جنگ سرد هرگز، ولى دنياى چند قطبى شايد
يادداشت عبدالعظيم حماد، روزنامه نگار مصرى روزنامه الاهرام براى دیپلماسی ایرانی درباره جنگ سرد جدید روسیه با غرب
دلایل بسیاری وجود دارد که بتوان از آن نتیجه گرفت که نزاع کنونی روسیه با غرب به جنگ سرد منتهی نمیشود. با اغماض به برخی گفتههای صلبیای که برخی از مسئولان غربی نظیر برنار کوشنر وزیر امور خارجه فرانسه که با استفاده از فرصتهای پیش آمده گفتههای آتشینی بیان کرد، میتوان گفت، دنیا هنوز در سطحی نیست که بتوان از آن افقهای جنگ سرد جدیدی را برداشت کرد. اما ترس حقیقی که اکنون احساس میشود این است که این بحران به یک جنگ داغ تمام عیار تبدیل شود. باز هم صرف نظر از کارهای پهلوانی بعضی از رهبران نظیر هوگو چاوز رئیس جمهوری ونزئلا که در پی حضور قدرتمند روسیه در عرصه روابط بینالمللی خواستار حضور پایانههای موشکی روسی در حیات خلوت امریکا شدند و یا همانند سوریه پیشنهاد گسیل موشکهای روسیه در خاک خود را دادند و یا زیردریاییهای روسی را به آبهای خود دعوت کردند، باز نمیتوان گفت که جنگ سردی میان غرب و روسیه به جریان افتاده است.
البته این بدان معنا نیست که جنگ سرد جدید دور از واقع است و آنچه میان روسیه و غرب اتفاق میافتد بر وفق مراد است. و باز هم این بدان معنا نیست که ایالات متحده امریکا مرتکب خطایی در حق روسیه و دیگر کشورهای دنیا از بزرگ و کوچک آن نمیشود، و باز هم نمیتوان تفسیر کرد که دوری از جنگ سرد به معنای تصحیح و تعدیل موازنهها در روابط بینالمللی بر اساس نفوذ امریکایی است، بلکه بر عکس، باید گفت حقیقت دقیقا چیز دیگری است. آنچه اکنون میگذرد مرحله پایانی از تحولات بزرگ جاری در روابط بینالمللی به طور عمومی و تغییر در روابط روسیه با اتحادیه اروپا و خصوصا امریکا است که باعث شده تنش برای بازگشت به یک نظام جهانی چند قطبی سرعت بگیرد. حتی موازنهها به طور نسبی تغییر کرده و قطبهای تازهای مطرح شده است.
نخستین دلیلی که احتمال بازگشت به جنگ سرد را باطل میکند، پایان یافتن درگیریهای ملی - مذهبی است. چنین جنگی که قدرتهای درگیر آن را جنگ سرد نامیدند دیگر تکرار نخواهد شد و جوامع بینالمللی آن را به رسمیت نخواهند شناخت. این اتفاق فقط زمانی رخ میدهد که درگیریها و مصالح ملی کشورهای درگیر محدود باشند. در گذشته این جنگها معمولا با فشارهای مذهبی که عموما مصالح ملی را پوشش میدادند آغاز میشد و استمرار مییافت اما همانها نیز در نهایت از حالت درگیری مذهبی خارج شده و مصالح قومی بر آنها ارجحیت مییافتند. بزرگترین شاهد این موضوع شکست پروژه نومحافظهکاران برای استقرار نظام دموکراتیک بر اساس هیمنه امپراطوری امریکا در جهان است. طبیعتا امنیت ملی در مقدمه مصالحی است که درباره آن سخن گفتیم که میتواند محدودیتهای بسیاری را در سیاستهای خارجی به وجود آورد. در این مورد نیز امنیت ملی امریکا که مصالح عالی این کشور را در بر میگیرد مانع از تحقق پروژه نومحافظهکاران شد.
وقتی مصالح ملی از ابتدا ابزار لازم برای اعتماد دو طرف باشد و آن را اساس روابط کشورهای بزرگ بدانیم، آنگاه متوجه میشویم که روسیه نتوانسته آنچه را که در پی استقرار سیاسیاش دنبال میکرده به دست آورد. در رشد اقتصادی آمادگی برای رسیدن به جایگاه استراتژیک و عظمت بینالمللی از ابتدا مبتنی بر مصالح دائمی اقتصادی است، بدهیهای روسیه به آلمان و سرمایهگذاریهای خارجی را میتوان نخستین عامل شکوفایی اقتصاد روسی دانست. اعتماد و وابستگی دو طرفه به صورت دیگری در میان رهبران روسی نیز خود را نشان داده است. اکنون اروپای غربی و شرقی به بزرگترین بازارهای صادارت نفتی و گازی روسیه تبدیل شدهاند و حتی آلمان نیز با سرمایهگذاریهای مالی و تکنولوژی خود با روسیه همراه شده تا بزرگترین شرکت انرژی دنیا را راهاندازی کند. آیا روسیه حاضر است تمام این مصالح را به کنار بگذارد و به دنبال شکلگیری جنگ سرد تازهای باشد؟ مقدم بر همه اینها روسیه همچنان نیاز مبرم به تکنولوژی غربی دارد و این نیازش نیز روز به روز افزایش مییابد.
