امريکا در افغانستان اشتباه کرد
نوذر شفيعى، کارشناس امور افغانستان و پاکستان در برنامه اوراسياى مرکزى در دانشگاه تهران حضور پيدا کرد و درباره افغانستان، پاکستان، طالبان و موضع ايران در بحران کنونى صحبت کرد. متن کامل سخنان وى را مىخوانيد.
بحث را از قلمرو جغرافيايى آغاز مىکنيم. وقتى از طالبان صحبت مىکنيم به لحاظ مسکونى انواع اقسام آدمها را شامل مىشود. از اسامه بنلادن تا شبکه القاعده و طالبان افغانى تا قومهاى محلى که تحت تاثير سياستهاى دولت پاکستان هستند و جنبش اسلامى ازبکستان و تاجيکستان و جريانهاى مذهبىدرچين قدرتشان محدود شده است. همه اينها تحت عنوان طالبان در يک قلمرو سرزمينى مستقر هستند، قلمرو سرزمينى که در دو سوى خط ديوراند است. خط ديوراند مرز پاکستان و افغانستان را از هم متشخص مىکند.
بنابراين قلمرو جغرافيايى، طول و عرض جغرافياى اين منطقه از مهمترين موارد است. مهمترين عامل که در رشد و قدرتيابى طالبان نقش داشته اين است که امريکايىها بعد از 8 سال و ناتو و بعد از حدود 5سال (ناتو سه سال ديرتر وارد عمل شد) و اکنون پاکستانىها براى مقابله با آنها ناتوان هستند. از زمانى که در سال 2001 يا سال 1380 امريکايىها به افغانستان حمله کردند، طالبان از کل افغانستان بدون اينکه نيروى از دست بدهد،در منطقه جنوب و جنوب شرق افغانستان به حيات خود ادامه دادهاست.
ما مىگوييم حکومت طالبان فرو پاشيد اما طالبان فرو نپاشيد. طالبان دست نخورده از منطقه شرق وغرب و شمال آمدند در حوزه جنوب وجنوب شرقى مستقر شدند. اين مهمترين عاملى است که دست نخورده باقى ماندهاست. دومين عامل تاثير گذار توپوگرافى است. يعنى موقعيت پستى و بلندى منطقه. منطقهاى که اکنون طالبان در آن مستقر است چه در قسمت پاکستان چه در قسمت افغانستان، يک منطقه کوهستانى است، در کوههاى تورابورا جزء کوههاى بلند که منطقه اى است جزء منطقه هندوکش و امکان جنگيدن و بقا را براى طالبان فراهم مىکند.
سومين عامل، متغير جمعيتى قوميت پشتون است. قسمت پاکستانى پشتون نزديک به 30 ميليون نفر و طرف افغانستانى بالاى 15 ميليون پشتون دارد که مجموعا 45 ميليون نفر مىشود، که به لحاظ جمعيتى خودش يک کشور بزرگ است ،بنابراين طالبان از اين بستر قومى براى بقا و ادامه مقاومت استفاده کردند.
اين سه جزء عوامل موثرى بود که در حفظ و تداوم قدرت طالبان موثر بود. چهارمين عامل، خطاهاى استراتژيک خود امريکايىها است. هميشه وقتى يک تيمى مىبازد دليلى اين نيست که آن تيم بد بازى کردهاست، بلکه تيم مقابل هم خوب بازى مىکند، امريکايىها هم در قضيه افغانستان بد بازى کردند و سياستها و استراتژىهاشان غلط از آب درآمد.
در عرصه فرهنگى امريکايىها اعلام کردند که يکى از دلايلى که افغانستان دچار جنگ داخلى شده است، معضل فرهنگى است. يعنى فرهنگ عامل جنگ شدهاست. اين فرهنگ يک فرهنگ توام با خشونت است. سطح سواد پايين است و افراد ممکن است تساهل و تسامح و مشارکت سياسى سازندازهاى نداشته باشند در نتيجه وارد جنگ مىشوند. امريکايىها عنوان کردند که اين فرهنگ بايد متحول و تقويت شود. پايين بودن سطح فرهنگ عامل جنگ است. براى اين کار شبکههاى تلوزيونى راه اندازى کردند، مطبوعات و جرايد را توزيع و تکثير کردند، اما فيلم و برنامههايى که از تلوزيون افغانستان پخش مىشد فيلمهاى پست مدرن بود. اين فيلمها براى جامعه افغانستان و جامعه قومى قبيلهاى، ايلى و عشايرى مانند سم بود. بخصوص در منطقه پشتون نشين که ايلى وعشايرى هستند. در واقع امريکا با اين درماندگى فرهنگى زمينه را براى افزايش پايگاه اجتماعى طالبان فراهم کرد. اين يک اشتباه بود که نگذاشتند ابزار عدوت در اختيار افغانها باقى بماند و خود فيلم براى مصارف داخلى توليد کنند و موردهاى ديگرى جايگزين آن فرهنگ بومى شد.
