تجدید موازنه قدرت؛ استراتژی جدید آمریکا در خاورمیانه

ثبات در سایه تعادل

۱۴ آذر ۱۳۸۸ | ۲۰:۱۰ کد : ۶۲۱۹ اخبار اصلی
نویسنده خبر: دیاکو حسینى
با پایان جنگ سرد دو قدرت برجای ماندند که یکی وارث تمدن هبرو و خواستار نیل تا فرات بود و دیگری ...
ثبات در سایه تعادل

موازنه قوا در تمدن های بین النهرین تاریخی دراز دارد؛ تاریخی سرشار از جنگ امپراتوران و شاهان از ترس یکدیگر. یکی از مهمترین آنها آتش نبردی بود که دوازده شاه بین النهرین با ریاست هددزر شاه دمشق و اهب شاه اسرائیل باستان بر علیه زیاده خواهی شلمانسر سوم در 853 ق.م برافروختند تا از فزونی قدرت آشوریان بکاهند اما شکست خوردند؛ چنانکه قرن‌ها بعد ائتلاف دولت های عربی که سعی بر مهار زیاده خواهی اسرائیل داشتند، شکست خورد. اما تلاش برای موازنه قوا همیشه با شکست همراه نیست. چه آنکه آشوریان با ظهور تمدن مقتدر اورارتو متوقف شدند و خیزش اسرائیل مدرن با ظهور ایران اسلامی فرونشست.

عصر معاصر به ویژه پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس به سال 1967 و آغاز مرحله جدیدی در تاریخ سیاسی خاورمیانه با پیدایش تدریجی دولت های مستقل در جایی که امروز خاورمیانه می نامند، تکمیل شد. در این عصر نیز چون عصر باستان نوعی نظام چند قطبی برقرار بود. مصر، ایران، ترکیه، عربستان، عراق و اسرائیل گویی نسخه جدیدی از تمدن های مصر، ایلام، اورارتو، آشور و هبرو بودند و همچون اجدادشان در رقابتی دائمی سر می کردند.

این وضعیت چند قطبی هم در عصر باستان و هم در عهد مدرن مانع از آن شد تا یکی از قدرت‌ها بر سایرین مستولی شود و دامن امپراتوری خود را تا بی‌نهایت بگستراند. به واقع توازن قدرت نه تنها امکان حیات را به هر یک از کشورها می داد بلکه صلح عمومی را نیز تضمین می کرد. تثبیت سیستم توازن قدرت در خاورمیانه مدرن اما تا 1991 به طول انجامید. چه آنکه تا آن هنگام، نه برتری متقابل اسرائیل و ایران برهم میسر شد و نه پیشی گرفتن هر یک از دولت های عربی بر یکدیگر.

دهه آخر قرن بیستم، دهه انتشار صلح و به آرامش رسیدن منطقه بود. اثبات بیهودگی سعی عراق در چیرگی بر ایران، دو کشور را به صلح کشاند و معلوم شد که شش جنگ اعراب و اسرائیل نیز ثمری جز نابودی منابع طرف‌های درگیر ندارد؛ پس فصل امضای معاهدات صلح فرارسید. اما این دهه مشخصه مهمتری هم داشت. اکنون یک نظام دو قطبی در حال تولد بود. با پایان جنگ سرد، عراق و لیبی رفیق کمونیست خود را از دست دادند؛ مصر نفوذ سنتی بر جهان عرب را از کف داد و ترکیه بیش از پیش رو به اروپا نهاد. هنگامی که دموکراسی سنگ محک حکومت‌ها شد، عربستان بی‌آبرو شد و عراق فردای تجاوز به کویت به انزوا رفت. به این ترتیب دو قدرت برجای ماندند که یکی وارث تمدن هبرو و خواستار نیل تا فرات بود و دیگری وارث تمدن ماد و ایلام بود و سودای رهبری جهان اسلام در سر داشت. ایران و اسرائیل نظام دو قطبی را سامان دادند و به یارگیری سرگرم شدند. سوریه جانب ایران گرفت و مصر به اسرائیل پیوست. اندکی دورتر، حلقه متشکل از دولت های عربی خلیج فارس با تشکیل شورای همکاری و به یاری غرب در کار مزاحمت ایران رفتند. این گونه بود که دو جبهه رو در روی هم گشوده شد و بنیان ثبات توأم با رقابت قرار گرفت.

