برنامه هسته‌ای ایران فراتر از دولت است

۲۱ خرداد ۱۳۸۸ | ۱۵:۴۳ کد : ۴۸۴۳ اخبار اصلی
نویسنده خبر: ماکان عیدى پور
اخیرا مطرح می‌شود که نقطه قوت آقای احمدی‌نژاد نوع رویکرد و عملکرد وی در پرونده هسته‌ای ایران است...
برنامه هسته‌ای ایران فراتر از دولت است

در روزهای اخیر در محافل مختلف مطرح می‌شود که نقطه قوت آقای احمدی‌نژاد در واقع سیاست خارجی او و نوع رویکرد و عملکرد وی در پرونده هسته‌ای ایران است.

شاید باور کردنی نباشد، اما این موضوع تقریبا مرکز ثقل بخشی از افکار عمومی است که به سمت آقای احمدی‌نژاد گرایش دارد، که اگر چه طبق نظرسنجی‌ها اکثریت را تشکیل نمی‌دهد اما عده‌ای از هم‌وطنان و شهروندان ما این باور را دارند. در اینجا لازم می‌دانم که به این دسته از هم‌وطنان عزیزم نکاتی را یادآوری کنم که احتمالا اگر شبهه‌ای وجود دارد که می تواند بر انتخاب تاریخی آنها تاثیرگذار باشد، قبل از روز 22 خرداد برطرف شود.

موضوع این است که اگر به روند پرونده هسته‌ای نگاهی بیندازیم، متوجه می‌شویم که بعد از به اصلاح افشاگرایی‌ها و حرکات منافقین که از طریق موساد انجام شد و آنها سایت‌های مختلف هسته‌ای ایران را شناسایی کردند و برنامه هسته‌ای ایران و ابعاد آن را برای غرب خطرناک توصیف کردند یک جنگ روانی در فاز اول اتفاق افتاد. خوب است که ما چه به عنوان یک مخاطب معمولی و چه به عنوان یک کارشناس فضایی را که در اثر این فاز از عملیات روانی غربی‌ها به وجود آمد را در ذهن داشته باشیم.

فضای سال 2003، یک فضای بسیار نظامی و مقارن با اشغال نظامی عراق بود و تنها دو سال از فاجعه 11 سپتامبر گذشته بود، فضایی بود که در آن گفتمان برخورد تمدن‌ها و نگاه شرق ستیز برخواسته از این گفتمان بر فضای افکار عمومی جهان حاکم بود. در چنین شرایطی که تحمل خسارات روحی و فیزیکی 11 سپتامبر برای امریکا بسیار شوار بود، این کشور به نوعی تبدیل به یک بازیگر و یا یک عامل فراقانونی در عرصه حقوق بین‌الملل شده بود. در چنین موقعیتی که نهادهای بین‌المللی نیز تقریبا در ضعیف‌ترین موقعیت خودشان بعد از جنگ جهانی دوم قرار داشتند، این اتفاق و آغاز پرونده هسته‌ای ایران کلید می‌خورد.

در این شرایط اولین واکنش ایران تلاش برای شفاف‌سازی و اعتمادسازی است. آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای بلافاصله درگیر می‌شود و ایرانی‌ها تقریبا همکاری کاملی با آژانس انجام می‌دهند. آژانس اندکی شتاب‌زده عمل می‌کند، چراکه امریکایی‌ها حمله به ایران را طوری بیان می‌کردند که گویی بخشی از استراتژی نظامی آنها در مبارزه با تروریسم است. تلفیق این دو موضوع بسیار بی‌ارتباط سبب شد که نوعی سردرگمی در افکار عمومی جهان به وجود آید و یک هراسی در دل تمام کارشناسانی بیافتد که در این مورد تحلیل می‌کردند، چراکه آنها امریکا را در احساسی‌ترین مقطع و غیر قابل پیش‌بینی‌ترین موقعیت می‌دیدند. بنابراین بسیاری احساس می‌کردند که ممکن است امریکا آن چیزی را که سال‌ها به دنبال آن بوده -یعنی یافتن یک توجیه مناسب برای از بین بردن حکومتی که سال‌هاست امیدوار است خود به خود از بین برود- پیدا کرده باشد و از این فرصت استفاده کند. آنها فکر می‌کردند که ممکن است امریکا بعد از مرور معادله و متغیرهای منطقه خاورمیانه به این نتیجه برسد که با حکومت و موقعیت فعلی ایران نمی‌توان سیاست‌های مورد نظر را در عراق پیاده کرد.