دومين مورد از خطاهايى امريکايىها بحث مواد مخدر است. آنها اعتقاد داشتند که در حال حاضر بحث ما مبارزه با مواد مخدر نيست. هدف مبارزه با تروريسم است. در آن زمان بريتانيايىها مسوليت مبارزه با مواد مخدر را برعهده داشتند زيرا مواد مخدر معضل بزرگى بود. امريکايىها به بريتانيايىها اعلام کردند شما اگر مىخواهيد مزارغ افغان را سم پاشى کنيد و به تخريب مزارغ خشخاش بپردازيد عملا جنبشى را عليه ما راه مىاندازيد. مبارزه با تروريسم به اندازه کافى مشکل است. مزارع خشخاش مهمترين منابع و تنها منابع مردم افغانستان خصوصا مناطق جنوب است، و اگر اين کالا از مردم اين منطقه گرفته شود به لحاظ اجتماعى فلج مىشوند. به همين دليل مبازره عليه تروريسم و نه مواد مخدر در افغانستان شروع شد. اين کار اشتباه بود. اشتباه ديگرى که صورت گرفت اين بود که امريکايىها پى نبردند که اين خريداران مواد مخدر در نهايت فرماندهان طالبان هستند و مبالغى که به کشاورز افغانى مىرسد خيلى ناچيز است و مبالغ هنگفتى از مواد مخدر به سمت نيروهاى طالبان حرکت مىکند. همين درآمد مواد مخدر، اقتصاد جنگ طالبان را تقويت کرد و به اينها امکان عضوگيرى و سربازگيرى و تهيه سلاح را داد.
خطاى بعد امريکايىها اين بودکه نگاه امريکا به افغانستان نگاه امنيتى بود. اشکال نگاه امنيتى اين است که به بخشى از معضل مردم افغانستان پايان دادند و جنگ را حذف کردند، اما اولويتهاى انسانى متفاوت با آن چيزى بود که امريکايىها برنامهريزى کرده بودند. اين اولويتها اول نبودن جنگ و امنيت است بعد از امنيت فيزيکى و به سمت بهداشت وسواد وآموزش مىرود. جنگ در افغانستان به طور نسبى رخت بربسته بود اما آموزش بهداشت، بيکارى، اشتغال در سطح پايين باقى ماند و به انتظارات جديد پاسخ داده نشد. نتيجهاى که مردم افغانستان گرفتند اين بود که تا ديروز که جنگ بود اما حالا که جنگ حذف شده چرا و چگونه هيچ تغييرى حاصل نشده است. بعد از حضور امريکايىها حادثهاى موثر که در کيفيت زندگى آنها تاثير بگذارد وجود نداشت، نمىخواهيم نتيجه بگيريم که اين اتفاق باعث شد افغانها را به سمت طالبان بروند، ولى اين حداقل نوعى بىتفاوتى و نوعى بىزارى نسبت به حضور امريکايىها در افغانستان ايجاد کرد که اينبار زمينه را براى قدرت طلبى افغانستان فراهم کرد. در اين عرصه امريکايىها بايد به سمت بازسازى حرکت مىکردند يعنى بايد به امنيت جامعه ومصالح جامعه به طور يکسان نگاه مىکردند.
