قسمت سوم

بازار آزاد مشکلات اقتصادی را حل می کند

۱۶ تیر ۱۳۸۷ | ۱۹:۳۸ کد : ۲۲۳۴ اخبار اصلی
میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، یکی از دلایل ناکارامدی نظام اقتصادی را کنترل بیش از دولتها بر قیمت می داند. او می گوید اگر به قیمتها اجازه دهید با توجه به وضعیت بازار تغییر کنند، می توانند بازار را کنترل کنند و مانع از افزایش تورم شوند.
بازار آزاد مشکلات اقتصادی را حل می کند
دو روز گذشته  قسمت اول و دوم سخنرانی میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، در مورد تورم و تجربه امریکا در مقابله با این مشکل اقتصادی را خواندید. برای مطالعه این دو قسمت می توانید روی عنوان آنها کلیک کنید:
 
 
می‌توانید بگویید، این تنها به این دلیل است که تلاش ما به اندازه‌ کافی موفقیت‌آمیز نبود. اگر تورممان را ‏گسترده‌تر پهن می‌کردیم، اگر همه‌ قیمتها و دستمزدها را پایین نگه می‌داشتیم، جایی باقی نمی‌ماند که فشار تورمی ‏به آنجا برسد.
 
پیامدهای این کار نابودی نظام قیمتها به عنوان ‏ابزار سازمان‌دهنده‌ فعالیت‌های اقتصادی خواهد بود و شما باید چیزی را جایگزین این نظام ازبین‌رفته بکنید. چه ‏چیز را جایگزین خواهید کرد؟ اگر قرار باشد که قیمتها تعیین‌ نکنند که چه کسی بخرد، و چقدر بپردازد، باید چیز ‏دیگری این مهم را انجام دهد.‏
 
و اینک قسمت سوم سخنرانی میلتون فریدمن:
اجازه دهید مثال تاریخی‌ برای‌تان بزنم که شاید نظر من درباره اهمیت تمایز بین تورم نامقید و سرکوب‌شده را ‏برجسته‌تر سازد. این مثال اشارات قوی و گویایی برای ایالات متحده دارد، گر چه نمونه‌ بسیار حادتری نسبت به ‏واقعیت ایالات متحده است. مقایسه با تجربه‌ آلمان بعد از جنگ‌های جهانی اول و دوم، از آنجا که تقریبا یک ‏آزمایش کنترل‌شده است، می تواند ما را به نتیجه برساند.
 
همان طور که به یاد می‌آورید، بعد از جنگ جهانی اول، تورمی در ‏آلمان وجود داشت که به واقع تورم بود. آن تورم یک ابرتورم ‏( hyper-inflation )‎‏ بود. چند سال پیش، یکی از ‏دانشجویان من، فیلیپ کیگن ‏(Phillip Cagan )‎، تحقیق کلاسیکی در باب ابرتورم به نگارش در آورد، و ابرتورم ‏را چنین تعریف کرد:" یک ابرتورم زمانی شروع می‌شود که قیمتها ماهانه 50 درصد افزایش یابند."
 
در آلمان در ‏اوج ابر تورم، دوره‌هایی وجود داشت که قیمتها هر روز دو برابر می‌شد. فی‌الواقع، این ابر تورم به جایی رسید که ‏کارفرمایان سه نوبت در روز به کارگران خود حقوق پرداخت می‌کردند - بعد از صبحانه، بعد از ناهار، و بعد از ‏شام تا آنها بتوانند بیرون رفته و پیش از آنکه پول‌شان ارزش خود را از دست دهد، خرج کنند. آن پدیده واقعا تورم ‏بود. قیمتها چنان بالا می‌رفت که شما ناگزیر بودید ده تا ده تا یا بیست تا بیست تا حساب کتاب کنید.  ‏

ابر تورم آسیب اجتماعی عظیمی به بار آورد. ابر تورم طبقه‌ متوسط آلمان را نابود کرد و بی‌شک شالوده‌ ‏اجتماعی - منطقی ظهور هیتلر را پی‌ریزی کرد.  از منظر اقتصادی صرف، برجسته‌ترین نکته درباره آن، به ‏جز در ماههای آخر ابرتورم، این بود که میزان فعالیت اقتصادی در سطح بالا حفظ شد. تورم نامقید بود، قیمتها بی ‏هیچ قید و بندی افزایش می‌یافتند، هیچ نوع کنترلی بر قیمت‌ها وجود نداشت، و در نتیجه مردم آزادانه به فعالیت ‏اقتصادی خود مشغول بودند.
 
