اویغورها، مسلمانان فراموش شده

۲۴ تیر ۱۳۸۸ | ۱۷:۱۱ کد : ۵۱۵۹ اخبار اصلی
گفت‌و‌گوی اعتمادملی با دکتر محسن شریعتی‌نیا، کارشناس مسائل شرق آسیا
اویغورها، مسلمانان فراموش شده

استان سین‌کیانگ در غرب چین واقع شده است و یک ششم سرزمین چین را تشکیل می‌دهد. به عبارت دیگر وسعت استان سین‌کیانگ برابر با وسعت ایران است و منزلگاه 20 میلیون انسان از 13 گروه قومی است. اویغورها از اقوام مسلمان با تباری از آسیای مرکزی هستند. وسعت سین‌کیانگ به‌گونه‌ای است که با 8 کشور افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، کشمیر (تحت کنترل هند و پاکستان)، مغولستان، روسیه و تبت هم‌مرز است. مردمان این منطقه خواهان استقلال از چین هستند چراکه این کشور را امپریالیسمی خطاب می‌کنند که خاک سین‌کیانگ را ضمیمه خود کرده است. گروه جدایی­طلب «جنبش اسامی ترکستان شرقی» برخاسته از این منطقه است. با فروپاشی سلسله کینگ در سال 1912 این منطقه از میزانی از خودمختاری برخوردار شو. شورشیان ترک در اکتبر 1933 اعلام استقلال کردند و جمهوری اسلامی ترکستان شرقی یا اویغورستان را بنا نهادند که با برخورد دولت چین مواجه شدند. در سال 1949 دولت چین کنترل این منطقه را به دست گرفت و در سال 1955 به عنوان «منطقه خودمختار چین» شناخته شد.

ابتدا تاریخچه‌ای از حضور و فعالیت مسلمانان در سین‌کیانگ بفرمایید.

این به رابطه اسلام و چین بازمی‌گردد بدین معنا که بخش غربی مرزهای چین به‌طور تاریخی در همسایگی دنیای اسلام و مناطقی بوده که اکثریت آن مسلمان بودند. در دوران مدرن و از زمان فروپاشی نظام امپراتوری چین در اوایل قرن 20 حد و حدودی که دولت چین مدعی آن بود همین است که اکنون چینی‌ها در تسلط دارند. این سرزمین دو بخش دارد: یکی مرکز آن است – که مثل سایر دولت‌های امپراتوری- نژاد اصلی امپراتوری و کسانی که به لحاظ هویتی و قومیتی با سیستم حاکم سنخیت داشتند در آن زندگی می‌کردند. این در شرق چین واقع است جایی که الان بیشترین رشد اقتصادی چین در آنجا اتفاق می‌افتد و اکثریت قوم‌«هان» هم در آنجا ساکن هستند.

 دیگری هم سرزمین‌های حاشیه‌ای امپراتوری بوده که سین‌کیانگ و تبت مهم‌ترین سرزمین‌های حاشیه امپراتوری هستند. این سرزمین‌ها در زمانی که امپراتوری قدرت داشته حاکمیت امپراتوری را یا به شیوه خراج‌گذاری یا شیوه‌های دیگر می‌پذیرفتند و به آن تمکین می‌کردند. منتهی در دوره‌هایی که امپراتوری رو به ضعف و زوال می‌رفته اینها علم استقلال برمی‌افراشتند و ساز جدایی می‌زدند. سین‌کیانگ بعد از فروپاشی چین- یعنی از سال 1912 تا 1949 که کمونیست‌‌ها و انقلاب چین پیروز شدند- به دوره‌ای از جنگ داخلی فرو رفت و بسیار ضعیف شد.

ساکنان سین‌کیانگ هم در چندین دوره ادعای استقلال و خودمختاری کردند.

بله. یکی در سال 1932 که توانستند یک حکومت مستقل تحت عنوان جمهوری ترکستان شرقی یا اویغورستان تشکیل دهند و یکی هم در سال 1944 که تحت لوای شوروی اعلام استقلال کردند و حکومت تشکیل دادند اما با پیروزی کمونیست‌ها و استقرار سیستم کمونیستی، دولت چین حضور خود را در این منطقه مستحکم‌تر کرد و آن را بخش جدایی‌ناپذیر از خاک خود معرفی کرد. بنابراین ریشه‌های این بحث، تاریخی است و به تعارضات هویتی و قومی و مذهبی سرزمین‌های حاشیه امپراتوری چین با مرکز این امپراتوری برمی‌گردد.