اشتباه ديگرى که امريکايىها مرتکب شدند به قول افسران امريکايى اين بود که متحد منطقهاى طالبان ناديده گرفته شد. متحد منطقه طالبان پاکستان است، امريکايىها يا نخواستند با نتوانستند که پاکستان را ترغيب کنند که عليه طالبان وارد عمل شوند. عامل بعدى اتحاد طالبان است. طالبان گروههايى مختلفى را در بر مىگيرد، يکى شوراى کويته است که ملاعمر و اسامه بن لادن رهبران اين گروه هستند. ازدواج بين آنها صورت مىگيرد و پيوندهاى خانوادگى ميان اين دو باعث تقويت روابط شده است که ايدئولوژيکترين و راديکاترين نيروها هستند. ديگرى شوراى نيران شاه است و کسانى که در دره سوات ومنطقه قبايلى با رهبرى بيت الله مقصود و مولانا فضل الله عليه پاکستانىها مىجنگند. گروه سوم شريفه حقانى است که نيران شاه زير نظر اين گروه است و گروه چهارم ابوباشمادتو است که زير نظر حکمت يار است، اين گروه کاملا افغانى هستند و بنابراين سه گروه هستند که يک گروه تشکيل شده از ترکيب افغانى و القاعده عرب و گروهى ديگر خالص افغانى و گروه آخر پاکستانى، افغانى هستند.
آن گروهى که اکنون عليه پاکستان مىجنگند ترکيبى از افغانى پاکستانى است و از هر گروه و جريانى که باشند در درون آنها وحدت وجود دارد و هدف استراتژيکى آنها سرنگونى دولت کرزاى و خروج امريکا از منطقه و استقرار يک حکومت اسلامى در افغانستان است بنابراين متحدانه عمل مىکنند.
در مقابل در ميان جریان مخالف طالبان تفرقه و پراکندگی وجود دارد. اين پراکندگى یکی در میان نیروی ناتو است که شاملآمریکا، بریتانیا، کانادا از یک طرف و فرانسه، ایتالیا، آلمان و هلند در طرف دیگر جریان است. آلمانیها اعتقاد دارند که وظیفه نیروهایشان مبارزه علیه شورش است، نه مبارزه و ورود به عملیات جنگی. آمریکاییها معتقدند که برای آلمانیها در شمال افغانستان هیچ تهدیدی وجود ندارد و بهتر است که آلمانها به سمت جنوب بروند.
هلندیها از منظر ديگرى انتقاد میکنند. آمریکاییها زندان ابوغريب و زندان گوانتاناما را به وجود آوردند و اکنون هم در افغانستان زندانهایی را تاسيس کردهاند که خارج از قوانین بینالمللی است. بنابراین معتقدند که اگر فردی توسط نیروهای آمریکایی گرفته شد و به افغانستان تحویل داده شد، در اين صورت ما نیز اعلام همکاری میکنیم. ایتالیاییها هم در اين مورد با هلندیها هم عقیده هستند.
فرانسویها بر این باورند که آمریکاییها هفت سال است در افغانستان حضور دارند آنها باید در این مدت دولت و ارتش به معنای واقعی تشکیل میدادند و به دولت افغانستان واگذار مىکردند که اینطور نشده است. بنابراين باید تاریخی برای خروج از افغانستان مشخص شود .این دلایل ایرادها و شکافهایی است که در درون ناتو وجود دارد که از آن به واگرایی تعبیر میشود .
این واگرایی درون ناتو خود عامل تقویت طالبان است. شکاف بعدی اختلافی است که میان آمریکا و دولت افغانستان وجود دارد که زمینههای مختلفی دارد و کشتار غیر نظامیان از این موارد است.
کرزای که میخواهد در انتخابات پيروز شود باید مشروعیت داشته باشد قتل غیر نظامیان برای کرزای مشکلساز شده است و مشروعیتش را زیر سوال برده است.
آمریکاییها در حوزه امنیتی مطلقا با افغانیها مشورت نمیکنند و مستقل عمل میکنند. در بحث طالبان در هيلمن، قندهار، هوت، کویته پاکستان آمریکاییها با طالبان مذاکره کردند. از این مذاکرات دولت افغانستان اطلاع نداشت و این برای دولت افغانستان نگران کننده است.
در مقوله پاکستان، برای دولت افغانستان مشخص نکردند پاکستان در جنگ علیه تروریسم همکاری میکند یا متحد تروریسم است، زیرا در تک تک اتفاقاتی که در افغانستان اتفاق مىافتد میتوان به نقش پاکستان اشاره کرد که باعث اختلاف میان آمریکا و افغانستان شدهاست و همين امر منجر شد، حامد کرزای به سمت ایران و روسیه حرکت کند.
آمریکاییها در بحث کاندیداتوری ریاست جمهوری پيشتر به کرزای عنوان کردخبودند که نباید وارد مبارزات انتخاباتی شود اما بعدها بخاطر شرایط، کرزای را وادار کردند که در این دوره کاندیدا شود.
