سیاستهای ماجراجویانه در دنیای پس از جنگ سرد
مقاله اى از محسن امين زاده معاون وزارت خارجه دولت اصلاحات در روزنامه کارگزاران
افراطگرایی در دنیای پس از جنگ سرد پدیده عجیبی است. شاید هرگز به اندازه این دوران جریانهای افراطی رقیب، به کمک یکدیگر نشتافته و به رغم دشمنی، برای یکدیگر فرصت بقا و گسترش نفوذ و قدرت فراهم نکردهاند.
امروز سیاستمداران تندروی آمریکا، شدیدا نیازمند ماجراجویی افراطیونی هستند که توجیهکننده سیاستهای ماجراجویانه آنان باشند و متقابلا بیشترین فرصت را برای رشد جریانهای افراطی در اقصینقاط جهان، از جمله در غرب آسیا و خاورمیانه فراهم میکنند.
از واپسین روزهای پس از پایان جنگ سرد، مهمترین مشکل افراطیون نظامیگرایی آمریکا، یافتن قرائت جدیدی از تهدید و ضرورت نظامیگری بود. در حالیکه بزرگترین دشمن نظامی آمریکا فروپاشیده بود و عمده صنایع نظامی اتحاد جماهیر شوروی، و البته روسیه پس از آن آسیب جدی دیده بود و آمریکا به قدرت بلامنازع نظامی جهان بدل شده بود، نظامیگرایان آمریکا بیش از هر زمان دیگری نسبت به هویت، نقش و قدرت خود در ساختار جدید پس از جنگ سرد در آمریکا، نگران شده بودند.
آنان نیم قرن با ترویج هراس از گسترش کمونیسم در جهان، فرصتهای بزرگی برای نظامیگری بهدست آورده بودند و اکنون پس از فروپاشی اتحاد شوروی مهمترین توجیه نظامیگریهای آنان از دست رفته بود.
مخالفان نظامیگری در آمریکا، شدیدا بر عدم نیاز به بودجه نظامی سنگین پافشاری میکردند و نخبگان اروپایی مدعی بودند که با فروپاشی پیمان ورشو، ادامه حیات پیمان ناتو مفهومی ندارد. طرح دشمنانی چون چین، روسیه، کرهشمالی، ایران، لیبی و عراق از سوی نظامیگرایان کارساز نبود و تلاشهای بیهوده و دست پا زدن آنان برای بازسازی موقعیت از دسته رفته بیبازگشت تلقی میشد.
اما نظریهپردازان نومحافظهکار، ادامه دادند و نهایتا به ترسیم روایتی از تهدید جدید دست زدند و مدعی شدند که در دنیای پس از جنگ سرد؛ تهدید صلح جهانی از معنای گذشته خود در قلمرو مرزهای یک کشور خارج شده و ماهیتی موضوعی پیدا کرده است.
آنان تروریسم و سلاحهای کشتار جمعی را دو پدیده بسیار موثر معرفی کردند که اکنون میتوانند هر کشور یا گروهی را به دشمن خطرناک صلحجهانی بدل کنند. آنان از گم شدن اورانیوم غنیشده و دانشمندان اتمی کشورهای تازه استقلالیافته و احتمال بمبگذاری هستهای توسط گروههای تروریست سخن راندند. اما تمامی این ادعاها هم در حد تخیلات کممایه باقی ماند و به باور مشترک رهبران و یا خردمندان جهان بدل نشد. نظامیگری افراطی جایی در دنیای جدید پس از جنگ سرد نداشت.
در آغازین ساعات روز 11 سپتامبر سال 2001 میلادی (20 شهریور 1380) عملیات انتحاری عدهای افراطی تا به آن حد در خدمت استراتژی نظامیگرایان آمریکایی قرار گرفت که عدهای از اعضای گروه تروریست القاعده، منجر به شکلگیری شرایطی نو شدند.
این پدیده که بزرگترین عملیات ضدامنیت ملی آمریکا آن هم در خاک این کشور محسوب میشد، پیامدهای بسیار گستردهای داشت که روایتهای جدیدی را در سیاست خارجی، امنیت بینالمللی و امنیت ملی کشورهای غربی باعث شد.
