ناگفته هاى مذاکرات پس از قطعنامه ۵۹۸
دکتر عباس ملکى، سال ها معاون آموزشى و پژوهشى وزارت امور خارجه و رئيس دفتر مطالعات سياسى و بين المللى اين وزارتخانه بوده و اينک مدير دفتر مطالعات درياى خزر در تهران است. وى همچنين مسئول ثبت مذاکرات ايران و عراق پس از پذيرش قطعنامه 598 بوده است.
آقاى ملکى، مقطع بعد از پذيرش قطعنامه در تاريخ دفاع مقدس ما، برهه حساس و قابل توجهى است. با توجه به آن که شما در آن زمان در وزارت امور خارجه بوديد، چه نقشى داشتيد و چه تحليلى ارائه مى دهيد؟
من در دوره جنگ تحميلى در وزارت امور خارجه، رئيس دفتر مطالعات سياسى و بين المللى بودم، اما در خيلى از مسائل با آقاى دکتر ولايتى، وزير امور خارجه همکارى داشتم.
مثلاً در دوره مذاکرات ايران و عراق پس از پذيرش قطعنامه، مسؤل ثبت تمام مطالبى بودم که رد و بدل مى شد که اين مطالب در کتابى چاپ شده است و آقاى دکتر ولايتى در مقدمه آن نوشته اند که در بين همکاران، کسى که نقش مهمى در ثبت اين مطالب داشت، عباس ملکى بود که به ويژه در هنگام پذيرش آتش بس و مذاکرات سرنوشت ساز ما در نيويورک، حتى مذاکرات تلفنى مرا با آقاى دبير کل سازمان ملل ثبت مى کرد.
ثبت اين مطالب باعث شد که مقام معظم رهبرى در نامه اى در تاريخ 9/8/69 به آقاى دکتر ولايتى، ايشان و همه کسانى را که در مقطع خطير مذاکرات به کشور خدمت کردند، مورد تفقد قرار دهند.
اما برگرديم به آن دوران.
بايد عرض کنم، در اين منطقه سه واقعه ديده شده است. يکى جنگ عراق و کويت که چهار ساعت بيشتر طول نکشيد و يکى هم حمله آمريکا به عراق که مدت زمانش را ديديم.
ولى جنگ ايران و عراق از جهت مقاومت مردم و جوانان ما واين که 8 سال طول کشيد بسيار حائز اهميت است. ما در جنگ 270 هزار شهيد داشتيم که نشان از مقاومت مردمى ماست و نکته ديگر اين که در انتهاى جنگ، ايران و عراق به نوعى در خليج فارس مى جنگيدند.
ابتدا جنگ ايران و عراق بود که البته به جنگ مستقيم ايران و امريکا کشيده شد.
بله، همين طور است. در 25 تير 67 جلسه اى در تهران با حضور سران سه قوه ،اعضاى مجلس خبرگان، شوراى نگهبان، شوراى عالى قضايى و دو نماينده از طرف حضرت امام يعنى مرحوم حجت الاسلام و المسلمين سيداحمد خمينى و آيت الله توسلى و آيت الله مهدوى کنى تشکيل شد. چهار گزينه در آن زمان وجود داشت. يکى بحث ميانجيگرى الجزاير بود. ديگرى پيشنهاد پاکستان به واسطه گرى و بعد هيأت ميانجيگرى سازمان کنفرانس اسلامى که در تهران به سر مى برد و گزينه چهارم هم پذيرش قطعنامه بود. همان طور که مى دانيد در کل جنگ 12 قطعنامه و 10 بيانيه از طرف شوراى امنيت صادر شد.
به هر حال در اين جلسه که وزير امور خارجه هم به دليل مسافرت حضور نداشت و نماينده اى هم از وزارت خارجه نبود، نتيجه اين شد که پذيرش قطعنامه 598 بهتر از راه هاى ديگر است. قطعنامه 598 که مهمترين قطعنامه جنگ ايران و عراق بود، در 30 تير 66 صادر شد.و مشخص است که اين جلسه حدود يک سال پس از آن تشکيل شده است.
گفتنى است عراق در همان زمان صدور قطعنامه، آن را پذيرفته بود. پذيرش قطعنامه را آيت الله خامنه اى، رئيس جمهور وقت در نامه اى به دکوئيار، دبيرکل وقت سازمان ملل در 26 تير 67 اعلام کردند و 27 تير 67 ساعت 14 بود که در اخبار راديو پخش شد و يک باره موجى در ايران و دنيا ايجاد شد که چگونه ايران اين قطعنامه را قبول کرد و حتى برخى از رزمندگان به حالت يأس و نا اميدى رسيدند.