ناکارایی‌هایی وجود داشت، اما هیچ تنزل عمده‌ای در سطح عمومی تولید بروز نکرد. ‏براستی، به یاد می‌آورید که 1920 تا 1921 شاهد یک رکود جهانی بود. در ایالات متحده قیمتها از 1920 تا ‏‏1921 پنجاه درصد تنزل کردند. آلمان تنها کشوری بود که گرفتار آن رکود نشد. زمانیکه دیگر نقاط دنیا شاهد ‏تنزل در سطح تولید بودند، آلمان رونق داشت. نوعی از رونق مصنوعی در آلمان وجود داشت که ‏هزینه‌های اجتماعی عظیمی را به این کشور تحمیل کرد، اما از منظر کاملا فنی، تورم مانع از عملکرد اقتصاد نشد.‏

بعد از جنگ جهانی دوم، دیگر بار آلمان با مشکل تورم رو به رو شد، اما این بار تورم مساله‌ای در مقیاس بسیار ‏کوچکتر بود. قیمتها تقریبا چهار برابر شد. در مقایسه با تورم‌های امروز، این تورم بزرگی به نظر می‌آید و ‏براستی تورم بزرگی هست. افزایش قیمتها به سطح 400 درصدی در مقایسه با قیمتهای اولیه یک افزیش قیمت ‏قابل ملاحظه است.
 
اما در مقایسه با آن چیزی که بعد از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد قابل چشم‌پوشی است. با ‏این حال بعد از جنگ جهانی دوم امکان افزایش قیمتها به شکلی نامقید از بین برده شد. کنترل‌های گسترده‌ای بر ‏قیمتها اعمال می‌شد. تحت آن شرایط، کنترل قیمتها تقریبا هیچ گاه لازم الاجرا نبوده اند. از زمان امپراتوری روم ‏تا عصر حاضر، به طور کلی نمی‌توان هنگامی که ناهمخوانی زیادی بین قیمت بازار و قیمت کنترل‌شده وجود ‏دارد، چنان کنترلهایی را اعمال کرد.‏

اما آلمان سالهای 1945 تا 1948 یک استثنا بود چرا که سه ارتش اشغالگر امریکایی، فرانسوی و بریتانیایی در ‏آنجا حضور داشتند، و آنها اعمال کنترل بر قیمتها را تضمین می‌کردند. بنابراین بهترین نظام کنترل قیمتی که بتوان ‏تصور کرد، در آنجا جاری بود. نتیجه این بود، از آنجا که تورم سرکوب شده بود، قیمتها نمی‌توانستند سطح ‏خود را بیابند، و سطح تولید در آلمان به نصف کاهش یافته بود.
 
والتر اکن ( Walter Eucken )‎، یک اقتصاددان ‏آلمانی، مقاله‌ شگفت‌انگیزی درباره‌ این تجربه به نگارش در آورد و داستان کارگرانی را بازگو ‌کرد که سه ‏روز در هفته در یک کارخانه‌ تولید ظروف آلومینیومی کار می‌کردند. دستمزد آنها بخشی از ظروفی بود که با ‏کار آنها تولید شده بود. آنها بقیه‌ هفته را صرف یافتن کشاورزانی می‌کردند که مایل باشند مثلا مقداری سیب ‏زمینی را با تعدادی قابلمه بشقاب معاوضه کنند.‏

مشکل این است که اگر شما اجازه ندهید تا قیمتها افزایش یابند، شما نظام سازمان‌دهنده‌ اقتصاد، یعنی نظام قیمتها ‏را که فعالیتهای افراد مختلف را هماهنگ می‌سازد، از بین می‌برید. شما ناکارایی مبادله‌ پایاپای را به مردم ‏تحمیل می‌کنید، یعنی به جای اینکه مردم ظروف آشپزخانه بسازند و آن را بفروشند و با پول آن سیب زمینی ‏بخرند، باید خود بگردند تا کسی را بیابند تا بتوانند قابلمه بشقاب خود را با مقداری سیب زمینی او مبادله کنند.
 
به ‏این ترتیب آلمان گرچه با فشار تورمی کمتری رو به رو بود، ولی دچار کاهش شدیدی در سطح تولید شد. ‏واکنش لودویگ ارهارد ‏( Ludwig Erhard )‎‏ در پاسخ به این حادثه او را صدر اعظم آلمان کرد.‏

در یک روز یکشنبه در 1948، ارهارد، که در آن زمان وزیر اقتصاد بود، اعلامیه‌ای صادر کرد و همه‌ کنترل ‏قیمتها را ملغی اعلام کرد. او این کار را در یک روز یکشنبه انجام داد که ادارات ارتشهای اشغالگر متحدین ‏تعطیل بودند و نمی‌توانستند با دستور او مقابله کنند. بلافاصله، قیمتها افزایش قابل ملاحظه‌ای یافتند، اما دوباره ‏نظام قیمتها شروع به کار کرد.
 
