خاطرات آتشافروزى اولين وزير خارجه اسراييل
در طول چند دهه اخير صدها کتاب در مورد مناقشه اعراب و اسرائيل به رشته تحرير در آمده است اما انگشتشمارى از پديدآورندگان اين آثار توانسته يا خواستهاند به واقعيت بهويژه اولين سالهاى به اصطلاح دولت اسرائيلى نگاهى از درون بيندازند.
در بيشتر اين کتابها از منابع قابل اطمينانى استفاده نشده است يعنى منابعى که با تکيه بر آنها بتوان به اصل و سر منشاء مناقشه فعلى پرداخت. از جمله اين کتابها مىتوان از يادداشتهاى شخصى موشه شارت اولين وزير خارجه و دومين نخستوزير اسرائيل ياد کرد.
شارت همان کسى است که به اندازه بنگوريون در بنيادگذارى رژيم اسرائيل در ماه مه 1948 مشارکت داشته است. اين دو نفر در زمان خود تلاش زيادى براي حذف فلسطينيان به خرج دادند.
شارت هم مثل بنگوريون خواهان چيزى به نام دولت فلسطينى نبود و او هم هيچ حقى براى بازگشت فراريان فلسطينى قائل نمىشد و به هيچ عنوان خيال نداشت تا اراضىاشغال شده در سالهاى 48- 1947 را که بر پايه طرحهاى سازمان ملل به فلسطينىها تعلق داشت، تخليه کند.
با اين حال شارت نسبت به سلف خود حد و مرزى براى خشونت از نوع جنگى آن قائل بود و راههاى ديپلماتيک را ترجيح مىداد، راههايى که به رسميت شناخته شدن و مشروعيت بخشيدن به اسرائيل را بهعنوان بخشى از خاورميانه امکانپذير سازد.
اما بنگوريون برخلاف شارت بر اين عقيده بود که اسرائيل تنها در کسوت يک ابرقدرت مىتواند در اين منطقه ماندگار شود و همواره ادعاى در اختيار داشتن آنچه استراتژىهاى فکورانه براى آتشافروزى و جنگ خوانده، داشت.
بلافاصله پس از تاسيس دولت اسرائيل، بنگوريون به صورت علنى اعلام کرد که بحث بر سر اين نيست که دولتى يهودى در سرزمين فلسطين وجود داشته باشد بلکه فلسطين هم در مرزهاى دولت يهود بايد قرار گيرد. بنگوريون در يادداشتهاى سال 1948 آورده است که حکمت و خرد اسرائيلى حکمتى است که جنگ مىافروزد و ديگر هيچ.
اتفاقاً بنگوريون بر اساس چنين عقيده کثيفى رفتار مىکرد و همواره به فکر عمليات جنايتکارانه نظامى بود، عملياتى که نه تنها در جهان خارج بلکه حتى در محدوده اسرائيل هم به شدت تکاندهنده بود. يکى از اين عملياتها در سال 1953 و در دهکدهيى موسوم به کيبيا انجام گرفت.
در اين عمليات که براى به اصطلاح خونخواهى يک زن يهودى و دو فرزندش انجام شد، يک دوجين از خانههاى آن روستا تخريب شدند و حدود 60 زن و کودک و مرد روستايى به قتل رسيدند. اين جنايت چنان افکار عمومى را به خشم آورد که بنگوريون وادار به کنارهگيرى شد و نيروهاى اسرائيلى نيز عقبنشينى کردند اما چيزى نگذشت که همين شخص به عنوان الگوى جوانان اسرائيلى و نماد روح پيشرو نسل بنيانگذاران دولت يهود مورد تقدير قرار گرفت.
متعاقب استعفاى بنگوريون، موشه شارت مامور تشکيل کابينه جديد شد و وى از همان اولين لحظه نخستوزيرى دست به قلم برد و خاطرات روزانه خود را به رشته تحرير درآورد.
شارت در 26 اکتبر 1953 و پس از يک سخنرانى در ستاد کل نيروهاى مسلح مىنويسد " اولاً اينکه ارتش مرزهاى فعلى با اردن را به هيچ عنوان قابل پذيرش نمىداند. دوم اينکه ارتش طرح جنگى را ريخته است تا به وسيله آن بتوان باقى مانده غرب ارض اسرائيل را به تصرف درآورد."
شارت در يادداشتهاى 31 ژانويه 1954 ادعا مىکند که با به اصطلاح ضربههاى تلافىجويانه مخالفت کرده اما موشه دايان در مقام فرمانده کل نيروهاى مسلح اين نظر وى را نپذيرفته است: موشه دايان پشت سر هم طرحهاى خود براى عملياتهاى مستقيم را ارائه مىداد. بر اساس اين طرحها بايد در وهله اول به هر طريق ممکن جاده ايلات باز مىشد و سپس يک کشتى با پرچم اسرائيل اعزام مىگشت.