مجموعه این حوادث باعث شد، طالبانی که در سال 2001 ، 95% خاک افغانستان را در اختیار داشت بعدها در 5 درصد خاک افغانستان مستقر شود. طالبان امروز نه تنها در دو سوی مرزهای پاکستان و افغانستان مسلط است بلکه در هر نقطه ای در افغانستان بخصوص کابل، جنوب و جنوب شرق میتواند در روندهای امنیتی افغانستان اختلال ایجاد کند.
تعداد بمب گذاریهای، عملیات انفجاری و همچنین افرادی که کشته میشوند، شاخصهای مختلفی است که نشان میدهد نیروهای طالبان به لحاظ کلی رشد کردهاند.
کیفیت عملیات طالبان و موارد مورد هدف، دقت در هدفگیری، ارتشی کردن جنگ از مهمترین استراتژیهاى طالبان است. اگر در پاکستان جنگی برپا شود بدترین اتفاقى که ممکن است به وقوع بپيوندد اين است که این جنگ میتواند مدت زیادی ادامه داشته باشد. این مجموعه عوامل باعث رشد و قدرتیابی طالبان شده است و اين بر خلاف تصور عدهاى است که بر اين گمانند که طالبان فروپاشیده است.
اکنون آنچه که در پاکستان اتفاق افتاده است بیارتباط با مسائل طالبان نیست. طالبان میخواهند ثابت کند در تحولات منطقهای نقش دارند.
در ادامه برنامه اوراسياى مرکزى نوذر شفیعی در پاسخ به سوال يکى از دانشجويان درباره رابطه ایران و طالبان گفت: ما ایرانیها با طالبان از لحاظ ایدئولوژیکى تعارض داریم، طالبان و شورای کویته تحت تأثیر اندیشههای بهائیسم قرار دارند که به لحاظ ایدئولوژیک با ایران تعارض دارند.
از ابتدا اين ایران بود که بر علیه طالبان وارد عمل شد. آنها هم بر علیه ما وارد عمل شدند و از جمله اين موارد قتل دیپلماتهای ایرانی بود . وقوع این درگیریها باعث ورود گروه و جریان ضد شیعی به نام لشکر جنگی در پاکستان شده است. پاکستان لشکر خود را به دو جبهه داخلی و خارجی تقسیم کردهاست. لشکر قدس مربوط به داخل است که کارکرد آن قتل شیعیان است. ورود این جریان ضد شیعی منجر به عملیات انتهاری در لاهور و همزمان با آن در مسجد امیرالمومنین زاهدان ایران شد.
طالبانىها دو مشکل با شیعهها دارند. اول اينکه ایران، آمریکاییها، افغانیها و پاکستانیها با هم بر علیه طالبان متحد شدهاند. مورد دوم اين است که در برخى مناطقی که طالبان میجنگند مناطقى است که شیعیان در آنجا مستقر هستند.
زمانی که طالبان گذرگاههای ورودی به افغانستان در پاکستان سلب کردند و مانع از این شدند که ناتو نیرو به آنجا اعزام کند، یکسری اطللاعات درباره مقر طالبان به ناتو داده شد، آنها معتقد بودند که این اطلاعات توسط شیعیانی که در این مناطق هستند به ناتو داده شده است. به همین دلیل شروع به پاکسازى قومی قبيلهاى کردند که در نهايت منجر به کوچ اجباری شيعيان شد.
طالبان معتقدند شیعيان ایرانی و پاکستانی همگام با آمریکاییها بر علیه طالبان وارد مناقشه شدهاند.
براى مقابله با اين اتحاد حتی ممکن است حمله به ایران هم جزء اهداف آنها قرار بگیرد. ایران در حال حاضر دور از صحنه اصلی نبرد است، اما این نبرد به خاک ایران کشیده شده است. شاید بهترین استراتژی برای ایران این باشد که آمریکاییها و پاکستانیها با طالبانیها درگیر باشند.
ورود ایران به عرصه این درگیریها، به هیچ عنوان به سود و صلاح منافع ملی ما نیست. تا مدتها پیش آمریکا، ایران و پاکستان و طالبان را با هم درگیر کرده بود، حالا مدتی است که این سه کشور با هم تعارض دارند. ایران هم به عنوان یک کشور ناظر شاهد اين تحولات است.
