چرا فتح و حماس نمی توانند با هم سازش کنند؟
بیش از دو سال از زمانی که جنبش مقاومت اسلامی فلسطین، حماس موفق شد باریکه غزه را در کنترل خود در آورد و سران تشکیلات خودگران فلسطین که بیشتر آنها از اعضای جنبش آزادیبخش فلسطین، فتح بودند را از این منطقه اخراج کند، میگذرد. در طول این مدت تلاشهای بسیاری از سوی برخی از جریانهای داخلی و طرفهای منطقهای و بینالمللی برای پایان دادن به درگیری این دو جنبش که حاصل آن قدرنمایی حماس در غزه و فتح در کرانه باختری است صورت گرفته اما هیچکدام به نتیجه خاصی نرسیده است.
وعدههای امروز و فردایی که از طرف هر یک از طرفهای درگیر و میانجیها اعلام میشود نیز به پارهای دلایل روی عمل به خود نگرفته و همچنان اختلافات ادامه مییابد و این در حالی است این اختلافات باعث شده تا طرف اسرائیلی نهایت بهرهبرداری را از وضع موجود کرده و راه را برای توسعه شهرک سازیهای خود در مناطق فلسطینی از یک سو و دستاندازی به مسجدالاقصی هموار کند.
در این میان است که امیدها برای پایان یافتن به این اختلافات روز به روز بیشتر شده، تا جایی که بر اثر اقدامات هر یک از طرفها، طرف دیگر آن را تهدیدی برای آشتی ملی میداند که اوج آن را میتوان در اقدام غیر معمول – اما قابل پیشبینی - محمود عباس در درخواست برای تاخیر در ارائه گزارش جنگ 22 روزه غزه دید.
هر چند امروز فتح و حماس اختلاف نظرهای خود را در مورد سازش بر سر مسایل سیاسی میدانند، اما آنچه که در این میان مهم مینماید، نبود دلایل واقعی سیاسی به این منظور است. فتح و حماس در طول سال 2006 در حالی دولت فلسطین به ریاست اسماعیل هنیه را تشکیل دادند که خود تشکیل آن نشان از برنامههایی خاص میداد. این سوال که چگونه ممکن است برخی از جریانهای قدرتطلب در درون فتح - که ارتباط نزدیکی با اسرائیل نیز داشتند – اجازه خواهند داد حماس دولت را در اختیار بگیرد! یا اینکه اسرائیل چگونه میتواند قدرتگیری مشروع حماس را که از طریق انتخابات توانسته بود دولت را اختیار بگیرد، برتابد؟
از این قبیل سوالات پس از تشکیل دولت در فلسطین بسیار مطرح میشد تا آنکه حقیقت ماجرا پس از کنترل حماس بر غزه آشکار شد و آن نیز چیزی نبود جز برنامه ریزی دقیق توسط دستگاه اطلاعاتی فتح به ریاست محمد دحلان و با همکاری سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل برای سرنگونی حماس و نابودی آن؛ امری که با پیشدستی حماس برای کنترل غزه راه به جایی نبرد.
فتح و حماس به عنوان دو جنبش بزرگ فلسطینی ظرفیتهای بسیاری برای همکاری جهت حل مسایل موجود در عرصه سیاسی کشور خود را دارند، اما در این میان برخی از مسایل وجود دارد که باعث عدم نزدیکی این دو جنبش به هم و پایان دادن به اختلافات میشود، اختلافاتی که باید در ریشهیابی، آنها را اختلافات ریشهای برشمرد. در زیر نگاهی گذرا داریم به این اختلافات تا موضوع عدم تفاهم این دو جنبش بهتر حل شود:
1- نخستین اختلاف فتح و حماس، اختلاف ماهیتی است، در حالی که فتح برآمده از نگاههای چپگرایانه قوی در دهه شصت قرن گذشته بود و در آن اندیشههای مارکسیستی بسیار حضور و نفوذ داشت، حماس جنبشی مذهبی و اجتماعی بود که از بطن فلسطین رویید و وابستگیاش نه به اندیشههای غربی و یا شرقی، بلکه به تفکری موسوم به اخوانالمسلمین بود که حضوری موثر در جهان عرب دارد. با این نگاه است که حماس و فتح نمیتوانند زبان یکدیگر را بفهمند. سکولاریسم حاکم بر فتح – علیرغم مشارکت رهبران آن در نمازهای جمعه و جماعت – با اسلام دویده در شریانهای حماس هیچ خوانشی ندارد.