با توجه به اینکه چینی‌ها مسلمانان اویغور را شهروندان درجه دو می‌دانند و آنها را با عناوینی مثل «جدایی‌طلب» یا «تروریست» خطاب می‌کنند چرا دولت چین امکان خودمختاری به آنها نمی‌دهد تا از مشکلات هویتی بکاهد.

انسجام سرزمینی در تاریخ مدرن چین یکی از اصول اصلی این دولت بوده. در دوره‌ای که قدرت‌های بزرگ غربی، چین را تکه‌تکه کردند و بسیاری از سرزمین‌های آن را جدا کردند انسجام سرزمینی به‌عنوان یکی از اصول اساسی سیاست خارجی و امنیتی این کشور تبدیل شد. برداشت‌چینی‌ها از انسجام سرزمینی این است که در صورتی که بخواهند به اقلیت‌ها و قومیت‌ها خودمختاری زیادی دهند به سمت جدایی‌خواهند رفت و جدایی یک قسمت از چین یک بازی دومینویی است که سایر قسمت‌ها را هم به‌دنبال خود می‌کشد.اگر در سین‌کیانگ چنین اتفاقی رخ دهد و موفق به کسب سطح بالایی از خودمختاری شوند این فرمول طبیعتا برای جاهایی مثل تبت و مهم‌تر از آن تایوان جذاب خواهد بود و این می‌تواند توجیهی برای استقلال تایوان باشد که اکنون دارای استقلال دوفاکتو از چین است. این می‌تواند چین واحد را تا حدودی زیر سوال برد. بنابراین حفظ سرزمین‌های حاشیه امپراتوری خط قرمز چین است.

خیلی از کشورها هستند که براساس سیستم فدرالیسم یا خودمختار اداره می‌شوند. اگر چین امکان خودمختاری نسبی یا دوفاکتو به این اقوام بدهد طبیعتا در امور داخلی خود تا حدی مستقل می‌شوند اما در عین حال به لحاظ پرچم، سرود ملی، سیاست خارجی و غیره تابع دولت مرکزی می‌شوند. این می‌تواند باعث کاهش بحران‌های چین ‌شود.

این یک فرضیه است که می‌تواند برای دولت چین خطرناک باشد و تاکنون نشان دادند که به‌رغم برخی خودمختاری‌هایی که به برخی مناطق دادند اما آن حد اعلامی خودمختاری که شما اشاره کردید می‌تواند به‌مثابه شمشیر دودم عمل کند. یعنی در عین حالی که می‌تواند بحث‌هایی را که اکنون میان اویغورها و قوم ‌هان هست را تا حدی کاهش دهد می‌تواند منجر به یک معضل امنیتی بسیار حاد برای چین هم شود.در وضعیت فعلی انتخاب حکومت این است که همان سیاست قبلی خود را در این زمینه ادامه دهد.

خیلی از کشورها هستند که با فقدان دموکراسی یا مشروعیت داخل دست به گریبانند و بسیاری از تحولات یا ناآرامی‌های داخلی را به‌عوامل خارجی نسبت می‌هند مثلا چینی‌ها، مسلمانان اویغور را تروریست‌هایی می‌دانند که با تحریک خارجی دست به این اعتراضات می‌زنند. برخی می‌گویند که تحولات این منطقه ناشی از توطئه آمریکا برای یک انقلاب مخملی در چین است. این برداشت تا چه حد صحیح است؟

هیچ یک از مقام‌های چینی از لفظ انقلاب رنگی یا دست داشتن آمریکا در این قضیه سخنی به میان نیاوردند. من هم نه در روزنامه‌های رسمی چین و نه در اظهارات مقامات آنها چنین چیزی ندیدم. هر پدیده‌ای که در صحنه بین‌المللی رخ می‌دهد تحلیل‌های بسیاری بر آن بار می‌شود اما از لحاظ رسمی موضعی در رابطه با بحثی که شما به آن اشاره کردید اتخاذ نشده. ضمن اینکه آمریکا هم واکنشی به این تحولات در حد محکومیت یا درخواست از حکومت چین برای مدارا با مسلمانان اتخاذ نکرده و به نظر می‌آید آمریکا خیلی آرام به این تحول واکنش نشان داد.

