بیست سال پس از دیکتاتور

۲۴ آذر ۱۳۸۸ | ۱۷:۲۲ کد : ۶۴۲۷ اخبار اصلی
مروری بر انقلاب رومانی و جنایات نیکولا چائوشسکو.
بیست سال پس از دیکتاتور

 دیپلماسی ایرانی: دوربین به آرامی روی چهره های اعدام شدگان می رود. به چهره مومیایی گونه زن لکه ای خون خشک شده آغشته به گرد و خاک محوطه پادگان دیده می شود. و سپس دوربین چهره شوهر را می گیرد که با چشمانی باز در لحظه مرگ دیده می شود. "نیکلا چائوشسکو" رئیس جمهور رومانی و همسرش "النا" در حالی که دست‌هایشان از پشت بسته بود، در روز 25 دسامبر 1989 با رگبار گلوله‌های مسلسل های کلاشنیکف کشته شدند. در تصاویر موجود از لحظه تیرباران، چهره های مأموران اعدام برای عدم شناسایی آنها در تاریکی قرار گرفته است. این تنها فصل از سال 1989 یعنی سال تغییر و تحولات در اروپای شرقی که با مرگ رئیس دولت رومانی به پایان رسید، به دلیل ممنوعیت های موجود در مورد افشای جزئیات حادثه، تنها از طریق همان سربازان رومانیایی بازگو شده است.

دورین کارلان می گوید: «مأموریت ما در اصل یک مأموریت کماندویی و هوایی بود، مأموریتی بسیار محرمانه با ریسک بسیار زیاد.» کارلان یکی از مردان هنگ 64 چترباز است، همان هنگی که مأموریت افراد آن اجرای حکم اعدام چائوشسکو بود. او نمی دانست که در چشم بر هم زدنی نامش در تاریخ به عنوان ابزار یک انقلاب ثبت خواهد شد. کارلان امروز و با شغل مشاور حقوقی در بخارست به زحمت امورات خود را می گذراند، مردی چاق با نگاهی به شدت خسته که ظاهرا آن خاطرات چون باری چند تنی بر شانه‌هایش سنگینی می‌کند. 

در خلال آخرین ثانیه‌ها در مسیر محل اعدام که دیواری در محوطه پادگان تیراگوسیتا بود، در مقابل این سرجوخه مردی ایستاده بود که تا چند روز قبل از آن از وی با عنوان "فرمانده کل" ، "نابغه کارپات"، "ناجی زمین" و "عزیزترین فرزند خلق رومانی" یاد می‌شد. کارلان به خاطر می آورد: «چائوشسکو نگاهی به من انداخت، ناگهان زیر گریه زد و فریاد کشید مرگ بر خائنین، تاریخ انتقامش را از ما خواهد گرفت.»

کارلان ادامه می دهد: «سپس سرود انترناسیونال را خواند. مأموران او و همسرش را کشان‌کشان به سوی دیوار بردند و ما آتش گشودیم و کار تمام شد.»

کارلان به عنوان عضوی از هنگ نیروهای مخصوص به عنوان محافظ شخصی رئیس حزب حاکم و رئیس دولت خدمت می کرد. این کماندوی حرفه‌ای در واقع کودک یتیمی بود که با ایمان به چائوشسکو رشد کرد و امروز هم زمانی که می خواهد آن پیمان‌شکنی و عمل خود را توجیه کند به اصطلاح با کلمات می جنگد: «ما انتقام فربانیانی را گرفتیم که چائوشسکو مسئول کشته شدن آنها بود. آن مأموریت، مأموریتی برای شرافت به شمار می آمد.»

اما امروز هم یعنی بیست سال پس از پایان دیکتاتوری در رومانی، همچنان آن مأموریت محل بحث و مجادله است. آیا اعدام چائوشسکو واقعا نقطه آغاز حرکت رومانی به سوی آزادی بود؟ یا این اعدام آن طور که این نویسنده دگراندیش مقیم خارج یعنی پل کوما با عصبانیت می گوید اولین گناه آن دموکراسی نوپا بود زیرا محکومیت و تیرباران مخفیانه عملی بود که در دوران چائوشسکو انجام می گرفت و حال دیگرانی به همان عمل دست می زدند که خود در دوران دیکتاتوری از آن در رنج بودند.