از یاد نبریم که امریکا در این شرایط در افغانستان و عراق درگیر عملیات است. عملیات نظامی تازه به پایان رسیده و مشکلات سیاسی عراق برای اولین بار خودش را کم کم نشان می‌دهد. واقعیتی به نام شیعه و سنی، واقعیتی به نام نفوذ سنتی ایران در میان طوایف شیعه و واقعیتی به نام کردها و معضل پیچیده کردستان، واکنش‌های احساسی و بعضا شدید الحن ترک‌ها به اتفاقاتی که در عراق میفتد و به عملکرد امریکایی‌ها، ایجاد جبهه سنی و در نهایت آغاز فعالیت واقعی جهانی القاعده از جمله این مشکلات است. اگر القاعده تا پیش از حمله عراق محدود به یک مناطق و برخی از عملیات برون مرزی بود، امروز القاعده در دو جبهه کاملا متفاوت با نیروهای امریکایی درگیر بود و در چنین شرایطی و با رهبری جورج بوش، قطعا تنها واکنشی که دولت و دیپلمات‌های ایرانی می‌توانستند در مقابل امریکا و غرب داشته باشند آرام کردن غرب و گرفتن اینرسی حرکتی آنها و خرید زمان برای برنامه‌ریزی و برای آماده شدن و احتمالا رویارویی با تحریم‌ها و اقدامات دیگر آنها بود. این واکنش برای حفظ اصلی‌ترین منافع ملی ایران یعنی بقا و تمامیت ارضی ما بود. امریکایی که در منطقه حضور دارد و به خیال خودش درگیری نظامی را در عراق برده است قطعا تهدیدهایش با امریکایی که در منطقه حضور دارد و نیروهای خودش را درگیر جبهه‌هایی در حال شکست می‌بیند، متفاوت است.

بنابراین نباید فراموش کنیم که تهدیدهای امریکا در سال 2003و 2004 و حتی 2005 از جنس متفاوتی بود. تهدیدهایی بود که امکان نزدیک شدنش به واقیعت بسیار بیشتر بود. امریکا در 2003 و 2004 از دیپلماسی صحبت نمی‌کرد. نباید این را فراموش کنیم. امریکا در آن گروهی قرار داشت که می‌گفت صرفا چماق جواب می‌دهد. نباید فراموش کنیم که در آن زمان اروپایی‌ها چگونه ناامیدانه سعی می‌کردند، چراغ دیپلماسی را روشن نگه دارند و در واقع پروسه رسیدن به رویارویی نظامی که به نظر آنها فاجعه‌آمیز‌ترین راه حل برای مسئله هسته‌ای ایران  بود را به تعویق بیندازد. قطعا عقل سلیم اینجا حکم می‌کند که ما هم موضع خودمان را نزدیک به موضع اروپایی‌ها ببینیم، چراکه اروپایی‌ها به دلایل مختلفی منافعشان ایجاب می‌کرد که این آشوب و این آتش جنگ برافروخته نشود.

 به همین دلیل هم بود که با نهایت درایت تیم دیپلماتیک ایران با همکاری نزدیک با طرف‌های اروپایی سعی کرد تا منافع و مواضع ایران را برای آنها تشریح کند و از آنها به عنوان عاملی برای ترجمه این منافع به زبان دغدغه‌های غربی یعنی ترجمه منافع ملی ایران به زبان ساختار امنیتی بین‌الملل استفاده کند. این موضوع به خوبی اتفاق افتاد و از آن اینرسی و شتابی که امریکا‌یی‌ها در حرکتشان گرفته بودند - که قطعا به یک تصمیم یا اقدام غیر منطقی یا عجولانه و احتمالا فاجعه‌آمیز برای کشور ما منتهی می‌شد- کاسته شد. امریکایی‌ها اگرچه اعلام کردند که اروپایی‌ها در دیپلماسی با ایران شکست خورده‌اند و ما از دیپلماسی ناامید هستیم، اما اگر ما این گفتمان دیپلماتیک امریکایی را مقداری آنالیز کنیم، متوجه می‌شویم دلیل آنها برای شکست نامیدن دیپلماسی اروپایی‌ این بود که دیپلماسی اروپا هرگز نتوانست ایران را متقاعد به عقب نشینی از منافع خودش کند.

اگر ایرانی‌ها عقب‌نشینی کرده بودند، امریکایی‌ها هرگز این پروسه را شکست نمی‌نامیدند. پس ایرانی‌ها با درایت کامل و با همان دیپلماسی که در تاریخ ما همواره مثال‌هایش وجود دارد و جزو افتخارات ایرانی هاست توانستند این بحران را پشت سر بگذارند.