به دنبال یک دوره کوتاه سردرگمی نظامیگرایان آمریکایی فرمان را به دست گرفتند و در مسیری هموارهتر از همیشه تاختند. در عملیات انتحاری عدهای از ساختگی بودن آن سخن گفتند و برای آن قصههای مختلفی خلق کردند.
آنان در واقع در برابر این پرسش بیپاسخ متوهم شده بودند که چگونه ممکن است چنین عملیاتی توسط دشمن آمریکا در قلب نیویورک واقع شود و ناگهان تا این حد برای افراطگرایان آمریکایی فرصت ایجاد کند.
من بنا ندارم که در مورد مرتکبان این جنایت هولناک تردیدی ایجاد کنم چون بر این اعتقادم که این عملیات انتحاری توسط گروه القاعده یعنی جنایتکارانی رقم خورده است که پیش از آن خون بیگناهان زیادی را در سکوت جامعه جهانی، در کشورهای منطقه، از جمله در حرم مطهر امام رضا (ع) در مشهد بر زمین ریخته بودند.
اما تلاش میکنم این مسئله را بشکافم که چگونه این جنایتکاران برای بزرگترین و افراطیترین مخالفان مسلمانان جهان در آمریکا فرصت فراهم کردند. حادثه 11 سپتامبر به مفهوم تروریسم که پیش از آن برای عملیات گروههای مقاومت در اقصی نقاط جهان بهکار برده میشد، هویت کاملا متفاوتی بخشید.
آمریکا سالهای طولانی تلاش میکرد که مبارزات گروههای مقاومت و بهخصوص گروههای فلسطینی و لبنانی را تروریسم تعریف کند و پس از فروپاشی جنگ سرد به دلیل تکصدایی شدن نهادهای بینالمللی، تا حدی موفق هم شده بود اما هیچکس تردید نداشت که غالبا قصد گروههای مقاومت حتی از ترور، بازدارندگی یا معامله بر سر چیزی مانند آزادی زندانیان و یا وادار کردن نظامیان مهاجم به عقبنشینی از سرزمینهای تحت اشغالشان و مسائلی از این دست بوده است.
اما هدف عملیات 11 سپتامبر کشتن هر چه مردم آمریکایی بود؛ تعبیری که با عملیات ترور انبوه مردم در متروها و خیابانهای اروپا، توسط همین گروه به تمایل برای کشتن هر چه بیشتر هر انسان غربی، تعمیم یافت.
معنای این عملیات کشتن هر چه بیشتر آدمهایی بود که از نظر عاملان جنایت بهخاطر رفتار غلط دولتهایشان شایسته مرگ بودند؛ همان چیزی که سلاحهای کشتارجمعی را خوفناک و غیرانسانیتر از سایر سلاحها میکند.
عملیات 11 سپتامبر به آسانی این معنا را برجسته میکرد که اگر جنایتکارانی مانند القاعده به یک بمب اتمی مجهز بودند، آن را روی نیویورک یا واشنگتن یا یک شهر اروپایی رها میکردند؛ معنایی که رهبران اروپایی را نیز مجبور کرد که خطرات زیاد رابطه محتمل میان تروریسم و سلاحهای کشتار جمعی را باور کنند.
تا پیش از 11 سپتامبر هر حادثهای برای یک سرباز آمریکا در دنیا منجر به فشار مردم آمریکا به دولت برای خروج نیروهای آمریکایی از سرزمینهای پرخطر میشد، عملیات 11 سپتامبر برای اولین بار این امکان را به نظامیگرایان آمریکایی داد که بدون نگرانی نسبت به افکار عمومی کشورشان، سربازان را به سرزمینهای پرخطر بفرستند.
در سطح جهان نیز این حادثه به بزرگترین حمله واکنشی به یک کشور، مشروعیت بینالمللی بخشید و پس از افغانستان این امکان را به آمریکا داد که بدون دغدغه جدی نسبت به مخالفت دیگر کشورها به عراق حمله نماید و رژیم صدام را ساقط کند.
نظامیگرایان آمریکایی در عملیات خود به سرنگون کردن دو نظام جنایتکار جهان دست زدند. شاید هیچ نظام دیگری در جهان به اندازه طالبان و صدامحسین علیه مردم خود و علیه همسایگان خود جنایت و تعدی نکرده بودند و منفور ملت خود و ملتهای هسمایه خود نبودند. مجازات این جنایتکاران، محمل مناسبی برای آمریکا بود که امکان بزرگترین عملیات برون مرزی این کشور را پس از جنگ ویتنام و حضوری بیمانند در خاورمیانه بهدست آورد.