مسئولان رومانی در آن زمان می گفتند که محاکمه دیکتاتوری که نزدیک به یک ربع قرن بر رومانی سلطه داشت امری لازم و ضروری است زیرا این کار از بروز هرج و مرج درخیابان ها جلوگیری می کرد. اما پرسش اینجاست که در این صورت چرا پس از فرار چائوشسکو از پایتخت باز هم تعداد زیادی از آن جمعیت هزار نفری خشمگین کشته شدند؟ چه کسانی به سوی چه کسانی شلیک کردند و چه کسی دستور شلیک را صادر کرد؟

چهره های اصلی و طراحان آن فروپاشی اسرارآمیز که در سال 1989 و در آن سوی پرده آهنین به اصطلاح بر روی صحنه رفت، هنوز هم زنده هستند. یکی از آنها شاعری است به نام میرکا دینسکو. او همان کسی است که در برنامه‌ای زنده تلویزیونی سقوط دیکتاتوری را به هم‌وطنانش اعلام کرد. دیگری رئیس جمهور سابق یان ایلیسکو است که تا به امروز هم به عنوان عالیجناب خاکستری طبقه سیاسی، در پشت پرده رومانی را رهبری می کند. و سومین نفر ویکتور استانکولسکو نام دارد، یعنی همان ژنرال چهار ستاره‌ای که در دسامبر 1989 از کسوت خادم چائوشسکو خارج و تبدیل به خائن شد و امروز ساکن زندان بخارست – راهوآ است، زندانی که به شدت از آن مراقبت می شود.

آنچه مسلم است اینکه قیام رومانی خیزشی مردمی بود که هزاران هزار رومانیایی گرسنه و سرما کشیده و ناامید سیاهی لشگر آن بودند و رهبری بالقوه آن بر عهده گروه کوچکی متشکل از افراد کارآزموده و حرفه‌ای حزب حاکم و ارتش و نهادهای امنیتی بود، همان کسانی که از مدت ها پیش رؤیای ساقط کردن چائوشسکو را در سر می پروراندند. اما در نهایت تنها یک نکته بود که هر دو طرف جریان در کوتاه مدت بر سر آن به توافق رسیدند و نتیجه کار آن موج عظیم مقاومت بود که رژیم را در 22 دسامبر 1989 به فروپاشی کشاند.

این روز تاریخی برای ژنرال ویکتور استانکولسکو با یک نیرنگ و فریب آغاز شد. او که سمت معاون وزیر دفاع را بر عهده داشت از یکی از پزشکان نزدیک به خود خواست که پای چپش را گچ بگیرد. این ژنرال به تازگی از مأموریت تیمیسوآرا بازگشته بود یعنی از همان جایی که از چند روز پیش تظاهراتی بر علیه رژیم چائوشسکو در جریان بود و البته سرانجامی خونین داشت. استانکولسکو بر خلاف رهبران حزب و ارتش و سازمان اطلاعات خیلی زود فهمید که زمان بر علیه رژیم است و دیگر نمی توان آن را نجات داد.

نقطه آغاز مقاومت در شهر تیمیسوآرا مرکز استان بانات در غرب رومانی بود. در آن زمان کشیشی به نام لاژلو توکس به دلیل به اصطلاح تمرد و یاغی‌گری مورد نفرت رژیم قرار داشت. این کشیش شجاع و خوش‌سخن از اقلیت مجاری به شمار می آمد و به عبارتی دگراندیشی بود که در میان مردم از محبوبیت برخوردار بود، دگراندیشی که با فصاحت و به طور مداوم بر علیه نقض حقوق بشر اعتراض می کرد. رژیم حاکم او را مزاحمی می دانست که باید از سر راه برداشته و به مانند بسیاری دیگر صدایش خاموش شود. اما طرفداران توکس در 16 دسامبر 1989 با تشکیل زنجیره‌ای انسانی به دور خانه وی تلاش کردند که مانع از دستگیری او توسط مأمورین امنیتی شوند.

و این آغاز کار بود. انقلاب همچون کوهی از آتش تیمیسوآرا را درنوردید و سایر نقاط کشور را در کام خود گرفت. نیروهای ارتش و واحدهای امنیتی هم یک روز تمام به روی مردم خود آتش گشودند و اجساد کشته شدگان مدتها در خیابان‌ها ماند. اما چائوشسکو ابعاد این قیام را دست کم گرفت و در چنین وضعیتی برای انجام یک دیدار رسمی به تهران رفت و امورات دولت را برای دو روز به همسرش النا سپرد.