فاز دوم بحران زمانی آغاز شد که ایرانی‌ها تقریبا تمام تعهدات قانونی خود را انجام داده بودند. در اولین گزارش آژانس بین‌المللی که توسط البرادعی منتشر شد اعلام شده بود که هیچ نشانه‌ای از انحراف برنامه هسته‌ای ایران وجود ندارد اما همچنان سوال‌هایی بی‌پاسخ باقی مانده است. این چکیده پیام البرادعی بود. در ادامه، البرادعی در مصاحبه‌ای که آن روزها با رسانه‌های غربی انجام داد گفت که هیچ دلیلی برای استفاده از راه حل نظامی وجود ندارد چراکه ایرانی‌ها تقریبا به ما اجازه دادند که همه جا را بررسی کنیم.

موضوع برخی تشعشعات و آلودگی‌های رادیواکتیو ما را همچنان مشغول کرده است اما مسائل اصلی ما حل شده است.

در این مرحله یکبار دیگر تعامل درست بین دستگاه سیاست خارجی ما و سازمان‌ها علمی و دانشگاه‌های فیزیک ما سبب شد تا این توطئه دشمن هم شکست بخورد و دشمن بهانه‌های قانونی برای ارائه به شورای امنیت برای گرفتن مجوز حمله و محکومیت ایران را از دست بدهد. بنابراین پرونده هسته‌ای وارد فاز جدیدی شد.

در فاز جدید پرونده هسته‌ای غربی‌ها نشانه‌ها و سیگنال‌های مختلفی را ارسال می‌کنند و برای اولین‌بار امریکایی‌ها از گزینه دیپلماتیک حرف می‌زنند. برای اولین بار امریکایی‌ها معتقدند که باید مذاکرات با ایران هنوز در حد با واسطه انجام شود.

مذاکره برسر امنیت عراق برای اولین بار بین ایران و امریکا و دولت عراق اتفاق میافتد. این یک نقطه عطف بسیار مهمی در روابط ایران و امریکا و در پرونده هسته‌ای است. به نوعی امریکایی‌ها به این باور می‌رسند که نقش ایران در منطقه غیر قابل انکار است و ایران در منطقه موقعیتی دارد که اگر بشود راه کاری برای همسو شدن منافع با ایران تعریف کرد می‌توان در منطقه موفق بود و در غیر این صورت مشکلاتی که در منطقه به صورت بالقوه وجود دارد، یکی پس از دیگری خودش را نشان خواهد داد.

این یک موفقیت دیگر سازمان دیپلماسی ایران بود. در بعد داخلی که نگاه کنیم، رهبری این دپلماسی را هرگز دولت یا هیچ نهادی به تنهایی بر عهده نداشت و تقریبا مهم‌ترین نقش را در آن مرحله بحرانی مقام معظم رهبری داشتند که به توصیه ایشان که برگرفته از تجربیات ایشان و شناختشان از طرف غربی بود ایرانی‌ها بر موضع خودشان تاکید کردند و پلمپ‌ها را شکستند و در نتیجه تاسیسات غنی‌سازی ما بار دیگر کار خود را از سر گرفت که این مسئله همچنان در دوره آقای خاتمی بود.

تیم مذاکره کننده ایرانی آنقدر انعطاف نشان داد که سولانا در چند جای مختلف این مسئله را اذعان کرد که ایرانی‌ها مذاکره کنندگان متبحری هستند که مذاکره با ایران هیچ‌گاه منجر به امتیاز‌گیری از ایرانی‌ها برای ما نخواهد شد. اینجا جایی بود که سولانا نقش اروپایی‌ها را به ضرر غرب توصیف کرد و متوجه شد که وجود اروپایی‌ها در میان ایران و امریکا تنها به امتیازگیری و وقت‌کشی بیشتر ایران منتهی خواهد شد.

اینجاست که سولانا پیشنهاد مذاکره مستقیم ایران و امریکا را مطرح می‌کند و این در پایان دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی است.

پرونده هسته‌ای ایران در یک چنین شرایطی و با وزنی سنگین در طرف ایران از دولت اقای خاتمی به دولت آقای احمدی‌نژاد می‌رود. این را هم نباید فراموش کنیم که نقش شورای امنیت ملی و نقش نهادهای مشاوره رهبری و مقاماتی مانند ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام در تعیین راهبردهای اصلی به مراتب بیشتر از نقش دولت آقای خاتمی بود. ساختار سیاست خارجی ما به نحوی شکل گرفته است که این نهادها و حتی مجلس نقش تعیین‌کننده‌تری در سیاست خارجی دارند و شاید دولت به واسطه وجود وزارت امور خارجه در ساختار دولت تنها مجری بخشی از این سیاست‌هاست. بنابراین امتیاز موفقیت و ایستادگی در پرونده هسته‌ای را نباید نه به دولت آقای خاتمی و نه به هیچ دولت دیگری داد. بلکه این صرفا درایت مسوولین عالی‌رتبه نظام در نهادهای غیر اجرایی است.

*دکتر ماکان عیدی پور کارشناس مطالعات جنگ

ماکان عیدى پور

نویسنده خبر


نظر شما :