اما این دو تهاجم پایان کار نیست و تعامل خشونتبار افراطگرایان ادامه دارد. نظامیگرایان آمریکا برای نهادینه کردن حضور خود در منطقه بهشدت نیازمند گسترش نگرانی و وحشت ناشی از تهدیداتی هستند که غالبا پررنگتر از واقعیت، در رسانههای غربی مطرح میشود و متقابلا افراطیون نیز از این شرایط بهرهمند هستند.
تا زمانی که فرآیند متقابل خشونت روند تندشونده خود را ادامه دهد کشورهای مختلف جهان و بهخصوص جهان اسلام، در معرض تهدید نظامیانی هستند که از بهکار بردن مفهوم سمبلیک جنگ صلیبی هم ابایی ندارند. بیتردید درمان این شرایط جز با فرونشاندن تب افراطگرایی ممکن نیست.
امروز کشورهای زیادی آمادگی دارند در شرایط مقتضی، در برابر افراطگراییها و افزونطلبیهای آمریکا بایستند. در جامعه آمریکا نیز مخالفت با این شیوهها، طرفداران قدرتمندی دارد. در چنین شرایطی تدبیر خردمندان برای چاره کار، تنها در چارچوب اتخاذ مواضع ضدجنگ، کارساز نیست.
اگر در کشورهای بیطرف اروپا و یا در اقیانوسیه، اتخاذ چنین مواضعی مهمترین کاری است که از نخبگان ساخته است، در کشوری مانند آمریکا که خود منشاء عمده تهدید است و در کشورهایی مانند ایران که به دلیل موقعیت خطیر استراتژیکش همواره در معرض آسیب و تهدید ماجراجویان نظامی غربی از یک سو و جنایتکاران تروریست منطقه از سوی دیگر است، محدود ماندن نخبگان به چنین مواضعی، مفید اما ناکافی است. چارهکار باید در همه حوزههای مدنی و سیاسی دیده شود.
در ایران باورهای نادرست برخی نسبت به تحولات جهانی و مصالح ملی ممکن است شرایط خاصی را بر فرآیند کشمکشهای بینالمللی ایران حاکم گرداند. در چنین وضعی اگر به همین حد محکوم کردن جنگ بسنده کنیم، ممکن است گرفتار عافیتطلبی شویم. باید همه تدابیر شایستهای که مانع وقوع احتمالی تحریمها و محدودیتهای بیشتر برای توسعه ایران و نهایتا جنگ احتمالی در منطقه میشود، دغدغه خردمندان جامعه قرار گیرد و آنان با واقعبینی منتقدانه همه اقدامات انجام شده، همه اقدامات در حال انجام و همه تلاشهای درست ممکن را مورد توجه قرار دهند، به نقد عملکردهای نادرست بپردازند، اشتباهات را نادیده نگیرند و البته اقدامات درست را تشویق نمایند.
در اینجا قصد دارم برای روشنتر شدن تاثیرات گسترده و عمیق تدابیر خردمندانه و نابخردانه سیاست خارجی ایران بر امنیت ملی کشور، چهار نمونه بارز از رفتار بینالمللی ایران را مرور کنم.
1- گفتوگوی تمدنها؛ نظریهای که آقای خاتمی در سال 1378 در واکنش به نظریه ساموئل هانتینگتون درباره جنگ تمدنها مطرح کرد، برای منافع ملی ایران، بسیار کارساز شد. این نظریه شهرتی بیش از نظریه هانتینگتون پیدا کرد و به قطعنامهای منجر شد که به نام رئیسجمهور ایران با اجماع کامل جامعه جهانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید.
عدهای درباره عمق تئوریک نظریه آقای خاتمی ابراز تردید کردند و عدهای مدعی شدند که نظریه بکر نیست؛ اما واقعیت مهمتر از این بود. نظریه ابراز شده تنها نظریه یک متفکر نبود که اگر بود در همان حد بدان توجه میشد؛ بلکه نظریهای معطوف به عمل از سوی رئیسجمهور یک کشور مدعی دموکراسی و متهم به افراطگرایی در جهان اسلام بود.