پیشوا پس از بازگشت به رومانی تصمیم گرفت که برای به اصطلاح آرام کردن مردم روی بالکن ساختمان حزب کمونیست حضور یابد. اما ناگهان صداهایی به گوشش خورد که پیش از آن نشنیده بود: مردم سوت می کشیدند و با فریادهای بلند اعتراض می کردند. تصویر رئیس حزب با آن کلاه پوستی روسی که چگونه با بی‌اعتنایی در تلاش برای خفه کردن صدای اعتراض مردم بود، امروزه به عنوان تصویر‌شناسی انقلاب رومانی به کار می آید.

ژنرال سابق یعنی همان استانکولسکو می گوید: «نیروهای اطلاعاتی چائوشسکو را در مورد موقعیت واقعی رومانی بی خبر گذاشته بودند.» استانکولسکو در مورد آن آخرین ساعات دراماتیک تعریف می کند که چگونه در پیش از ظهر 22 دسامبر 1989 با پای گچ گرفته‌اش لنگ لنگان به ساختمان حزب کمونیست رفت تا به عنوان وزیر دفاع به کار مشغول شود. سلف او یعنی واسیلی میلا که دیگر نمی خواست ارتش را بر علیه ملت به کار گیرد، دقایقی پیش از آن مرده بود و هرگز معلوم نشد که وی دست به خودکشی زد یا مرگش علت دیگری داشته است.

اما در بیرون ساختمان مرکزی حزب کمونیست بار دیگر هزاران نفر از مردم خشمگین تجمع کرده بودند. چائوشسکو برای آخرین بار و در حالی که یک بلندگوی دستی در دست داشت روی بالکن آمد اما نتوانست کلامی بر زبان آورد.

در همان حال که جمعیت خشمگین به طبقه همکف ساختمان حزب که پر از مأموران امنیتی مجهز به سلاح‌های سنگین بود حمله می برد، استانکولسکو فرار زوج دیکتاتور را برنامه ریزی می کرد. به دستور وی یک هلی کوپتر روی بام ساختمان فرود آمد و چائوشسکو به همراه همسر و دو عضو دفتر سیاسی حزب و دو محافظ سوار بر آن شدند. النا در آخرین لحظه قبل از سوار شدن از وزیر دفاع خواست که مواظب فرزندانش باشد.

اما استانکولسکو که امروز 81 ساله است این گفته شاهدان عینی را انکار می کند و تنها بر این مسئله تأکید دارد که همسر چائوشسکو که از وی به عنوان "شماره دو دفتر سیاسی" یاد می شد این ژنرال سابق را به عنوان نماینده ارتش برای امور رسمی انتخاب کرد، زیرا: «از بخت بد، من وجهه بهتری نسبت به دیگران داشتم.» اما النا تازه کوتاه زمانی قبل از محکوم شدن به مرگ در آن دادگاه تیرگوسیتا متوجه اشتباه خود می شود و فریاد می زند: «اینجا در میان ما یک خائن وجود دارد که فرد شناخته شده‌ای است.» استانکولسکو می گوید که در آن زمان تنها یک انتخاب وجود داشت: «یا باید به دست انقلابیون کشته می شدم و یا به دست چائوشسکو.»

تغییر مسیر این ژنرال به سوی اردوگاه به اصطلاح شورشیان را می توان لحظه کلیدی انقلاب رومانی به شمار آورد. او به عنوان وزیر جدید دفاع مخفیانه به نیروهای ارتش فرمان بازگشت به پادگان‌ها را داد. سپس تلاش کرد که درمیان آن هرج و مرج ناشی از فقدان رهبری در کشور بر اعصاب خود مسلط شود و آن هنگام که هلی‌کوپتر چائوشسکوی فراری کاملا از دید رادارهای نهادهای امنیتی محو شده بود، اقدام به اعلام موقعیت کرد. استانکولسکو می دانست که این تنها راهی است که می تواند خود را از خطر اعدام نجات دهد.

اما خانم و آقای چائوشسکو سه روز دیگر هم زنده ماندند. همسر این به اصطلاح نابغه در اولین توقف هلی‌کوپتر در اقامتگاه تابستانی‌شان واقع در اسناگف، جواهرات و لباس هایش را در یک کیف سفری گذاشت و در همان حال چائوشسکو از طریق تلفن در پی یافتن مقصدی برای فرارشان بود. او پس از مشورت با خلبان و آگاهی از مسدود بودن فضای هوایی رومانی، همراه با همسرش طی یک پرواز کوتاه به زادگاهش کارپات رفت. هلی‌کوپتر در فضایی باز به زمین نشست و سفری اودیسه‌وار اما مضحک وغریب آغاز شد.

