موگابه چگونه به قدرت رسید؟
چرا بايد درباره رئيس جمهور زيمباوه بدانيم
مدتی است که نام رابرت موگابه رئیس جمهوری کشور افریقایی زیمبابوه ( که پیش از استقلال از بریتانیا در سال 1980 رودزیا نام داشت )، به مناسبت اوضاع در هم ریخته اقتصادی آن کشور و نیز ماجرای انتخابات اخیر رئیس جمهوری آنجا، در رأس اخبار روزنامه ها و خبرگزاریها قرار دارد.
در این باره، خوشبختانه، مطبوعات ایران به اندازه کافی نوشته و اخبار را منعکس میکنند. بنابراین، نیازی به تکرار نیست. اما، در زیر، مطلبی به نظرتان میرسد که مربوط به چگونگی به قدرت رسیدن آقای موگابه است.
آنچه خلاصهاش را میخواهید، بر گرفته از مصاحبهای است که چند سال قبل، آر.دبلیو. جانسن [1] با ویلفرد مهاندا[2] از رهبران جنگ های چریکی استقلال رودزیا انجام داد. ( لندن ریویوآوبوکس، 21 فوریه 2001).
در آن زمان، اقدامات مغشوشانه موگابه و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی سهمگین آن تازه نمود یافته بود.
آر.دبلیو. جانسن از روزنامه نگاران قدیمی انگلستان است که سالها پیش سردبیر لندن ریویو بود. او، پس از بازنشستگی در آن کشور، زندگی تازه ای را در جمهوری افریقای جنوبی آغاز کرد؛ در ژوهانسبورگ اقامت گزید و به نوشتن کتاب و مقاله درباره کشورهای افریقایی پرداخت.
ویلفرد مهاندا، پس از لغو آپارتهید و برقراری دموکراسی در افریقای جنوبی، از کسوت چریکی در آمد و در زمان مصاحبه فوق، در پنجاه سالگی، از مدیران میانی یکی از شرکت های تولیدی آن کشور بود.
پدر مهاندا از ناسیونالیست های پرشور رودزیا در دوران صدارت یان اسمیت، آخرین نخست وزیر « رژیم سفیدان » در آن کشور، بود. قهرمانان کودکی ویلفرد، نه خوانندگان پاپ و فوتبالیست های معروف، بلکه نکرومه[3]، سکوتوره، و کنیاتا، رهبران جنگ های استقلال طلبانه کشورهای مستعمره قاره آفریقا بودند. او، به سبب هوشیاری و استعداش ، به سرعت به یکی از رهبران چریک های رودزیا تبدیل شد، و مدت ها فراری بود.
در آن زمان، بخصوص تانزانیا و زامبیا، و موزامبیک پس از کسب استقلالش در 1975، پایگاه های لازم را در اختیار جنگجویان آزادی بخش رودزیایی قرار می دادند. در آن پایگاه ها، مربیان چینی به چریک ها آموزش می دادند.
مهاندا، که از زمان تحصیلی ناتمامش در دانشگاه سالیسبوری به « زانو » ( اتحادیه ملی افریقای جنوبی زیمبابوه )[4] پیوسته بود، در تانزانیا نظر مربیان چینی را جلب کرد و او را برای آموزش بیشتر به چین فرستادند.
می گوید:« چین جامعه ای غریب و بسته بود و چینی ها اساساً نژاد پرست بودند. اگر آدمی مثل من در خیابان ها ظاهر می شد، ترافیک بند می آمد، و مردم می ایستادند و مثل این که میمونی دیده باشند به آن سیاه اشاره می کردند..... اما من توجهی نمی کردم، زیرا تعلیمات آنها عالی بود، و این چیزی بود که برایش به چین رفته بودم.»
اما مشکل « زانو » این بود که رهبرش، کشیش سیتوله[5]، ده سالی بود که در زندان بود و هیچ یک از جنگجویان جوانی که به « زانلا »[6] ( شاخه نظامی زانو ) پیوسته بودند او را نمی شناختند. هربرت چیته پو[7] نیز که به جانشینی موقت سیتوله انتخاب شده بود، با دستیاری عوامل دولت رودزیا به قتل رسید و، به این ترتیب، بر اغتشاش تشکیلاتی زانو و زانلا افزوده شد.
به علاوه، کائوندا رئیس جمهوری زامبیای استقلال یافته، از فرصت قتل چیته پو استفاده کرد و به پایگاه های زانلا در زامبیا حمله برد و آنها را بست. کائوندا می خواست جوشوا نکومو[8] ، رهبر « زاپو » ( اتحادیه زیمبابوه مردم افریقا )، گروه چریکی رقیب زانو را، که دست آموز او بود، دایر مدار جنبش چریکی رودزیا کند.
تفاوت این دو گروه چریکی در این بود که زانو عمدتاً از سوی پکن حمایت می شد و اعضایش غالباً از قبایل «شونا»[9] بودند، در صورتی که زاپو را مسکو حمایت می کرد و اعضایش عمدتاً به قبایل " نِه دِه بِله[10]" تعلق داشتند؛ زاپو به « کنگره ملی افریقا »، حزب نلسون ماندلا نیز نزدیک بود. شونا و نِه دِه بِله بزرگترین گروه های قومی رودزیا بودند، اما اکثریت از آن شوناها بود. ( تقریبی بودن ضبط نام های آفریقایی را می بخشید!)