جالب آنکه در حین رقابت‌های گرم و جنگ‌های سرد ایران و اسرائیل، هیچ جنگ گرمی میان این دو درنگرفت و هرگز آتش رقابت آن دو سرد نشد. همان اندازه که ایران در لبنان و فلسطین محبوبیت داشت اسرائیل نیز از سوی چندی از همسایگان ایران بر علیه جمهوری اسلامی پشتیبانی می شد. هرچند که طغیان امریکای بوش بر عراق بعثی وضع کلی موازنه را برهم نزد اما تناقضات عینی و ذهنی امریکا در خاورمیانه را با دو قطب ایران و اسرائیل آسیب پذیر ساخت. امریکای بوش با پیگیری سیاست خارجی تهاجمی در رابطه با ایران تلاش داشت، با جلوگیری از افزایش قدرت و نفوذ منطقه ای ایران موقعیت اسرائیل را در خاورمیانه ارتقا دهد و توازن چندین ساله در منطقه میان قدرت‌های اصلی را به سود برتری اسرائیل به استحاله برد.

به بهانه مبارزه با گسترش تسلیحات کشتار جمعی و در شرایطی که نزدیک ترین متحدان امریکا (چون هند و پاکستان) به انواع این تسلیحات مسلح هستند یا به بهانه حمایت و دفاع از نیروهای دموکراسی خواه در ایران و در شرایطی که نزدیک‌ترین متحدان امریکا (چون یمن و عربستان) در اوج استبداد و دوری از معیارهای انسانی و مقبول حکومت داری به سر می برند، ایران به هدف اول تاسیس خاورمیانه بزرگ تبدیل شد. به فرمان اسرائیل، ایالات متحده تئوری تغییر رژیم Regime Change را که سعی در ایجاد رابطه میان سیاست خارجی با نوع نظام سیاسی مستقر در ایران داشت، مشی روابط خارجی امریکا نسبت به ایران برگزید. این نحوه برخورد بدین معنا بود که رفتارهای خارجی ایران پس از استقرار جمهوری اسلامی از مشخصات فکری و ایدئولوژیک آن رژیم سرچشمه می گیرد. از این رو تغییر رفتار ایران مشروط به جابه‌جایی یک رژیم با رژیم دیگری محسوب می شد که مشخصاً لیبرال و همسو با ایدئولوژی غرب باشد.

نگریستن به جهان ژئوپولیتیک از این زاویه ریشه در تفکرات و فلسفه نومحافظه کاری دارد که هرچند اکنون به نظر خشن می رسد اما در حقیقت از منتهی‌الیه جبهه لیبرال برآمده که حتی درون جامعه دانشگاهی و روشن اندیش امریکا نیز مورد قبول و تایید نیست. کسانی چون فرانسیس فوکویاما و اصولاً افردی غیردانشگاهی و ناآشنا با مباحث ژئوپولیتیک نسخه امریکا را در مواجهه با حکومت های غیرلیبرال پیچیدند. به گمان این افراد سروری امریکا در غیاب ایدئولوژی های رقیب در صورتی امکان پذیر است که واشنگتن با تمام قوا بکوشد از تداوم حیات حکومت های غیر لیبرال ممانعت به عمل آورد و به تعداد جوامع لیبرال بیفزاید. اینان با این فرضیه اثبات نشده که حکومت های لیبرال در رویارویی با سایر حکومت های هم سنخ، دست به زور نمی برند و از کشمکش می پرهیزند، استراتژی کلان امریکا را در وسعت دادن به نهادها، کشورها و سازمان‌های لیبرال تنظیم کردند.

با وجود این پس از روشن شدن ناکامی امریکا در جهت واقعیت دادن به منطقه ایدئولوژیک خاورمیانه بزرگ، نه تنها تئوری تغییر رژیم در ایران عملی نشد بلکه بر نفوذ آن در عراق جنگ زده نیز افزوده شد. مضافاً آنکه هراساندن جمهوری اسلامی از نیات براندازانه موجبات هزیمت نیروهای لیبرال در جامعه سیاسی ایران را طی انتخابات تیر 1384 فراهم آورد.