طی سال‌های اخیر موجی از استقلال‌طلبی بسیاری از نقاط جهان را درنوردیده. مناطقی مثل تبت،سین‌کیانگ، کوزوو، آبخازیا، اوستیا، کردستان عراق و ترکیه از این جمله‌اند. چه عواملی به این موج استقلال‌طلبی دامن می‌زند و چگونه می‌توان آن را مهار کرد؟

هر کدام از مناطقی که ذکر کردید موقعیت خاص خود را دارد و نمی‌توان در یک قالب کلی نهاد و مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. در چین که حوزه مطالعه من است فکر می‌کنم استراتژی دولت چین که توسعه اقتصادی و کنترل سیاسی بوده هم در تبت و هم در سین‌کیانگ دچار مشکلات جدی است. این استراتژی از دوران اصلاحات و سیاست‌های درهای باز با فراز و فرودهایی ادامه پیدا کرد و دولت سعی کرده با پیشبرد توسعه اقتصادی در مناطق حاشیه‌ای آنها را به مرکز پیوند دهد اما روند تحولات نشان می‌دهد که به موازات پیشرفت توسعه اقتصادی در این منطقه معضل هویت و احساس تبعیض اویغورها و تبتی‌ها جدی‌تر شده و این جدی‌تر شدن معضل هویت چین را با مشکلات بیشتری نسبت به قبل مواجه کرده است. چنانکه بسیاری از تحلیلگران از این شورش اخیر به عنوان وسیع‌ترین شورش قومی در تاریخ مدرن چین یاد می‌کنند و این بدان دلیل است که آن استراتژی با مشکلات جدی دست به گریبان است.

گزارش سال 2007 کنگره آمریکا به مهاجرت اقوام‌«هان» به سین‌کیانگ اشاره کرده و می‌گوید که دولت چین «مهاجرت این اقوام از سایر مناطق چین به سین‌کیانگ را تحت عنوان به کارگیری افراد باسواد و تثبیت ثبات تشویق می‌کند». دولت چین هم در مقابل هدف خود را توسعه اقتصادی این منطقه و نه دگرگونی جمعیتی به نفع اقوام ‌‌هان و به ضرر اویغورها اعلام کرده است. این چه تبعاتی می‌تواند در بلندمدت برای دولت چین و مسلمانان آن داشته باشد. مسلمانانی که تبارشان به مناطق آسیای مرکزی بازمی‌گردد و علقه‌هایی با آنجا دارند. چنانکه سین‌کیانگ با هشت کشور افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان،‌کشمیر (پاکستان و هند)، روسیه، مغولستان و تبت هم مرز است. بدون تردید تاثیرات این مناطق و اسلام‌گرایی آن بر مسلمانان سین‌کیانگ هم اثر می‌گذارد. این دگرگونی جمعیتی چه تاثیرات منفی می‌تواند برای این منطقه و دولت چین داشته باشد؟

یکی از اولویت‌های اصلی یا اصلی‌ترین اولویت یک دولت مدرن- که من دولت چین را در این قالب قرار می‌دهم- حفظ انسجام سرزمینی خود است. حفظ انسجام سرزمینی با استراتژی‌های تفاوتی پیش می‌رود. یکی بحث توسعه اقتصادی است که چینی‌ها در پیش گرفته‌اند. دومین مولفه این استراتژی پیوند زدن حاشیه به مرکز و بحث متعادل کردن ترکیب جمعیتی مناطق پیرامونی است. در مناطق پیرامونی به‌طور سنتی غلبه با جمعیت و نژاد و مذهبی است که با نژاد اصلی متفاوت بوده. بنابراین در روند توسعه اقتصادی، دولت چین با فراهم آوردن انواع امکانات برای قوم‌‌«هان» درآن منطقه سعی کرده برتری جمعیتی اویغورها را تغییر دهد و به نوعی به برتری قوم ‌‌هان تغییر شکل یابد.

