افغانستان همان افغانستان است
اخیرا در فارن پالیسی مطرح شد که افغانستان، ویتنام جدید است. نویسندگان این مقاله درست میگویند،اما مسئله تاریخی دیگری وجود دارد که هر چند بسیار مشخص است، اما کمتر بر روی آن بحث شده است: حضور شوروی سابق در افغانستان.
مقامات دولتی امریکا از این مقایسه زیرکانه سرباز میزنند و برای خود لقب دیگری را انتخاب میکنند. آنها خود را مبارزان برای آزادی افغانستان میخوانند که با مرور زمان تبدیل به دشمن شدهاند. در گذشته، شوروی پیش از آنکه میخائیل گورباچف، رهبر شوروی دستور عقبنشینی را بدهد، در باتلاقی از خون غرق شده بودند. اشغال افغانستان توسط روسها و تلاش برای تشکیل یک دولت کارگری در کابل عمیقا شکست خورد. شکست امریکا در افغانستان، شکستی است که به نظر نمیرسد تکرار هیچ حادثهای باشد. ارتش امریکا هیچوقت به تجربه شوروی اشاره نکرده است.
یکی از تحلیلگران پیشتر به من گفته بود که زمانی که او پیشنهادهایی در ارتباط با درگیریهای افغانستان وسیاستهای اخیر ارائه داده بود، متوجه شد که مقامات پنتاگون اطلاعات اندکی از آنچه که شوروی در افغانستان میخواست انجام دهد دارد و حتى به درستى نمىدانند این پروسه چقدر طول کشید.
اما امریکا درسهای زیادی از اشغال شوروی در افغانستان مىتواند بگيرد. مسلما، تفاوتهای بسیاری در این دو جنگ وجود دارد. هیچ ابرقدرتی امروز از طالبان حمایت نمیکند، اما در آن دوره امریکا از شورشیها حمایت میکرد. نیروهای امریکایی در حال حاضر در جنگی حضور دارند که بسیار از خانههایشان دور است، اما افغانستان و شوروی به یکدیگر نزدیک بودند. امروز شبکهای جهانی مانند القاعده در افغانستان شورش میکنند اما در دهه 1980 آنها حضور پررنگی نداشتند. اما تشابهات این دو جنگ ارزش بررسی دارد.
زمانی که امریکا تلاش میکرد تا طالبان را در روزهای پرآشوب بعد از حملات 11 سپتامبر نابود کند، هدف این بود که اسامه بنلادن را دستگیر کنند و یک حکومت دموکرات امریکایی مستقر کنند. هیچکس جنگی 8 ساله و ادامه دار را که جان 800 امریکایی و هزاران افغانی را بگیرد ومیلیاردها دلار هزینه داشته باشد پیشبینی نمیکرد.
در جنگی مشابه، زمانیکه رهبران شوروی تصمیم گرفتند در سال 1979 به افغانستان حمله کنند، هدفشان ارسال هزاران نیرو به افغانستان برای جنگی 10 ساله و مبارزه با آشوبگران داخلی نبود. آنها امیدوار بودند که درحالی که ارتش شوروی خود را برای آموزش و حمایت لوجیستیکی از ارتش جمهوری دموکراتیک افغانستان آماده میکردند، کمکهای اقتصادی و حمایتهای دیگر بتواند به آنها کمک کند تا به اهداف خود نزدیک شوند. دولت کابل در چنین شرایطی میتوانست توانایی دفاع از خود را داشته باشد و بدون اینکه به نیروهای شوروی نیاز داشته باشد، به روی دو پای خود بایستد.
لئونيد برژنف، که در آن زمان رهبری شوروی را برعهده داشت، عمیقا بر این باور بود که سربازهای کشورش طی چند ماه آینده به خانه باز خواهند گشت.
اما در عمل، حوادث طبق پیشبینی او پیش نرفت. درست مانند پیشبینی امریکا و همپیمانان او – ساختن مدرسه بدون معلم براى تربيت دانشآموزان و تدريس کشاورزى در کويرى که هيچ چيز در آن نمىرويد همان کارى است که امروز امريکايىها انجام مىدهند و پيشتر روسها انجام داده بودند-. تلاش شوروی برای ساخت یک جامعه از هماهنگی ضعیف، برنامهریزی بیمار و برداشتهای غلط از فرهنگ بومی رنج میبرد. مسکو در آن زمان به سربازان خود اطلاع داده بود که آنها برای گسترش کمونیسم به افغانستان نمیروند. بلکه هدف آنها کمک به مردم برای درک منافع یک دولت پرکار است.