آن زوج حاکم سالخورده در سرزمینی سرگردان شدند که در ظاهر بر پایه خواست‌های مستبدانه آنها شکل گرفته بود اما آنها همیشه چشمان خود را بر امور روزمره آن بسته بودند و از آن آگاهی نداشتند. اولین وسیله نقلیه برای فرار دچار نقص فنی شد. دومین وسیله آنها را به مرکز تولید سموم دفع آفات نباتی در تراگوسیتا آورد یعنی همان جایی که شب هنگام مورد حمله شبه‌نظامیان قرار گرفت. به نیکولا چائو شسکو اعلام شد: «شما در اختیار توده مردم هستید.» اما او که حتی به گوش‌های خود اعتماد نداشت پرسید: «دراختیار کی؟.»

آن "توده مردم" درآن لحظه از استودیو شماره چهار تلویزیون در بخارست رهبری می شد. شاعری به نام میرکا دینسکو حوالی ساعت یک بعد از ظهر وارد آن استودیو شد و در حالی که هرج و مرج غوغا می کرد پشت میکروفون قرار گرفت و با کلماتی نامفهوم گفت: «ای قهرمانان ما، ارتش با ما است، دیکتاتور فرار کرده و خداوند بار دیگر رومانی را مشمول رحمت خود قرار داده است. ما پیروز شدیم.»

ما؟ در آن ساعات که فریاد پیروزی همه گوش‌ها را کر کرده بود، دینسکو نمی دانست که با چه کسانی مرکز رادیو تلویزیون را اشغال کرده است. دینسکو همان شاعری بود که قدرت سخنوری‌اش نیز به عنوان یک عصیانگر همتایی نداشت و همو بود که در زمان چائوشسکو به نام ملت و در اعتراض علیه دیوار سکوت این شعر را سرود: «با کلنگ دیوار را خراب می کنم و چشم شما را به آن سوی دیوار می گشایم.»

و حال او بار دیگر در جمعی رنگارنگ و متنوع حضور داشت. در آن ساختمان علاوه بر برخی مخالفان شناخته شده رژیم، عده ای از ژنرال ها با اونیفورم و برخی اعضای بلند پایه حزب کمونیست، در حال آمد و رفت بودند. در میان آنها یان ایلیسکو نیز به چشم می خورد، همان کسی که زمانی حکم ولیعهد چائوشسکو را داشت اما بعدها از چشم وی افتاد. و حال یعنی 18 سال پس از آن به اصطلاح تنزل رتبه، زمان به نفع او بود و او هم می خواست از این موقعیت استفاده کند.

بسیاری از کسانی که رفته رفته به استودیوی شمار چهار می آمدند تا هسته اصلی جبهه نجات ملی را تشکیل دهند، از مدتها پیش برای ایلیسکو آشنا بودند؛ یکی از آنها سیلویو بروکان نام داشت که در آخرین سال‌های حکومت استالین ایدئولوگ حزب کمونیست رومانی بود و سپس سفیر رومانی در امریکا و سازمان ملل شد و در آخر به دستور چائوشسکو تحت بازداشت خانگی قرار گرفت. دیگری ژنرال نیکولا میلیتارو بود که زمانی در دهه هفتاد بر علیه چائوشسکو توطئه می کرد. و نفر سوم که از پای تلفن تکان نمی خورد همان ژنرال استانکولسکو بود.

بروکان بعدها از این جمع به عنوان عده ای یاد می کرد که کاملا اتفاقی و هم‌زمان در ایستگاهی حضور پیدا کرده بودند که مبداء حرکت قطار انقلاب بود. اما عده‌ای دیگر بر این عقیده‌اند که این گروه کوچک در واقع همان قسم خوردگان وفادار به مسکو بودند و در سال 1988 بروکان بر اساس برخی گفته‌های گورباچف در کرملین، خبر چراغ سبز شوروی درمورد سقوط چائوشسکو را به آنها رساند.