با این وصف آنچه در گرجستان اخیرا اتفاق افتاد را چگونه میتوان تفسیر کرد و ابعاد آن تا کجاست؟
آنچه در گرجستان اتفاق افتاد در حقیقت بهرهبرداری روسیه از پهلوان بازی رئیس جمهوری ملیگرای گرجستان و عدم درک و بهرهبرداری جورج بوش رئیس جمهوری امریکا از تغییر مواضع موجود در قفقاز و شرق اروپا به نفع روسیه بود. اما چه عواملی باعث انحراف کاخ سفید از درک حقایق آن منطقه شد و پس از آن چه اتفاقی خواهد افتاد، و چه کسی دیدگاه افرادی مثل کوشنر در اروپا را نسبت به آنچه روسیه از آن بهرهبرداری کرد منحرف ساخت؟ به عبارت دیگر چه شد با به وجود آمدن چنین بحرانی ناگهان عقدههای کهنه سیاسی نزد ملتهای شرق اروپا خود را نشان دادند و باعث شد سابقه سیطره اتحاد جماهیر شوروی در اذهان زنده شود و بسیاری گمان کنند، تنها راه موثر برای جلوگیری از توسعه این سیطره توسل به قدرت نظامی است؟ و در این میان کشورهای قفقاز نیز به فکر الحاق به پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو بیفتند و مرزهای روسیه را از تمام جهتها با پایگاههای موشکی محاصره کنند گویی که هنوز درگیری طائفهای پایان نیافته است؟ انگار که از ابتدا اعتماد متقابلی وجود نداشته و گویا ایالات متحده امریکا و اروپا این احساس بهشان دست داده که از شرق و غرب تنها خود صاحب حق الهی برای گسترش امنیت منطقه هستند؟
در این شکی نیست که روسیه خود مسبب به وجود آمدن چنین دیدگاهی بوده است. پیغام روسیه با حرکتهای نظامی و سابقه سیاسیاش این پیغام را به هر آن کسی که قفقاز برایش مهم است از شرق اورال تا اقیانوس اطلس رساند و اکنون به این درجه رسیده است که ایالات متحده امریکا و اروپا استراتژی و تصمیمگیریهای خود را با دقت و حساسیت بیشتری برنامهریزی و اتخاذ میکنند. هیچ کس در اروپا نمیخواهد تصور کند که روسیه مجددا خود را احیا خواهد کرد. گرچه ایالات متحده بیش از دیگران به این درک رسیده که وزنه سیاسیاش به نسبت کاسته شده، اما این را هم میداند تا اطلاع ثانوی همچنان تنها قدرت بزرگ جهان باقی میماند.
به هر حال اگر دنیا به این نقطه برسد، و نسبت به هر حرکتی که ناتو انجام دهد روسیه بخواهد از خود عکسالعملی نشان دهد، کما این که در گذشته نیز اتفاق افتاد، ما شاهد نظام تازه چند قطبی در دنیا خواهیم بود با این تفاوت که هیچ گاه کسی در آن به فکر درگیری و رویارویی نخواهد افتاد. اما نباید فراموش کرد که همگان نیز وظیفه دارند اعتماد متقابل، وفاق و درگیری را یک جا جمع کرده و از ابتدا تا انتها راه ملایم و معتدلی را در پیش بگیرند.
طبیعتا منظور از قطبهای دیگر جهانی همان چین و اتحادیه اروپا است که وجود سلاح هستهای مانع از رسیدن آنها به مرز انفجار در جنگهای جهانی به سبب تعدیهای مختلف میشود. طبیعتا وجود دنیای چند قطبی مورد استقبال کشورهای کوچکتر نیز قرار خواهد گرفت و آزادی حرکت و احساس برخورداری بیشتر از استقلال را برای آنها خواهد داشت. البته این موضوع با اعتماد و اتکای مطلق کشورهای کوچکتر به قطبهای بینالمللی همانند آن چیزی که در جنگ سرد اتفاق افتاد چیز دیگری است که با آنچه گفتیم تفاوت دارد.
نظر شما :