به این ترتیب، سابقه رقابت چین و شوروی در افریقا و رودزیای دهه هفتاد میلادی ونیز حکمت انتخاب نام«زانو- زاپو» که از 1980 به رهبری رابرت موگابه حزب حاکم در زیمبابوه است روشن می شود.
توضیح آنکه، وقتی رژیم یان اسمیت به سبب مبارزات داخلی و بر اثر تحریم های اقتصادی دولت های غربی رو به فروپاشی نهاد، دو جنبش چریکی فوق با یکدیگر متحد شدند و حزب زانو - زاپو را تشکیل دادند.
موگابه، که به شوناهای اکثریت تعلق داشت به ریاست این حزب و نکومو به معاونت او انتخاب شدند. این ترکیب، تا زمان مرگ نکومو، در دولت زیمبابوه استقلال یافته نیز برقرار بود. می گویند نکومو بسیار به موگابه نصیحت می کرد و او را از تندروی باز می داشت.
در واقع، موگابه تا چند سال سیاست معتدلی داشت، دست به ترکیب اقتصادی مملکت نزد، و حتی وزیر اقتصاد سفید پوست یان اسمیت را همراه با چند وزیر سفید دیگر در اولین کابینه های خود شرکت داد.
تندروی موگابه از زمانی آغاز شد که رفراندومی را در دهه 1990 باخت. چون مالکانِ سفید و اروپایی تبار مزارع و شرکت های کشت وصنعت زیمبابوه از عوامل مؤثر در شکست آن رفراندوم بودند، موگابه شروع به انتقام جویی کرد، اشرار خود را به جان مالکان سفید پوست انداخت، املاک و شرکت های زراعی را مصادره کرد، و به سیاستی پوپولیستی روی آورد که معمولاً برای جوامع عقب مانده مهلک است و مانع از برنامه ریزی سنجیده و اقدامات بسامان اقتصادی و اجتماعی و سیاسی می شود. در نتیجه، وضع اقتصادی کشور رو به وخامت نهاد، تا به حدی که می گویند میزان تورم در آن کشور اکنون به رقم 000/100 رسیده است!
کائوندا، موجودی بی رحم
مهاندا می گوید:« کائوندا بسیار بی رحم بود. اگر چه همه رهبران کشورهای خط مقدم جبهه - یعنی تمام کشورهای به استقلال رسیده ای که در اطراف مرزهای رودزیا و آفریقای جنوبی که هنوز تحت سلطه رژیم های اقلیت سفیدان قرار داشتند- با صدای بلند و مکرر دَم از وحدت ( unity ) می زدند، غالباً منظورشان از این « وحدت » این بود که هرچه را آنها می گویند ما بپذیریم. در آن اوضاع و احوال، کائوندا تصمیم گرفته بود که همه ما باید به زیپرا ( Zipra، شاخه نظامی زاپو ) بپیوندیم، و ما را تا سر حد مرگ گرسنگی می داد تا تسلیم شویم.... حدود 200/1 نفر از چریک های زانلا را توقیف کرده بود، که بسیاری از آنها زن و کودک بودند.... ارتش زامبیا از رسیدن هر گونه تجهیزات و مواد غذایی به اردوگاه های این چریک های رودزیایی استقلال طلب جلوگیری می کرد... سرانجام هم کائوندا سربازان خود را به درون اردوگاه ها فرستاد تا ساکنان آنها را مجبور به اطاعت کنند.»
مهاندا و همقطاران او می کوشیدند سیتوله تماس بگیرند ونظر او را جویا شوند. اما دولت زامبیا مخالفت می کرد.
نقش موگابه
در آن زمان، رابرت موگابه نیز از شمار زندانیان ناسیونالیست رژیم یان اسمیت بود. موگابه یک بار در 1974 تلاش کرده بود تا سیتوله را از رهبری زانو برکنار کند. هیچ کس در خارج از زندان کیوکیو (Que Que) موگابه را نمی شناخت، زیرا وی از 1964 در رودزیا زندانی بود. قبل از آن، او سه سال در غنا سپری کرده بود.
وقتی در اواخر آن سال اسمیت تصمیم گرفت همة رهبران سیاه ناسیونالیست را آزاد کند، موگابه را در رأس هیئتی از زانو برای مذاکره با رهبران کشورهای خط مقدم جبهه فرستاد: کائونوا، جولیوس نایرره ( تانزانیا )، اگوسیتو نِتو ( آنگولا )، و سامورا ماچل ( موزامبیک ).
اما نایرره چنان از حضور موگابه، « که آشکارا از سوی اسمیت برای آنها ارسال شده بود، عصبانی شد که از مذاکره با موگابه خودداری کرد و به او و پیروانش گفت که به رودزیا باز گردند و همراه با سیتوله به سراغ او بیایند. خواسته نایرره اجابت شد؛ سیتوله هم به سرعت موقعیت را دریافت وموافقت کرد تا با زاپو پیمان وحدت منعقد شود.