دکتر شفيعى در مورد بقای طالبان به خواست و اراده آمریکاییها گفت: اساس کار در منطقه و اراده آمریکاییها برای نابودی طالبان است. با اينکه قلمرو سرزمینی محدودى در اختيار دارند و کیلومترها با آمریکاییها فاصله دارند اما حادثه 11 سپتامبر با هر تصور و سناریويی از این منطقه اتفاق افتاده است.
بااين قلمرو محدود سرزمينى بازتاب عملیاتی آنها سرتاسر جهان را در بر میگیرد. به نظر من عزم و اراده آمریکاییها بر نابودی این گروه است چراکه طالبان گروهی رادیکال هستند که به طور جدی منافع آمریکا را تهدید میکند.
استراتژی که باراک اوباما تدوین کرده است پاسخی است به تمام خطاهایی که آمریکاییها در جنگ با طالبان مرتکب شدهاند .
امروز مطابق با خواسته اوباما پاکستان وارد مناقشه شده است و همچنین مطابق اين خواسته ارتش افغانستان بايد از 30 هزار نفر به 140 هزار نفر برسد و احیانا اين تعداد به 400 هزار نفر هم خواهد رسيد ، اين مسلهاى است که جرج بوش قبول نمیکرد اما اوباما مىخواهد با نیروهای افغان وارد جنگ علیه طالبان شود.
استراتژی اوباما، امنیت جامعه را در بر گرفته است. امنیت، فرهنگ، اقتصاد و سیاست را به صورت مقولاتی توأمان و به صورت فردی در نظر گرفته است، این موارد در پی تمام نقصهای که آمریکاییها در جنگ علیه طالبان داشتند و من به آنها اشاره کردهام، وجود داشت.
هدف آمریکا به طور جدی سرنگونی طالبان است. به لحاظ تاکتیکی ممکن است با ایران وارد رایزنی و مشورت شود و یا ارتش پاکستان در مقطعی طالبان را رها کند.
از دید آمریکاییها،منطقهای که اکنون طالبان مستقر هستند خطرناکترین منطقه در جهان است .
حال من میخواهم بگویم بستر اجتماعی، سیاسی، مذهبیاى وجود دارد که مىگويد طالبان فقط یک پدیده افغانی است اما این سنتهاى طالبانی از مواردی است که 80% آن با موارد پشتونی سازگاری دارد . اين سنتها بر بستر اجتماعی و افکار رادیکال سوار شدهاند. اسلام در افغانستان آنقدر معتدل است که صوفی منشانه شده است. اما از دهه 1980 و در جریان جنگ داخلی، اسلام در افغانستان رادیکالیزه شد.
طالبان زمانی به وجود آمد که دو محور ایرانی و روسی در افغانستان مسلط بودند. در سال 1973 زمانی که پشتونیسم و پاکستانیسم شکست خورد، احمد شاه مسعود قدرت را در دست گرفت و به جریانهای دیگر تحویل نداد، همين مسئله منجر به شکلگيرى طالبان شد.
بحث پاکستان و طالبان اصلا قابل مقایسه با ایران و طالبان نیست. چراکه منافع ملی پاکستان در گروى افغانستان است.
دو راه مقابل پاکستان وجود دارد، یکی اینکه حکومت ایدئولوژیک در افغانستان شکل بگیرد و دوم اينکه مردم در افغانستان در منطقه رود کابل و منطقه پشتون نشين و دیوراند بیسواد باقی بمانند.
پاکستانیها صحنه سازى میکنند تا از آمریکاییها پول دریافت کنند که به آن صنعت تروریسم گفته میشود. آمریکاییها موظف هستند سالانه 5/1 میلیارد دلار به ارتش پاکستان برای جنگ علیه رژیم کمک کند که این کمک در مقطعى قطع شد. بعد از این جریان پاکستانیها با طالبانیها وارد مذاکره شدند که وضعیت آمریکاییها خیلی متزلزل شد. اين تزلزل از آن جهت بود که طالبان به راحتى مىتوانست پاکستان هستهاى را به اشغال خود در آورد. باراک اوباما به پاکستان کمک مالی کرد تا با طالبان وارد جنگ شود. این از دلایل صفتی و مزیتسازی پاکستانیها است و آن چیزی که اتفاق افتاده است پدیده رادیکالیسم است که از مدیریت خارج میشود .
نتیجه این جریانها سرکوب است.
نظر شما :