در ابتدای انقلاب چین، چینی‌های‌«هان» حدود 4 درصد (یا کمتر) از جمعیت را تشکیل می‌دادند اما در حال حاضر میزان جمعیت قوم ‌هان به 40 درصد رسیده است. در تبت هم به همین شکل است به این معنا که تبتی‌ها می‌گویند که با تغییر جمعیت این منطقه به نفع‌ قوم‌ هان دولت چین سعی می‌کند که بومیان تبت را حاشیه‌نشین ‌کند. بنابراین فکر می‌کنم این بخشی از واقعیت قضیه است که نهاد دولت در چین برای تداوم انسجام سرزمینی خود در این مناطق یک بخشی از جمعیت خود از قوم‌ هان را با مکانیسم‌های تشویقی به این منطقه مهاجرت داده تا بتواند چسبندگی این مناطق به مرکز را بیشتر کند.

 در همین حادثه اخیر هم دیدیم که بعد از شورش اویغورها، چینی‌های ‌هان به خیابان آمده و به ابراز وجود پرداختند. این همان چیزی است که دولت چین به آن نیاز دارد تا در مواقع حساس آن جمعیت وفادار به مرکز بتواند به صحنه بیاید و ابراز وجود کند.

برخی گزارشات مقایسه‌ای میان شوروی سابق و چین فعلی کرده‌اند. به این معنا که از آنجا که تکثر قومی و جمعیتی می‌تواند به نفع یک کشور باشد در عین حال می‌تواند به ضرر آن هم باشد. نمونه آن شوروی است که مناطق مختلفی از دل آن زاده شد.حال اگر چین هم به همین مسیر ادامه دهد چه بسا سرنوشت شوروی برای چین هم متصور باشد.این تحلیل تا چه میزان صحیح است؟

مقایسه چین با شوروی یک کار مطالعاتی می‌طلبد. آن گمانه‌ای که شما طرح کردید یک گمانه یا فرضیه بزرگی است که به راحتی نمی‌توان به آن پاسخ داد. فکر می‌کنم مشکلاتی که امروز در چین به ویژه در مناطق حاشیه‌ای می‌بینیم متاثر از روند توسعه سریع و بسیار گسترده چین است که در سه دهه گذشته رخ داده. این توسعه به همراه خود معضلاتی را به وجود آورده که بازتاب آن معضلات در مناطق حاشیه‌ای است. آن بخشی که شما راجع به جدایی گفتید آینده راجع به آن قضاوت می‌کند.اما همین شورش‌های فعلی (خواه شورش‌های سال گذشته در تبت و خواه هم‌اکنون در سین‌کیانگ) و بسیاری از شورش‌هایی که درون این کشور رخ می‌دهد آسیب‌پذیری مدل توسعه چین مبتنی بر توسعه اقتصادی و کنترل و ثبات سیاسی را نشان می‌دهد.

یعنی توسعه اقتصادی بدون توجه به توسعه سیاسی و مولفه‌های قومی، فرهنگی و جمعیتی آن هم برای یک کشور متکثر به لحاظ قومی و جمعیتی و نژادی راهگشا نیست.

کشوری را در دنیا ندیدم که بتواند مدل توسعه چین را اجرا کند به این دلیل که چین توانسته یک رشد اقتصادی بسیار بالایی را در طی سه دهه ایجاد کند و در این مدت حدود 450 میلیون نفر در این کشور از زیر خط فقر خارج شده‌اند و ذخایر ارزی این کشور از صفر به 2 تریلیون دلار رسیده به‌گونه‌ای که از این کشور به عنوان سومین قدرت اقتصادی دنیا نام برده می‌شود. اینها توفیقاتی است که در هیچ‌یک از کشورهای در حال توسعه که رویکردهایی شبیه چین در عرصه سیاست داخلی و خارجی دنبال می‌کنند نمی‌بینیم. بنابراین مدل توسعه چین ـ اگر بشود نام مدل بر آن گذاشت ـ در کشورهای در حال توسعه اجرایی نشده تا بتوانیم شاهد شکست یا موفقیت آن باشیم.