ایلیسکو امروز دیگر در مورد آن اعتراف چائوشسکو درباره اهداف اصیل کمونیسم چیزی نمی گوید. او (البته نه به صورت پیوسته) مجموعا 10 سال بعد از سال 1989 در رأس دولت رومانی بود. ایلیسکو از یک سو اعتراض های کارگران معادن را با خشونت سرکوب کرد و از سوی دیگر کشورش را به عضویت اتحادیه اروپا و ناتو درآورد. او نزدیک به هشتاد سال سن دارد و ملاقات‌هایش را در حالی که از سوی محافظان و مشاوران احاطه شده انجام می دهد.

ایلیسکو می گوید: «تکرار واژه بیهوده کودتا امری غیر عقلانی است. آن قیام مردمی واکنشی به دیکتاتوری بود و من با کسانی که از فروپاشی سیستم می گویند به هیچ عنوان موافق نیستم. من در آخرین ثانیه ها به آن حرکت پیوستم و البته 18 سال مخالفت با چائوشسکو، اتوریته‌ای اخلاقی برای من ایجاد کرده بود.»

ایلیسکو تنها چند ساعت پس از ورود به مرکز رادیو تلویزیون درمقابل میلیون‌ها بیننده در سراسر کشوراعلام کرد که جبهه‌ای برای نجات ملی قدرت را در دست گرفته و او در راس آن جبهه قرار دارد. در مورد آنچه در روزهای منتهی به اعدام چائوشسکو تحت رهبری جبهه نجات گذشت، تئوری های مختلفی وجود دارد.

آنچه مسلم است این که در آن چند روز بیش از 90 نفر در سراسر کشور از جمله در بخارست، سیبیو و تیمیسوآرا کشته شدند. این عده مورد اصابت گلوله‌های هفت‌تیرهای 9 میلیمتری قرار گرفته بودند یعنی همان نوع سلاحی که در اختیار نیروهای امنیتی قرار داشت. عده‌ای هم با شلیک مسلسل‌های کلاشنیکف از پای در آمده بودند. تعداد زیادی سلاح در میان غیر نظامیان توزیع شد و به گفته شاهدان عینی مأموران امنیتی اونیفورم‌های ارتشی پوشیدند و عده‌ای از مزدوران خارجی هم به این نیروها کمک می‌کردند. استانکولسکو از چهار هزار تبعه روس در رومانی خبر می دهد و می گوید: «آنها ظاهرا توریست بودند و در دسته‌های چهار نفری سوار اتومبیل می شدند.»

ایلیسکو می گوید: «هیچ چیز را نمی توان ثابت کرد. نیروهای امنیتی همیشه با انقلاب همراه بودند.» این را کسی می گوید که در سال 1990 و طی انتخاباتی آزاد به ریاست جمهوری رومانی رسید. به عقیده ایلیسکو آن هرج و مرج عمومی در دسامبر 1989 با گزارش‌هایی که از سوی تلویزیون تحت کنترل جبهه نجات پخش می‌شد، شدت گرفت: «به عنوان مثال می گفتند که آب آشامیدنی سمی است، ارتش به پایان کار خود رسیده و ضد انقلاب تروریست اجیر کرده است.»

اما ژنرال سابق استانکو لسکو عقیده دارد: «علت اصلی دامن زدن به آن آشوب ها در آن زمان یافتن بهانه‌ای برای کشتن چائوشسکو بود.» و وقتی از او می پرسیم که چه کسی عامل این آشوب ها بود، می گوید: «این را باید از ایلیسکو بپرسید.»

اتهامی را که استانکولسکو حال و بیست سال پس از آن دوران مطرح می کند موجب پرسشی کلیدی و اصلی در مورد انقلاب می شود. اگر "تروریست‌ها" را رهبران جبهه نجات فرماندهی می کردند پس نیازی به آن محاکمه نمایشی چائوشسکو نبود و کشتار صدها تن از مردم بی‌گناه نیازی به توجیه انقلابیون نداشت.

اما آن تروریست‌ها چه کسانی بودند؟ یان ایلیسکو بی درنگ پاسخ می دهد: «آنها در ارتش و اطلاعات و نیروهای مخصوص حضور داشتند.» سپس همان لبخند معروف بر لبانش نقش می بندد و می گوید: «می‌پرسید چرا ما این آدم‌ها را تحریک کردیم؟ هیچ ضرورتی نداشت. خلاص شدن از شر چائوشسکو خواست مردم بود.» توضیح در مورد جزئیات محاکمه و اعدام چائوشسکو بر عهده ژنرال استانکولسکو است. او از رهبری جبهه نجات درخواست می‌کند که به محض توافق نظر در مورد سرنوشت چائوشسکو از طریق یک خط تلفن امن او را مطلع کنند. برای این کار جمله رمزی هم در نظر گرفته می شود: "اقدام کنید".