2- فتح جنبشی است که در خارج از سرزمینهای فلسطینی و در میان آوارگان رانده شده از وطن شکل گرفته است. بسیاری از اعضای این جنبش که به همراه تشکیلات خودگردان در دهه گذشته وارد فلسطین شدند، عملا در فلسطین به دنیا نیامده و آن روح وطنپرستی را که باید ندارند؛ اما حماس از میان مردم فلسطین شکل گرفت. این جنبش در سایه انتفاضه اول مسجدالاقصی بیرون آمد و توانست خود را در سطح جامعه فلسطین معرفی کند. وطن پرستیای که حماس به آن وابسته بود، فتح 40 ساله را با رهبران پر مدعای خود در انتخابات سال 2006 کنار زد و نشان داد که مردم فلسطین به چه اصولی پایبند هستند. در همین رابطه فتح سلاح را بر زمین میگذارد و دنبال منطق مذاکره است و حماس که دشمن را از نزدیک و از کودکی حس کرده و با آن دست و پنجه نرم میکند، سلاح بر زمین گذاشتن را برنمیتابد و خواستار تداوم مبارزه است. از این رو است که دیدگاههای دو طرف به هیچ عنوان در این مورد به هم نزدیک نباشد.
3- رهبران حماس در مقایسهای برابر به شدت از نظر خواستگاه، عملکرد، اندیشه و رفتار با رهبران فتح تفاوت دارند. رهبران حماس – ساکن در داخل فلسطین و چه آنهایی که در خارج به سر میبرند – دورههایی طولانی از زندان، شکنجه و تعقیب را پشت سر گذاشته و خود از نزدیک تن به مبارزه دادهاند. آنها از نظر مالی و اقتصادی انسانهایی به مراتب پاکتر و منزهتر از رهبران فتح هستند، در حالی که رهبران فتح پروندههای قطوری از فساد مالی و اخلاقی داشته و همه از هم نقاط ضعف بیشماری دارند. در مثالی ساده، هیچ کدام از فرزندان رهبران فتح روی مبارزه و سلاح و مرگ را ندیدهاند و در بهترین دانشگاههای اروپا و آمریکا مشغول تحصیل بوده در حالی که بیشتر رهبران حماس یکی از افراد خانواده خود را در جنگ با طرف اسرائیلی از دست دادهاند. دو فرزند محمود عباس دنبال مناقصههای تجاری در کرانه باختری هستند، در حالی که دو فرزند محمود الزهار از رهبران حماس در درگیری مستقیم با نظامیان اسرائیلی کشته میشوند.
4- اختلاف دیدگاه در مورد تعامل با اسرائیل؛ در حالی که فتح – به عبارت بهتر تشکیلات خودگردان فلسیطن – اساس سیاست خارجی خود را بر اعتماد به طرف اسرائیلی در مورد مذاکره و تشکیل کشور فلسطینی بنا کرده است، حماس این موضوع را نمیپذیرد و بر این باور است که این اقدام فتح خیانت به آرمانهای فلسطین است. آنها اقدام اخیر محمود عباس در مورد گزارش گلدستون در مورد ارتکاب جنایات جنگی توسط اسرائیل را همین رابطه تفسیر میکنند. حماس میگوید تنها راه به دست آوردن استقلال تداوم مبارزه است در حالی که رهبران پیر فتح خستهتر از آن هستند که توان ادامه این سیاست را داشته باشند.
به موارد بالا میتوان دلایل دیگری را هم اضافه کرد، دلایلی که میتواند سندی باشد بر تداوم اختلافهای فتح و حماس. این اختلافها تا جایی است که عباس و برخی از همدستانش در تشکیلات خودگردان فلسطین از حامیان اصلی حمله 22 روزه اسرائیل به غزه میشوند و شریک اصلی این رژیم در تداوم محاصره غیر انسانی این باریکه هستند. از این رو است که وعدههای امروز و فردایی که در مورد آشتی ملی شنیده میشود در صورت پذیرفته شدن توسط دو طرف نیز تنها شکل ظاهری به خود داشته و هیچگاه این دو جنبش با خواستگاه اجتماعی متفاوت و منش سیاسی مختلف نخواهند توانست یکدیگر را تحمل کنند.
منبع: تابناک
نظر شما :