این عمل مبدا معجزه‌ اقتصادی آلمان شد، اصطلاحی که با افزایش شگرف ‏تولیدات آلمان در یک و دو سال بعد از آن واقعه رایج شد. هیچ رازی پیرامون این پدیده وجود ندارد. این پدیده هیچ ‏ربطی به سخت‌کوشی مردم آلمان یا درایت نیروهای اشغالگر امریکایی یا کمکهای امریکا به آلمان ندارد. این ‏معجزه تنها ناشی از جایگزین کردن یک نظام ناکارآمد مبادله‌ پایاپای با یک نظام پولی کارآمد بود.‏

نظام پولی حائز چنان اهمیتی است که اگر آن را از گردش کارآمد باز دارید، نتیجه‌ دیگری به دنبال می‌آید. همان ‏طور که ممکن است به یاد داشته باشید، در بین سالهای 1945 تا 1948 پولهای جایگزین در آلمان توسعه یافته ‏بودند. در آلمان استفاده از نخ سیگار به عنوان پول باب شده بود: از نخهای سیگار برای معاملات کوچک و از ‏کونیاک برای معاملات بزرگ استفاده می‌شد.
 
در آن موقع آلمانها بحث در باب اهمیت داشتن نقدینگی کافی را آغاز ‏کردند. حتما داستانهایی را که درباره‌ آلمانها در روزنامه‌های امریکایی می نوشتند، به یاد می‌آورید، مثلا اینکه، ‏‏" این آلمانهای دیوانه را ببینید. در جنگ شکست خورده اند، کشورشان ویران شده است، و دچار فقر و فلاکت اند. ‏با این حال حاضر ند برای یک پاکت سیگار 5/1 دلار بپردازند. چقدر اینها می‌توانند احمق باشند؟ "
 
پاسخ این است ‏که آنها قطعا احمق‌تر از شمایی نبودند که حاضرید برای یک تکه کاغذی که ارزش کاغذش یک پنی هم نمی‌شود، ‏‏10 دلار بپردازید ( منظور اسکناس 10 دلاری است. ) شما 10 دلار بابت چنین تکه کاغذی نمی‌دهید تا آن را ‏بسوزانید یا روی آن یادداشت بنویسید.
 
آلمانی‌هایی هم که 5/1 تا 2 دلار برای یک بسته سیگار پرداخت می‌کردند، ‏نمی‌خواستند آن سیگارها را دود کنند. سیگار پول بود چون که قیمتها بر مبنای سیگار کنترل نمی‌شد، و به این ‏ترتیب سیگار تبدیل به یک پول جایگزین ناکارآمد شده بود.‏
 
تورم سرکوب‌شده در آلمان اثر بسیار مخرب‌تری بر تولید و بهره‌وری در مقایسه با تورم نامقید پس از جنگ ‏جهانی اول داشت. این نکته به طور کلی درست است. اجازه دهید به مورد ایالات متحده باز گردیم تا ‏همخوانی‌هایی را هر چند ضعیف مشاهده کنیم. تا همین چند وقت پیش، تولیدکنندگان مس در امریکا برای عدم ‏افزایش قیمت تولیدات‌شان تحت فشار بودند.
 
 پیامد این فشار این است از آنجا که مس در آنسوی مرزها به قیمت ‏بالاتری فروخته می‌شود، همه کس می‌خواهند آن را صادر کنند، و هیچ کسی نمی‌خواهد آن را وارد کند. مردم ‏می‌خواهند مس را از تولیدکنندگان داخلی بخرند و آن را صادر کنند. گام بعدی اعمال محدودیت بر صادرات مس ‏است. اینک اگر بخواهید مس را صادر کنید باید مجوزی از وزارت بازرگانی دریافت کنید در غیر این صورت ‏اجازه‌ صادرات ندارید.
 
گریزی از این نیست. اگر می‌خواهید قیمت مس را ثابت نگه دارید، آنگاه مجبور خواهید ‏بود تصمیم بگیرید چه کسی حق دارد مس را در آن قیمت پایین‌تر بخرد، خودتان داستان را تا خط آخر ‏بخوانید.‏ 

نظر شما :