بين نامه نوشتن ايران و پخش اين نامه از راديو حدود 24 ساعت فاصله است. دليل خاصى دارد؟
نامه 26 تير ماه ساعت 12 شب به آقاى دکوئيار نوشته شد و روز بعد بود که ساعت 14 در اخبار سراسرى راديو پخش شد. اما 29 تير ماه بود که امام آن پيام تاريخى خود را صادر کردند که قبول قطعنامه براى شان نوشيدن جام زهر بوده است.
بعد از آن اين سؤال مطرح شد که تا به حال جنگ در دست نيروهاى مسلح بوده است، ولى مسؤليت مذاکرات چه مى شود که بالاخره سردار سرلشگر رضايى از حضرت امام (ره) در اين باره سوال کرد که امام (ره) فرمودند به عهده وزارت امور خارجه است.
به هر حال، 2 مرداد 67 به نيويورک رفتيم و من صبح بود که آقاى دکتر ولايتى را ديدم و در اتومبيل بحث داده شدن مسؤليت مذاکرات به وزارت خارجه مطرح شد. من گفتم که ستادى تشکيل دهيم و همان جا نامش را "ستاد سياسى جنگ تحميلى" گذاشتيم که تا انتهاى مذاکرات هم اين نام باقى ماند.
4 مرداد 67 اولين ملاقات ما با رئيس برزيلى شوراى امنيت اتفاق افتاد که آقاى دکتر ولايتى به آن فرد گفتند که اطلاع پيدا کرده ايم که عراق دوباره به ما حمله کرده است و او گفت در اين باره تحقيق خواهد کرد.
ساعت ده و 57 دقيقه بود. براى ديدار با آقاى دبيرکل سازمان ملل مى رفتيم که سفير، آقاى محمدجعفر محلاتى به ما اطلاع داد که شب گذشته منافقين به ايران حمله کرده اند و بخش وسيعى از خاک ما را گرفته اند و در برخى مناطق تا 100 کيلومتر جلو آمده اند و الان هم در 30 کيلومترى باختران هستند. اوضاع عجيبى بود. به هر حال يک فکر اين بود که اين فريبى براى ايران است تا نيروهاى خود را به اين منطقه يعنى غرب کشور وارد کند تا دوباره از جنوب آنها (عراقى ها) حمله کنند.
جلسه ما با آقاى دبيرکل شروع شد و آقاى دکتر ولايتى که شايد در 25 سال اخير سيگار نمى کشيدند، از شدت عصبانيت به خاطر شنيدن خبرحمله منافقين و براى کنترل خودشان، جلوى آقاى دبير کل سيگار روشن کردند و اين مطلب هم به دبير کل گفته شد.
بعد از آن جلسه، نشست خصوصى دکتر ولايتى و آقاى دکوئيار انجام شد که دبيرکل از ايران خواسته بود که به او فرصت داده شود تا در اين باره تحقيق کند. آقاى دکوئيار به يکى از معاونان خود تلفن مى زند که از آمريکائى ها بخواهيد تا صحت و سقم اين مسأله را روشن کنند، شما مى دانيد که آمريکائى ها در آن زمان هواپيماهاى جاسوسى خود را در منطقه پرواز مى دادند و حتى رامسفلد هم اعتراف کرد که اطلاعات اين جاسوسى ها را در اختيار عراق مى گذاشتند.
عصر همان روز ساعت 6، دومين ملاقات با دبيرکل انجام شد و آقاى دکوئيار گفت که آمريکائى ها مى گويند ايران درست مى گويد. به هر حال آقاى دکوئيار گفت من با اعضاى شوراى امنيت صحبت مى کنم تا از عراق بخواهند از اين کارها دست بکشد.
درباره قطعنامه 598 و قطعنامه هاى جنگ تحميلى تا يادم نرفته بگويم که اولين قطعنامه از 12 قطعنامه کل جنگ، 6 مهر 59 منتشر شد و از طرفين نخواسته بود که به مرزهاى بين المللى باز گردند، بلکه خواسته بود در همان جا که هستند متوقف شوند. قطعنامه بعدى 22 ماه بعد صادر شد.
هدف من آن است که بگويم اين مسأله نشان مى دهد که سکوت 22 ماهه شوراى امنيت نشان از تسلط عراقى ها در آن زمان از نظر ديپلماتيک بر شوراى امنيت است.
ما در 15 روزى که در نيويورک بوديم، 10 جلسه با دبيرکل و جلسات زيادى با رئيس شوراى امنيت و خود شوراى امنيت داشتيم.