در صورتى که مصرىها آن کشتى را بمباران مىکردند، ما هم پايگاههاى مصر را بمباران هوايى مىکرديم و يا رأس نقوعب را تسخير کرده و يا از طريق جنوب راهمان را از نوار غزه تا ساحل باز مىکرديم. بر سر اين طرحها جنجالى درگرفت. من از دايان پرسيدم که آيا مىدانى که اين طرح به معناى جنگ با مصر است و او پاسخ داد البته که مىدانم.
اما از قرار معلوم اين طرحها تنها براى حمله به مصر نبوده است. شارت در يادداشت 25 فوريه 1954 در مورد سوريه نوشته است: پس از صرف غذا لاون (وزير دفاع وقت و از طرفداران بنگوريون) آمد و سعى کرد مرا متقاعد کند که الآن بهترين زمان براى پيشروى به سوى مرزهاى سوريه و تصرف آن سوى منطقه غيرنظامى است.
او مىگفت که سوريه در حال فروپاشى است و ديگر آن دولتى که ما با آن پيمان آتشبس انعقاد کردهايم وجود خارجى ندارد، خود سورىها هم مىدانند که دولتشان سقوط خواهد کرد. پس از سوريه به راحتى مىتوانيم عراق را هم تصرف کنيم تا به فکر لشکرکشى به سوريه نيفتد. اين موقعيتى تاريخى است که نبايد بگذاريم به اين راحتى از دست برود... اما من نسبت به چنين طرح عجولانهيى ترديد داشتم و کشورمان را بر لبه پرتگاهى فاجعهبار مىديدم. از لاون پرسيدم که آيا پيشنهاد مىکنى که زود دست به کار شويم و هنگامى که متوجه شدم او همين را مىخواهد، شوکه شدم.
اما شارت به هر صورت با اين طرح به نوشته خودش عجولانه موافقت نمىکند. با اين حال زمانى (12 دسامبر 1954) واقعاً شوکه مىشود که خبر مىرسد يک هواپيماى غيرنظامى سورى ربوده شده و به سوى اسرائيل در حال پرواز است. شارت در نامهيى به وزير دفاع مىنويسد: اين مساله بايد براى تو روشن شود که ما هرگز حق نداريم هواپيمايى را برباييم و آن را وادار به فرود اجبارى کنيم.
همه مسافران اين هواپيما بايد بهسرعت آزاد شوند و کسى حق بازجويى 48 ساعته از آنان را ندارد. من هيچ دليلى براى شک کردن در واقعيت گفتههاى وزارت خارجه امريکا ندارم که مىگفت تنها يک بار مىتوان در تاريخ جهان حرکتى کرد... اما آنچه مايه شوکه شدن من شده همان کوته بينى و تنگنظرى رهبرى نظامى ما است. ظاهراً آنها بر اين عقيدهاند که دولت اسرائيل در عرصه روابط بينالملل بايد بر پايه قانون جنگل رفتار کند.
البته جالب است بدانيد که در تاريخ 11 سپتامبر 1954 يعنى يک روز پيش از نمايش مسخره آن دزدى هوايى، پنج سرباز اسرائيلى در خاک سوريه و در حالى که قصد نصب يک دستگاه استراق سمع در شبکه تلفن محلى را داشتهاند توسط نيروهاى سورى دستگير شده بودند. البته رسانههاى اسرائيلى ادعا مىکردند که اين پنج سرباز توسط سورىها ربوده شدهاند و يکى از آنها خودکشى کرده است و همين مساله موجب ربودن آن هواپيما توسط اسرائيلىها شده است.
موشه شارت در مورد اين رويداد در دفتر خاطرات خود نوشته است: يک مرد جوان براى هيچ قربانى شد و حال آنها خواهند گفت که خون او به گردن من است. اگر من دستور آزادى هواپيماى سورى و سرنشينانش را صادر نکرده بودم، سوريه هم آن سربازان را آزاد نمىکرد. اما کاملاً معلوم است که همه اين ماجراى ربودن هواپيما نقشه دايان بود تا بتواند به اين وسيله سربازان گروگان گرفته در سوريه را آزاد کند.
بر اساس اين يادداشتها مىتوان اين مساله را به خاطر آورد که دولت ايهود اولمرت هم به بهانه ربايش دو سرباز اسرائيلى، به خاک لبنان لشکرکشى کرد. از قرار معلوم کسى نمىداند که اين گونه آدمربايىها پيش از اين و در سالهاى دور توسط خود اسرائيلىها انجام مىگرفته است و جالب آنکه در سالهاى دهه پنجاه هنوز نه سازمان آزاديبخش فلسطين وجود داشت و نه مقاومت حزبالله.