در حالی که افراطگرایان در جهان بر طبل جنگ میکوبیدند نظریه معطوف به عمل رئیسجمهور ایران روشهای مسالمتآمیز برای حل مسائل جهان را پیشنهاد میکرد و نشان میداد که نه تنها او به اتهام تندروی کشورش افتخار نمیکند بلکه مدعی است که همه جهان باید به افراطگرایی و افراطگرایان پشت کند. این نظریه نهتنها منجر به پیروزی مهم ایران در سازمان ملل متحد شد، بلکه به عنوان استراتژی جدید ایران در صحنه جهان پذیرفته شد و یک مشی کاملا متفاوت با ادعاهای علیه ایران در سطح جهان تلقی شد و آنچنان تاثیر سازندهای بر موقعیت بینالمللی ایران، بهرغم ناخشنودی مخالفان ایران، گذاشت که مدتها طول کشید تا افراطیون آمریکا و اسرائیل بهانه جدیدی برای تبلیغات دیگری علیه ایران دست و پا کنند.
بدون مبالغه این پدیده نشان داد که:
- در دنیای پس از جنگ سرد، در نهادهای بینالمللی، به رغم نفوذ قدرتمندان جهان، امکان تاثیرگذاری و نقشآفرینی سنجیده برای کشورهایی مانند ایران فراهم شده است.
- امکان مدیریت درست بحرانهای بینالمللی ایران، بهرغم همه مقاصد ناصواب مخالفان ایران، با اتخاذ استراتژیها و مواضع صلحگرایانه و اطمینانبخش وجود دارد.
- صلح موضوع بسیار با ظرفیتی است که حول آن میتوان در سطح جهان همراهی بسیاری از کشورها را به دست آورد. امکانی که برای کشور فعال، مصونیت بینالمللی ایجاد میکند و توطئههای سیاسی و حتی نظامی علیه کشور را خنثی مینماید.
2- موفقیت ایران در پیشبرد صنعت صلحآمیز هستهای ایران یک پیروزی بسیار مهم است که در دوران اعتمادسازی بینالمللی، هنگامی که موانع دسترسی متخصصان و دانشمندان ایرانی به امکانات علمی و تکنولوژیک جهان، به حداقل رسید ممکن شد.
عدهای درباره اهمیت، عمق، کیفیت، توجیه اقتصادی و توان علمی و عملی این صنعت در کشور ابراز تردید میکنند. ضمن احترام به آن نظرات تاکید میکنم که به باور من مشکل اساسی استراتژی هستهای ایران، سیاسی است.
همزمانی موفقیتهای هستهای ایران با استراتژیهای ماجراجویانه افراطیون آمریکا میتوانست باعث هیچ مشکل مهمی نشود اگر ایران، به درستی به ضرورت خنثی نمودن مقاصد افراطیون آمریکا توجه داشت.
بیتوجهی نسبت به این وجه خطرناک؛ به دولت اصلاحات هم فشار میآورد اما پس از دولت اصلاحات باعث شد که ایران در مسیر دیگری قرار گیرد. هر چند مخالفت غالب نخبگان غربی و بهخصوص آمریکاییها مانع برخورد نظامی حتی محدود با ایران شده؛ اما اگر ایران خود درصدد اصلاح شرایط نباشد، هر زمان ممکن است این وضعیت تغییر نماید.
ایران باید به اعتمادسازی بیشتر با جامعه جهانی توجه کند و با کمک جامعه جهانی و خردمندان جهان از جمله نخبگان مخالفت جنگ در آمریکا، برنامه افراطیون آمریکا علیه ایران را متوقف و روند کنونی را به سمت حل مشکلات خود از طریق گفتوگو تغییر دهد. توسعه صلحآمیز هستهای ایران بدون اعتمادسازی با جامعه جهانی از ابتدا نیز ممکن نبود و پس از این نیز جز در چنین مسیری ممکن نخواهد شد.
3- سیاست خارجی دولت کنونی ایران، شاید در واکنشی نسبت به ماجراجوییهای افراطگرایان آمریکا یک سیاست خارجی ماجراجو شده است. مبنای این سیاست، سخنان آتشین و به چالش کشاندن آمریکا در حوزههای دیگری غیر از ایران است.