این مشکلات با رقابتهای آژانسها و موسساتی که در این زمینه کار میکردند درآمیخته بود. گاهی کمکها به مقصد نمیرسید، چرا که فرماندهان ارتش تضمین امنیت محمولهها و مسیر را رد میکردند.
با وجود آنکه ارتش افغانستان بر روی کاغذ با توجه به کمکهای 300 هزار نیروی شوروی و سلاحهای روسی قدرتمندتر از گذشته به نظر میرسید، اما در عمل در اداره هر عملیات موثری ناکارآمد بود.
ماهها نیروهای شوروی به طور مستقیم با شورشیان مبارزه میکردند، این درحالی بود که نیروهای افغانی حتی یک عملیات را تا سال 1986 مدیریت نکردند. شکایات مقامات شوروی که با نیروهای افغان همکاری میکردند، امروز برای امریکاییها و مقامات ناتو بسیار آشناست. تجدید قوا بسیار سخت است. فرار از میدان نبرد بسیار شایع است. فساد گسترش پیدا کرده است...
امنیت مرزهای و تنگناهای موجود نیز شباهت دارند. ارتش شوروی قابلیت این را داشت تا یک منطقه را از شورشیان پاک کند، گرچه این عملیاتها هرگز بدون آسیبهای جدی پایان نمیگرفت. اما مسکو هرگز نیروهای کافی برای پاک نگه داشتن منطقهای که جنگ در آن به اتمام رسیده بود اعزام نمیکرد. هرگز بیش از 108 هزار نیروی روسی در افغانستان مبارزه نمیکردند.
ارسال نیروهای کمکی بنا به دلایلی همواره رد میشد. دلیل اول اینکه خشم مردم را در داخل کشور برمیانگیخت. همچنین چنین اقدامی بحران موجودمیان اتحادیه جماهیر شوروی و کشورهای غربی و کشورهای درحال توسعه را افزایش میداد. این اقدام همچنین کنترل مخفی بودن این جنگ را در خانه سختتر میکرد. قابل ذکر است که رسانههای روسی به شدت از بازتاب اخبار مربوط به جنگ منع شده بودند.
در آخر، در هر دو جنگ سوء برداشتی در درک سیاستهای محلی افغانستان وجود دارد. در سال 1979، مسکو ببرک کارمل را که به زبان دری سخن میگفت، به عنوان رهبر افغانستان انتخاب کرد. این انتخاب علیرغم روابط ضعیف او با پشتونهای افغانی بود. در سال 1986، محمد نجیب الله جانشین او شد که پشتونی بود و با گروههای محلی روابط خوبی داشت. اما پشتگرمی مسکو به نجیب الله تلاشهای آنها را برای داشتن تعامل با رهبران دیگر گروهها مانند احمد شاه مسعود بیاثر گذاشت. در حال حاضر نیز چنین است. حضور غیر پشتونها پس از اشغال امریکا پشتونها را ناراضی کرده است.
امروز باراک اوباما خود را در شرایطی میبیند که گورباچف پس از به دست گرفتن قدرت در سال 1985 میدید. آخرین رهبر شوروی نگران شکست در جنگ بود که امنیت و آبروی کشورش و از همه مهمتر زندگی سیاسی او را تحت تاثیر قرار میداد. گورباچف به سرعت تصمیم گرفت تا کسی را جایگزین کارمل کند که هم بتواند دولت کابل را اداره کند و هم با شورشیان در ارتباط باشد. پس از یکسال شوروی از بناسازی یک دولت کارآمد صرف نظر کرد و نیروهای خود را از افغانستان خارج کرد و تمرکز خود را بر روی داشتن جایگاهی در جهان قرار داد.
مداخله شوروی مصیبت فراوانی به همراه داشت. اما اگر بخواهیم یک درس تاریخی امیدوار کننده از آن بگیریم، این است که مسکو در افغانستان نه برنده بود و نه بازنده. پس از آنکه نیروهای شوروی در سال 1989 به خانههای خودبازگشتند، دولت نجیبالله بدون اینکه سربازان روسی جان خود را در افغانستان از دست بدهند، سه سال دوام آورد. نیروهای افغان به اندازهای قدرت داشتند تا از پس آن برآیند.
به نظر میرسد که دولت اوباما هیچ تمایلی برای آنچه گورباچف انجام داد ندارد و نمیخواهد از تجربههای او درس بگیرد. مقامات دولتی هنوز بر این باورند که امکان احداث یک افغانستان باثبات و دموکرات در افغانستان وجود دارد. اما اگر ناگهان تصمیم بگیرند که نتایج کمتری به دست آورند، تجربه شوروی نشان داده است که شرایط بسیار هم بد نخواهد شد.
نظر شما :