در آغاز سال 1954 طرحهاى بنگوريون آماده شدند، طرحهايى که بر پايه آنها بايد لبنان بىثبات مىشد تا مقدمات برپايى يک دولت مسيحى – مارونى در آن مهيا شود، دولتى که مطيع اسرائيل باشد. موشه شارت در يادداشتهاى روز 27 فوريه1954 آورده است: سپس بنگوريون موضوع صحبت را عوض کرد و گفت که حالا زمان فشار و هجوم به لبنان است يعنى وقت آن رسيده که مارونىها در آن کشور دولتى مسيحى بر سر کار آورند.
من گفتم که اين کار احمقانهيى است و توضيح دادم که هيچ دليلى براى به وجود آوردن چنين موقعيتى وجود ندارد و اگر هم دست به چنين ماجراجويى بزنيم ننگ و افتضاحش به خودمان باز مىگردد. به ناگاه موجى از اتهام بر سر من باريد و متهم به بزدلى و کوتهبينى شدم. به همين خاطر تصميم گرفتم تا در مقابل اين گردباد سهمگين تسليم شوم.
اما بنگوريون که ظاهراً در آن روزها به کار کشاورزى بيابانى و مطالعه فلسفه بودايى مشغول بود، همه تلاش خود را براى به اجرا درآوردن آن طرحها به کار برد. او در نامهيى به شارت توضيح داد که تجزيه لبنان تا چهاندازه اهميت دارد. شارت در دفتر خاطراتش جملات آن نامه را به همان صورت نقل قول مىکند:(از قول بنگوريون) بايد همه تلاشهايمان را روى اين موضوع متمرکز کنيم... اين موقعيتى تاريخى است. اهمال و مسامحه در اين مورد امرى غيرقابل بخشش است.
در اين طرح حتى يک اعلان جنگ به ابرقدرتها هم پيشبينى شده است... به نظر من اين کار بايد هر چه سريعتر و با تمام قوا انجام گيرد. البته ناگفته نماند که بدون کم کردن و محدود کردن مرزهاى لبنان، اين هدف دستيافتنى نخواهد بود. (يادداشتهاى روز 27 فوريه 1954)
از قرار معلوم شارت هم طى جوابيهيى به بنگوريون سعى مىکند تا با دلايلى منطقى عطش آن گروه جنگطلب را کمى خاموش کند اما موفق نمىشود. ظاهراً آتش موشه دايان در اين مورد تندتر و نرم نشدنىتر بوده است. شارت در اين باره مىنويسد "به عقيده دايان براى رسيدن به اهدافمان در لبنان حتماً بايد يک افسر ارتش را پيدا کنيم. يا بايد قلب او را تسخير کنيم و يا بايد او را با پول بخريم تا موافقت کند که به عنوان نجاتدهنده ملت مارونى لبنان وارد عمل شود. "
پس از آن ارتش اسرائيل به خاک لبنان لشکرکشى کرده، منطقه مورد نظر را تسخير و رژيمى مسيحى بر سر کار مىآورد، رژيمى که متحد اسرائيل باشد. منطقه مورد نظر دايان همان جنوب درياچه ليتانى است که مىتوان با تصرف آن خاک اسرائيل را يکپارچه کرد و به عقيده او همه چيز درست مىشود.
شارت در ادامه اين يادداشت آورده است: نمىخواستم در مقابل افسران ارتش با بنگوريون دعوا کنم اما به گفتن اين واقعيت بسنده کردم که اين جنگ در واقع جنگى ميان اسرائيل و سوريه معنى مىدهد.
شارت در خاطراتش ادعا مىکند که در مقابل اين فشار ايستادگى کرده است و بدينترتيب طرح حمله به لبنان موقتاً کنار گذاشته مىشود تا اينکه در سال 1955 ايالات متحده امريکا به اسرائيل براى حمله به مصر چراغ سبز نشان مىدهد. و بدينترتيب اسرائيل با عزمى بهشدت جزم آماده حمله به مصر شده و موشه شارت با توطئهيى رذيلانه کنار گذاشته مىشود.
بنگوريون هم در کسوت آنجه ناجى ملت مى خواند، بار ديگر به مقام نخستوزيرى رسيد و راه آن جنگهاى عبث را هموار کرد، راهى که سرنوشت اسرائيل را به خشونتى ابدى گره زد، خشونتى که خشونت به ارمغان آورد و تا به امروز امنيت منطقه را قربانى خود کرده است.
موشه شارت هم تا يکسال پس از نخستوزيرى به عنوان وزير خارجه در کابينه بنگوريون حضور داشت و البته به گفته خودش در اين مدت اختلافهاى حل نشدنى او با نخستوزير به بالاترين درجه خود رسيد و عاقبت کابينه را ترک گفت.
شارت در هفتم جولاى 1965 و در 71 سالگى در شهر اورشليم درگذشت.
نظر شما :