در 24 دسامبر 1989 استانکولسکو آن پیام تلفنی بسیار مهم را دریافت می‌کند. در همان روز قاضی نظامی به همراه دادستان و وکلای مدافع به صورتی کاملا محرمانه با هلی‌کوپتر به سوی پادگان تیرگوسیتا پرواز می‌کنند یعنی همان مکانی که چائوشسکو و همسرش از سه روز پیش دربازداشت به سر می بردند. ژنرال استانکولسکو هم در کنار نماینده جبهه نجات و کسی که بعدا مأمور اعدام چائوشسکو و همسرش شد یعنی کارلان در آن هلی‌کوپتر حضور داشتند.

کارلان می گوید: «ما برای پنهان ماندن از دید رادارها در ارتفاع 10 تا 30 متری زمین و با سرعت دویست کیلومتر در ساعت پرواز می کردیم. به محض فرود هلی‌کوپتر استانکولسکو از ما پرسد که آیا می دانیم چه کسی اینجاست؟ چائوشسکو و همسرش. سپس گفت که باید یک دادگاه ویژه نظامی برگزار شود و در آخر سئوال کرد که در صورت صدور حکم اعدام چه کسی حاضر است این حکم را اجرا کند؟.»

هر هشت چترباز حاضر در محل اعلام آمادگی می کنند و استانکولسکو سه نفر به گفته خودش "پدر و مادر دار" را از میان آنان انتخاب می کند و به آنها دستور می دهد: "سی گلوله به صورت رگبار".

هر دو جسد در پارچه‌ای برزنتی قرار داده شد و با هلی کوپتر به بخارست و به گورستان واقع در محله گنچا منتقل و به‌صورت جداگانه دفن می شوند. اما شایعات در مورد آن دادگاه نمایشی و مخفیانه و درباره اهداف واقعی حاکمان جدید و آن "خیانت به انقلاب" در سال‌های پس از آن نیز همواره در جریان بود.

ولی چهره های اصلی روزهای دسامبر 1989 یعنی همان کسانی که مسیر زندگی‌شان در لحظه‌ای تاریخی یکی شد، خیلی زود راه‌های متفاوتی را برای رسیدن به رومانی جدید برگزیدند.

آن شاعر یعنی دینسکو مجله‌ای فکاهی تأسیس و موفقیت زیادی کسب کرد زیرا بدین صورت توانست با زبان طنز برای افکار عمومی توضیح دهد که چگونه ناگهان متوجه شد که ناآگاهانه در چه راهی افتاده است. او در حال حاضر در سواحل دانوب صاحب مزرعه‌ای صد هکتاری است که در آن کشاورزی می کند و به پرورش انگور مشغول است. ویرانی آرمان‌های انقلابی دینسکو در عمل او را از همه هیاهوها جدا کرد و حال عقیده دارد که سیاست در رومانی در اختیار عده ای "بی‌سواد" است: «در اختیار کسانی که دیروز برده بودند و امروز ارباب هستند.»

ژنرال استانکولسکو هم بعد از سال 1989 به تجارت مشغول شد اما چند سال بعد به دلیل ارتکاب اعمال جنایت‌بار در جریان حمله ارتش به تیمیسوآرا به 15 سال زندان محکوم شد. مطبوعات و رسانه‌های رومانی آگاهانه چنان حمله‌ای را علیه وی آغاز کردند که موجب خودکشی همسرش شد.

اما این عروسک‌گردان بزرگ انقلاب بود که در سپتامبر 2009 یک بار دیگر بیلان آن دوران را مورد بررسی قرار داد: «دوران احمقانه ای بود. اما من کسی را متهم نمی کنم.» دورین کارلان هنوز برای اثبات مشارکتش در آن براندازی که به عقیده وی کاملا درست و قانونی بود تلاش می کند. او می گوید: «من جلاد و مأمور اعدام بودم و آن دادگاه کاملا نمایشی و مضحک بود. البته اعدام چائوشسکو و همسرش امری درست و منصفانه بود و من این کار را انجام دادم.»
 

نویسنده: والتر مایر                                                                                              

منبع : اشپیگل


( ۳ )

نظر شما :