آن موقع از ايران خبرهايى نمى رسيد که بر روند مذاکرات تأثير بگذارد؟
خبرها زياد بود که البته از اين به بعد ما از عمليات مرصاد و عقب نشينى منافقين شنيديم و عموم خبرهايى که مى رسيد، خوشحال کننده بود. البته لازم به ذکر است که عراق خودش عقب ننشست و شجاعت جوانان ما بود که او را عقب نشاند. جالب آن که در طى اين مدت هم آيت الله خامنه اى رئيس جمهور وقت به تهران باز نگشتند و در تمام مدت غائله در منطقه بودند.
با توجه به سنت عراقى ها در زير پا گذاشتن تعهدات و نتيجه مذاکرات، چه تدبيرى انديشيديد تا اين مسأله تکرار نشود؟
اين مساله به روانشناسى عراقى ها بر مى گردد. روانشناسى سياسى حزب بعث اين بود که هميشه طلبکار باشد و هيچ وقت حالت برابرى را قبول نکند. حتى مذاکرات ناجى صبرى در تهران درسال گذشته هم همين را نشان مى دهد. بنابراين خوى عراقى ها، ايران، هم حضور نيروهاى مردمى را داشت و هم حضور همه جانبه دستگاه ديپلماسى را که از طرفى با عراق مشغول مذاکره بود و از جنبه هاى ديگر با سازمان ملل و شوراى امنيت. به هر حال حزب بعث اين خصلت را هميشه داشت که در شعار، کم نياورد.
برگرديم به بحث مذاکرات
بله، نکته ديگر در بحث مذاکرات اين بود که مبناى فعاليت ما در مذاکرات چه چيزى است. برخى مى گفتند تفاهم با عراق کافى است و برخى معتقد بودند که بايد مبنايى وجود داشته باشد.
برخى از افرادى که اعتقاد داشتند مذاکرات بايد مبناى خاصى داشته باشد، آن مبنا را معاهده حسن همجوارى و مرزهاى دولتى ما بين ايران و عراق منعقده در سعد آباد تهران در سال 1975 مى دانستند که مذاکرات صدام حسين و شاه در الجزاير بود ولى در تهران به امضاء رسيده بود، اما برخى ديگر مى گفتند که به توافق و معاهده جديدى با عراق نياز داريم.
آيا تضمينى وجود داشت که عراق به اين توافقات پايبند بماند؟
به هرحال ما در شرايطى هستيم و بوده ايم که همسايگى با عراق را بايد بپذيريم. استراتژى ما پس از جنگ هم يک استراتژى همه جانبه بود وتوافقات زيادى با عراق در زمينه امنيت مرزى، ميله گزارى و... داشته ايم.
حتى پالايشگاه آبادان را به ظرفيت قبل از جنگ برنگردانديم. نه به اين دليل که نمى توانستيم، بلکه استراتژى بر اين قرار گرفت که لازم نيست اين تأسيسات کلان در کنار مرز باشد. يا استفاده هاى مشروع انرژى اتمى خود را که در دارخوين بود به جاى ديگر منتقل کرديم.
مبناى مذاکرات بالاخره چه شد؟
در مورد مبناى مذاکرات، تلکسى به تهران فرستاديم و از حضرت امام (ره) خواستيم که اظهار نظر فرمايند که ايشان هم فرمودند قرارداد 1975 ملاک باشد و اين هم باعث خوشحالى ما شد.
به هر حال پس از 10 جلسه با دبيرکل و جلساتى با اعضاى شوراى امنيت، 3 شهريور 67 به تهران بازگشتيم و بعد از اين مذاکرات دو جانبه و جداگانه ما و عراقى ها با دبيرکل سازمان ملل، بحث مذاکرات سه جانبه ژنو پيش آمد که خاطرات جالبى را از آن زمان دارم.
مذاکرات در مقر اروپايى سازمان ملل ژنو انجام شد. سالنى در اين مقر بود که يک ميز سه گوش داشت و براى مذاکرات سه جانبه آن جا رفتيم. در يک ضلع هيأت سازمان ملل مى نشست و در قسمت ديگر هيأت ما و در قسمت سوم هيأت عراقي.
هيأت ايران درست مثل جامعه خودمان بود. يعنى هم روحانى داشت، هم ديپلمات، هم نظامى، هم افراد ديگر، اما عراقى ها يک دست بودند و همه وقتى مى ايستادند، مى شد ديد که يک کلت کمرى همراه دارند. در حقيقت يک تيم کاملاً امنيتى و نظامى به رهبرى طارق عزيز بودند.