خطرناکترین وجه این سیاست فقدان استراتژی خروج از بحران است. ماجرای هولوکاست نمونهای از این سیاست خارجی است. تردید در مورد واقعیت هولوکاست موضوع جدیدی نیست و به کرات در سطوح مختلف نخبگان اروپایی و آسیایی مطرح شده است اما طرح آن توسط رئیسجمهوری ایران مسئله دیگری بود.
ظاهرا بنا بود طرح مسئله هولوکاست و در کنار آن نابودی اسرائیل یا جابهجایی اسرائیل، جامعه غرب یعنی حامیان اصلی اسرائیل را به چالش کشاند، اما عملا این مسئله بهرغم تاثیرات در کشورهای اسلامی، به دو نتیجه منجر گردید. اول آنکه قطعنامهای به اتفاق آرا در مجمع عمومی علیه اظهارات رئیسجمهور ایران صادر گردید و هرگونه خدشهای در مورد آن را ممنوع نمود.
دوم آنکه: فشار به ایران بهشدت افزایش یافت و ادعاهای آمریکا در مورد مقاصد نظامی هستهای ایران باورکردنیتر گردید و درباره رابطه میان توسعه هستهای ایران و مواضع ضداسرائیلی ایران بهشدت تبلیغ شد. دولتهای غربی نسبت به تشدید فشار در مورد برنامه هستهای ایران مصممتر شدند.
4- ماندن نظامیان آمریکا در منطقه یکی از خطرات اساسی برای صلح و امنیت منطقه است. مهمترین محمل افراطیون نظامی آمریکاییان برای توجیه تداوم حضور گستردهشان در منطقه تداوم تهدیدات تروریستی و ضرورت مبارزه با تروریسم در منطقه است.
تداوم این تعامل خشونتبار هر روز برای منطقه هر روز بحرانزاتر و کشندهتر خواهد شد. برهم زدن این وضع نیازمند همکاری کشورهای موثر منطقه و بیرون منطقه، برای برقراری امنیت در منطقه و منتفی کردن توجیه نظامیگرایان آمریکایی است.
آمریکاییان با مواضع مخالفان جنگ در جهان از این منطقه خارج نخواهند شد. تهدیدات تروریستی علیه نظامیان آمریکا نیز فشار غیرقابل تحملی نیست و گاه به دولت آمریکا کمک میکند که افکار عمومی کشورش را نسبت به ادامه این وضع قانع نماید. در چنین شرایطی نقش یک سیاست خارجی درست و مدبرانه در ایران بسیار میتواند کارساز باشد؛ سیاست مدبرانهای که بهرغم همه موانع پیشروی ایران و همه لطمات سالهای اخیر، همچنان میتواند ایران را از یک متهم درجه اول بحرانزایی در منطقه به بازیگر درجه اول منطقهای، برای بحرانزدایی و ترویج صلح در این منطقه بدل کند.
طبعا ما در این همایش همنظریم که جنایت خونبار تروریستها در نیویورک و تجاوز خونبارتر آمریکا به افغانستان و عراق پایان ماجراجوییهای افراطیون آنسو و اینسوی عالم نیست. این روند میتواند ادامه یابد و هر روز دولت و ملت دیگری را در معرض تهدید قرار دهد.
تنها همکاری واقعی، همهجانبه و اعتمادساز دولتها، نهادهای بینالمللی و سازمانهای مدنی در جهان میتواند روند جدیدی را در روابط جهان حاکم کند و اعتمادسازی و گفتوگو را به جای تجاوز وخشونت در روابط میان کشورها حاکم گرداند.
بیتردید اگر ایران مسیر کنونی را در سیاست خارجی خود تغییر دهد، ایران کلیدیترین کشور منطقه خود در مدیریت این فرآیند خواهد بود. فرصتی که پس از 11 سپتامبر برای دولت اصلاحطلب ایران فراهم شد. اما همچنان میتوان امیدوار بود که در صورت تغییر رویه کنونی در سیاست خارجی ایران، بتوان فرصتهای تاریخی ایران در این زمینه را بازسازی نمود و البته هر سیاستی که توسط دولت اعمال شود، نقش همهجانبه و معطوف به عمل خردمندان ایرانی از جمله خردمندان بیرون دولت و غیرمرتبط با دولت ضروری و کارساز است.
نظر شما :