نقش قدرت‌های بزرگ به ویژه 4 عضو دیگر شورای امنیت برای حل‌وفصل بحران سین‌کیانگ چگونه است؟ یعنی آیا می‌توانند در فرآیند همگرایی اقوام چینی تاثیر بگذارند یا خیر؟ آیا دولت چین می‌پذیرد؟

نه. یکی از اصول اساسی سیاست خارجی چین بحث احترام به حاکمیت ملی کشورها و عدم مداخله در امور داخلی کشورهاست. یعنی در 5 اصل همزیستی مسالمت‌آمیز که هنوز مبنای سیاست خارجی چین را تشکیل می‌دهد عدم مداخله در امور سایر کشورها یکی از اصول اساسی است.

 به همین دلیل چینی‌ها مداخله سایر قدرت‌ها را برنخواهند تافت. ضمن اینکه قدرت‌های دیگر هم در واکنشی که مخصوصا به تحولات سین‌کیانگ دارند تمایلی از خود برای ایفای نقش نشان ندادند و واکنش‌شان نسبت به تبت بسیار متفاوت است. یعنی در تبت نقش بسیاری ایفا کردند و با دالایی لاما ملاقات می‌کنند ولی در سین‌کیانگ واکنشی که حاکی از نوعی تلاش برای ایفای نقش آشکار باشد مشاهده نشده.

دلیل این دوگانگی رفتاری چیست؟

یکی اینکه در سین‌کیانگ قدرت‌های غربی نگران هستند و دیگر اینکه نسبت به این جنبش با غلبه مسلمان‌ها و چگونگی و نحوه ارتباط آنها با برخی گروه‌ها در افغانستان و پاکستان و آسیای مرکزی ابهام دارند. بنابراین غرب دچار ابهام در استدلال سیاسی نسبت به نحوه اعتراضات به اوضاع سین‌کیانگ هستند. اما در تبت رهبری دالایی‌لاما رهبری موثری است و غرب خیلی راحت‌تر می‌تواند با او کنار آید و تلاش کند تا با منافع بوداییان سازگارتر شود تا منافع مسلمانان سین‌کیانگ.

پس می‌شود گفت از آنجا که تبت دارای «رهبری» و «سازماندهی» منسجم است اثرگذارتر از سین‌کیانگ بدون رهبر و حرکات خودجوش است.

این هم یک قسمتی از بحث است. ضمن اینکه اویغورها هم در سال‌های اخیر تلاش کردند که نوعی سامان سیاسی را در خارج از مرزهای چین ایجاد کنند که نمادشان کنگره جهانی اویغورهاست. در همین شورش اخیر هم دولت چین رابعه قدیر رهبر کنگره جهانی اویغورها را متهم کرد که سازماندهی کننده این قضایاست. بنابراین اویغورهای سین‌کیانگ گام‌هایی برداشتند اما به قوت و قدرت دالایی‌لاما و نقشی که او می‌تواند در صحنه بین‌المللی ایفا کند نیست.

برخی رسانه‌های داخلی مسلمانان اویغور را طالبانی می‌دانند. می‌خواستم بدانم اینها به لحاظ فکری چه اشتراکاتی با طالبان دارند و دلیل عدم دفاع ایران از آنها در ناآرامی‌های اخیر چیست چراکه سرلوحه سیاست خارجی ایران دفاع از همه مسلمان‌هاست اما ظاهرا مسلمانان سین‌کیانگ و چچن و داغستان از این قاعده مستثنا هستند.

در حد اطلاعاتی که وجود دارد مهم‌ترین جنبشی که به‌طور رسمی از آن در آن منطقه نام برده شد «جنبش اسلامی ترکستان شرقی» (ETIM)است که آمریکایی‌ها و سازمان ملل آن را در لیست گروه‌های تروریستی قرار داده‌اند. در سال 2001 هم که آمریکا به افغانستان حمله کرد تعدادی از اویغورهای همراه طالبان دستگیر و به گوانتانامو منتقل شدند.

 تاکنون این بحث که چه کشوری باید اینها را بپذیرد همچنان ادامه دارد. آمریکا نمی‌خواهد آنها را به چین تحویل دهد. تعدادی از این اویغورها به آلبانی رفتند ولی تعدادی دیگر سرنوشت‌شان هنوز در ابهام است. بحث‌هایی مطرح شده که معتقد به یکسری پیوندها میان جنبش اسلامی ترکستان شرقی و القاعده و طالبان است.