در مذاکرات سه جانبه، هيأت عراقى هميشه مى گفت که بايد از بغداد دستور بگيرد. اما براى ما تلکسى آمد که امام فرموده بودند، به ولايتى بگوييد او در مذاکرات اختيار کامل دارد، به هر ترتيبى که مصلحت مى داند، همان طور عمل کند. اين پيام امام باعث شد دست مان باز باشد و جاى مانور در مذاکرات داشته باشيم.
نکته ديگر اين بود که طارق عزيز لفظ شط العرب را بر زبان مى راند و آقاى دکتر ولايتى از اروندرود نام مى برد. زمانى که اين مسأله پيش آمد، طارق عزيز با بى احترامى پرسيد اين آقا (خطاب به دکتر ولايتى) چه کلمه اى گفت؟ همان طور که متوجه هستيد طارق عزيز اين سؤال را مستقيماً از هيأت ايرانى نپرسيد، بلکه از آقاى دکوئيار سؤال کرد تا در حقيقت مستقيماً با ما صحبت نکند.
به هر حال گفت اين اروندرود کلمه آشنايى براى من نيست و آقاى دکتر ولايتى هم در جواب گفت که از هزاران سال قبل اين بخش از اين رود به نام اروندرود معروف است و دليل آن هم اين شعر فردوسى در شاهنامه است که تو اروند را به تازى ...
طارق عزيز پرسيد: اين شعررا کى گفته؟ و پاسخ ما اين بود که فردوسي. بعد گفت: اسم کتابش را دوباره بگوييد و ما گفتيم: شاهنامه. اينجا بود که طارق عزيز به دکوئيار رو کرد و گفت اينها اگر اسم اين کتاب را در ايران بر زبان بياورند، اعدام مى شوند. در حقيقت او فکر کرده بود که شاهنامه بحث هايى را درباره دوران پهلوى و شاه مخلوع ايران مطرح مى کند که اين استنباط او باعث خنده همه شد.
بعد از مذکرات سه جانبه چه شد؟
پس از آن ما دوباره براى دو هفته به نيويورک رفتيم. آقاى دکوئيار در آن زمان نماينده اى را از طرف خود به نام آقاى يان الياسون تعيين کرده بود تا مذاکرات را ادامه دهد. يان الياسون سفير سابق سوئد در سازمان ملل بود که بعد از آن معاون وزير امور خارجه سوئد شد.
به هر حال جا دارد ياد کنيم از آقاى دکوئيار و يکى از دستياران ايشان که زحمات زيادى در طول مذاکرات کشيدند. دستيار آقاى دکوئيار هم کتابى درباره مذاکرات نوشته است که اميد دارم روزى به فارسى ترجمه شود.
مذاکرات ادامه پيدا کرد تا از طريق سفراى ايران و عراق پيگيرى شد و برزان تکريتى، برادر صدام هم پس از آن سفير عراق در ژنو شد که ميانجيگرى کرد و نامه هايى بين رئيس جمهور وقت ايران و صدام حسين رد و بدل شد که به صورت کتاب هم چاپ شده است. در آن نامه هاست که صدام (در يکى از آخرين نامه هايش) اعتراف مى کند که ايران به آنچه مى خواست، رسيد.
آقاى دکوئيار الآن چه مى کند؟
ايشان در حال حاضر بايد پيرمردى باشد. مردى که در آخرين روز يا يک روز به پايان حيات سياسى خود در سازمان ملل در نقش دبيرکلى اعلام کرد که عليرغم حملات لفظى و مقطعى دو کشور ايران و عراق قبل از 31 شهريور 59 ولى تجاوز گسترده را عراق شروع کرده است و اين کشور را بايد مسؤل مخاصمه دانست.
فکر مى کنم حق دکوئيار اين است که از او قدردانى شود. چرا که قطعنامه 598 هم مى خواست که متجاوز شناخته شود و وى بالاخره اين شهامت را به خرج داد و اين مسأله را مطرح کرد.
حرف هاى پايانى شما را بشنويم.
بحث ها واقعاً زياد است و اميدوارم در مصاحبه هاى بعدى بتوانم باز هم از اوضاع آن دوران بگويم.
بايد گفت ايران در انتهاى جنگ از همه لحاظ، يعنى هم از نظر بسيج نيروها و هم از نظر ديپلماتيک و هم از نظر تکنولوژى ادوات جنگ به بلوغ رسيده بود.
اگر چه 270 هزار شهيد داديم اما با صبر و تحمل و پشتکار و رهبرى امام (ره) و جان فشانى مردم، الحمدالله کشورمان حفظ شد.
نظر شما :