 شکست امریکا در متقاعد کردن ایران به کنار نهادن برنامه‌های اتمی از یک طرف و پیروزی انقلابیون تندروی ایران از سوی دیگر، قرب توازن قدرت را نزد امریکا افزود. امریکا سال‌ها بود که بر پایه موازنه قدرت میان قدرت‌هایی چون عربستان و ایران و عراق، بحران‌های منطقه را مدیریت می کرد. جنگ به پا می کرد و بر حسب شرایط وقوع جنگ را سد می کرد. عمو سام اکنون دوباره به این نتیجه رسیده است که گویا هیچ راهی امن تر از تجدید حیات موازنه قوا در خاورمیانه، خواسته های امریکا را تامین نمی کند و ثبات را به ارمغان نمی آورد. بیم امریکا از بمب اتمی ایران در تفکری که کلینتون را به جانب بیان مواضع تازه هدایت کرد، در واقع چندان ریشه دار و به جا نیست؛ چندان که در رابطه با عراق نبود.

موجی از متفکران در قبل و بعد از جنگ عراق بارها گوشزد کردند که حتی اگر صدام مجنون تسلیحات اتمی هم می داشت باز خطری برای امریکا شمرده نمی شد. توان تلافی امریکا و اسرائیل، صدام را از هرگونه وسوسه در حمله نظامی به منافع این دو بازداشت. آنجا هم که به کویت لشکر کشید، به واقع دستی بود که از آستین امریکا بیرون آمد.

هنگامی که صدام نظر واشنگتن را از تصمیم خود جویا شد از آوریل گلاسپی سفیر وقت امریکا در بغداد چنین شنید:«ما نظری درباره منازعات عرب با عرب همچون اختلافات مرزی شما نداریم» و سپس از مقامات آمریکایی شنید که این کشور تعهد امنیتی و دفاعی ویژه ای نسبت به کویت ندارد. از این رو بود که بازدارندگی هرگز وارد عمل نشد تا راه صدام را مسدود کند.

واقعیت این است که حمله صدام به ایران نیز تنها هنگامی روی داد که عراق در برآورد خود ایران را پس از پشت سر نهادن انقلاب، خسته و پریشان دید و گمان برد که چند روزه می تواند کار نظام نوپا همراه با ایران کهن را یکسره کند و به سرتاسر خوزستان و شط العرب دست یابد. آنگاه که ایران به نظم و نظامی رسید، عرق سردی بر تن صدام نشست تا جایی که در مراقبت از خود مجبور به دروغ‌گویی شد و عراق را مسلح به اسلحه شیمیایی و میکروبی معرفی کرد و این گونه عذر غرب را در سرنگونی رژیم بعثی تراشید. در گذشته ترس از تلافی، عراق را در رابطه با امریکا و اسرائیل و بعدها ایران دچار بازدارندگی کرد و همین بازدارندگی تاکنون اسرائیل و ایران را نیز از برخورد باهم دور ساخته است.

ممکن است که ایالات متحده بکوشد به سیاست گذشته بازگردد و موازنه را ترجیح دهد و در برابر قدرت و نفوذ ایران، پشت قدرت و نفوذ متحدانش را بگیرد. اگرچه چنین رویکردی وضعیت امریکا را بهبود می بخشد و منطقه را از آسیب و آشوب می رهاند اما به روشنی با دیگر اجزای سیاست خاورمیانه‌ای امریکا می ساید.

شایان توجه است که به رغم تعویض دولت امریکا و جانشینی باراک اوباما همچنان شاهد ادامه استراتژی خاورمیانه بزرگ بر اساس دموکراتیزاسیون حکومت های منطقه هستیم. این نکته روشن می کند که چرا استراتژی جدید امریکا در راستای حمایت دولت‌های منطقه و تجهیز نظامی همسایگان غیردموکراتیک ایران با منافع مفروض امریکا در تعارض است. در صورت افزایش بودجه های نظامی ذیل نگرانی های امنیتی چندجانبه کشورهای منطقه، نباید منتظر پیشرفت دموکراسی بود. صرف پول بیشتر برای ارتش به معنای صرف بهای کمتر برای توسعه اقتصادی و اجتماعی است.

اگر این روند متناقض آغاز شود و ادامه یابد، رویکرد نوین اوباما نیز سرنوشتی بهتر از رویکرد پیشین بوش نخواهد داشت مگر آنکه یا دموکراسی را شاخص مناسبات خود با دولت های خاورمیانه انتخاب کند و از معیار دوگانه دست بشوید و اگر نشد، حداقل، خاورمیانه بزرگ را به فراموشی بسپارد و به مکانیزم توازن قدرت اعتماد کند. لازم به گفتن نیست که دومین انتخاب امریکا برای ایران نیز بهتر است.  

دیاکو حسینى

نویسنده خبر


نظر شما :