اما اینکه آیا این شورش اخیر یک شورش سازماندهی شده از سوی یک جنبش نامدار (مثل کنگره اویغور یا ترکستان شرقی)باشد مشخص نیست. به نظر می‌آید که ظرفیت این شورش خیلی بیشتر از این بوده که یک گروه بتواند آن را سازماندهی کند یا تحت لوای یک خواست مشخص سازمان دهد. این شورش سرریز مشکلاتی است که از سالها پیش به دلیل مشکلاتی که دولت چین و اقلیت‌ها با آن مواجه بودند بروز کرده است.

در اجلاس گروه 8 که چندی پیش در ایتالیا برگزار شد رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه به شدت به نسل‌کشی اویغورها اعتراض کرد و خواستار مجازات عاملان آن شد. وی دیدارهایی با رهبران گروه 8 داشت و خواستار طرح این موضوع در شورای امنیت شد و حتی اعلام کرد که به خانم رابعه غدیر رهبر اویغورها ویزای ورود به ترکیه می‌دهد. حال چرا در این شرایط ایران سکوت کرد؟ آیا به دلیل نیاز ایران به چین و تحریم‌های جهانی و نیز نگاه به شرق دولت فعلی است که ما نسبت به تحولات آن واکنش نشان نمی‌دهیم؟

چون نگاه رئالیستی به صحنه بین‌الملل دارم معتقدم عدم مداخله در امور داخلی دیگران یکی از اصول سیاست خارجی کشور ما باید باشد. حالا اینکه دچار تناقضات رفتاری می‌شویم بحث دیگری است. اما به‌طور خلاصه چین شریک استراتژیک ایران است و طبیعتا رفتار ایران و چین نسبت به یکدیگر با رفتار این کشورها نسبت به سایرین متفاوت است.

 ترکیه خیلی از رفتارها و مناسبات را با آمریکا یا اسرائیل تعریف می‌کند که ایران تعریف نمی‌کند. بنابراین باید موضوع واکنش ایران و ترکیه را فقط در موضوع سین‌کیانگ نباید دید. بلکه باید در Context کلی سیاست‌خارجی دو کشور ببینیم.

با اولویت‌هایی که این دو کشور در دستور کار سیاست خارجی‌شان تعریف کردند طبیعتا یکسری کشورها دوستان‌شان محسوب می‌شوند و برخی دیگر از کشورها هم در زمره کشورهایی هستند که با آنها دچار مشکلات حادی هستند. با توجه به دستور کار سیاست‌خارجی ایران طبیعتا مناسبات با چین از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. همانطور که مناسبات با کشورهای غربی برای ترکیه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. بنابراین واکنش به امور داخلی چین در دستور کار سیاست خارجی ایران نیست همانگونه که واکنش به امور داخلی ایران در دستور کار سیاست‌خارجی چین نیست.

به یک معنا می‌توان گفت که به دلیل تعاملات ترکیه با غرب به ویژه آمریکا و اسرائیل موضع این کشور در قدرت است و بنابراین موضع‌گیری‌های آن راحت‌تر از ایرانی است که تعاملاتش با غرب دچار فراز و فرود است. یعنی رابطه ترکیه با سایر کشورها تابعی است از رابطه این کشور با آمریکا و غرب؟

نمی‌توانم بگویم که موضع ترکیه قوی است و ایران ضعیف. کشورها در صحنه بین‌الملل واکنش‌شان به پدیده‌ها براساس اولویت ملی سیاست‌ خارجی‌شان تنظیم می‌شود و اولویت سیاست ‌خارجی ایران بهبود روابط با چین و روسیه و کشورهای آسیایی است. بنابراین اگر اتفاق مشابهی هم در هند می‌افتاد چه‌بسا سیاست خارجی ایران همین‌گونه واکنش نشان می‌داد. از این زاویه پاسخ من این است که پاسخ ترکیه متناسب با دستور کار سیاست‌خارجی حاکم بر آن کشور است و پاسخ ایران هم متناسب با دستور کاری است که حاکم بر سیاست‌خارجی آن است.

گفتگو از:محمدحسین باقی
 


( ۱۸ )

نظر شما :