکا معتقد بود که مديران بانک‌ها با شعورتر از سياستمداران‌اند که تن به بحران بدهند و اعمال قوانين و مقررات براى بانک‌ها ظلمى است در حق آنها.‌

در دکترين اقتصادى ريگان که در سال 1981 مصوب شد صراحتا گفته شده است که دولت طرفدار نظام کاهش ماليات‌ها است و از اين طريق‌ هزينه‌ها را کاهش مى‌دهد.‌

امروز مشخص است که بحران اقتصادى فعلى آمريکا که دامنه آن به اروپا و آسيا هم کشيده شده است ثمره بخشى از همين ابتکارات و نوآورى‌ها بوده و امروز همان سياستمداران‌اند که بايد براى نجات اقتصاد از طريق اعمال مقررات و افزايش ماليات‌ها وارد عمل شوند.‌

اين قبل از هر چيز هشدارى است به همه اقتصاد دانان و سياستمداران جهان سوم که گاه از الگوها و به اصطلاح <مدل>‌هاى غربى براى بهبود شرايط اقتصادى کشور‌هاى خود استفاده مى‌کنند.‌

نظر شما :