« آیا شما می گویید که موگابه واقعاً عامل اسمیت بود؟ » مهاندا در برابر این پرسش تأمل کرده و می گوید:« درباره این موضوع خیلی فکر می کردیم. هیچ چیزی را نمی توان ثابت کرد. اما اگر به گذشه بنگرید خواهید دید که اسمیت بارها و بارها راهگشای موگابه بود. شاید هم چنین می اندیشید که موگابه چنان افراطی است که نهضت ناسیونالیستی افریقاییان را در زیمبابوه نابود خواهد کرد. اگر چنین بوده، می بینیم که در نهایت حق با او بود.»
در آن شرایط، هرچند سیتوله هنوز به ظاهر رهبر بود، قدرتش رو به افول داشت. موگابه از دستور او سر پیچید و در مراسم تشییع جنازه چیته پو شرکت نکرد.
در عوض به مرز موزامبیک رفت و سه ماه در آنجا ماند. اما ماچل که می گفت او کارگزار ( agent ) اسمیت است، به وی اجازه ورود به موزامبیک را نداد ( ماچل که از جنبش چریکی فره لیمو ( Frelimo ) برخاسته بود، اعتقاد داشت که رهبر آینده زیمبابوه باید سابقه بالفعل جنگ چریکی در جنگل ها را داشته باشد.)
موگابه سرانجام با قیافه مبدل به عنوان یک پناهنده وارد موزامبیک شد.او می خواست در ارودگاه های پناهندگان آنجا طرفدارانی برای خود دست وپا کند. ولی وقتی ماچل آگاه شد، چنان به خشم آمد که موگابه را توقیف خانگی کرد.«مهاندا با پوزخندی غمبار چنین اضافه کرد: اکنون براین گمانیم که وقتی موگابه به داخل موزامبیک رفت، احتمالاً دست اسمیت هنوز پشت او بود.»
اشتباه محاسبه درمورد سیتوله
در آن حال واحوال، مهاندا و چریک های زانلای او کم کم کشف می کردند که دوباره سیتوله چقدر در اشتباه بودهاند. اکنون بر آنان آشکار شده بود که سیتوله یک قبیله گرای شونا بیشتر نیست. « وقتی شما چریک و جنگی می شوید، آنچه برایتان اهمیت پیدا می کند این است که رهبران شما جانشان را برای شما فدا کنند و شما نیز برای آنها آمادگی جانفشانی داشته باشید: در این مرحله، قبیله دیگر برایتان نباید هیچ معنایی داشته باشد. مشکل ما این بود که رهبرانمان هرگز خود نجنگیده بودند، و بنابراین، همچنان در حال و هوای قبیله ای باقی بودند.»
لرد کارینگتن و کنفرانس صلح
سیرحوادث سرعت گرفته بود. بریتانیا که اعلام استقلال یکجانبه یان اسمیت را نپذیرفته و تحریم اقتصادی سختی بر رودزیا تحمیل کرده بود، درصدد بود که به این کشور نیز مانند سایر مستعمرات آفریقایی خود استقلال دهد، اما به نحوی که این کار « مشروعیت » داشته باشد - یعنی سیاهانی که برای نیل به هدف خود مبارزه کرده بودند، سکان رهبری مملکت جدید را به دست گیرند.
تحریم اقتصادی، کار را بر دولت اسمیت سخت کرده و آن را در آستانه فروپاشی قرار داده بود. لرد کارینگتن، وزیرخارجه وقت بریتانیا، می خواست رهبران چریک ها را در کنفرانسی به گردهم آورد. بین آنها " اتحاد " برقرار کند، و ترتیب رفع شّر رودزیا و یان اسمیت را بدهد؛ کنفرانسی که سرانجام در 1976 در ژنو برگزار شد.
چریک ها می دانستند که یک سیاستمدار را باید به آن کنفرانس بفرستند و مذاکرات بین المللی کاری نیست که از عهدة چریک ها برآید. به نکومو و « نرمش و انعطاف » او اعتماد نداشتند. در این فاصله نیز موگابه به توانسته بود به هر ترتیب دل ماچل را نرم کند، و ماچل که مایل بود با اولین رئیس جمهور زیمبابوه مستقل روابط نزدیک داشته باشد - و از طرفی، او نیز به نکومو اعتماد نداشت - بناچار به رهبری موگابه رضایت داد.
مهاندا و رزمندگان او نیز ناگزیر به این موضوع رضایت دادند:« اشتباهی مهلک، در آن مرحله واقعاً نمی دانستیم که موگابه، این پوپولیست شهرت طلب و قدرت طلب، تا این اندازه قادر است که مملکت خود و مردمش را برای باقی ماندن بر مسند قدرت این چنین فدا کند.»
درعین حال، مهاندا در آن زمان چنان سرخورده شده بود که از شرکت در هیئت نمایندگی استقلال طلبان زیمبابوه درکنفرانس ژنو سرباز زد. موضوعی که موگابه به سرعت از آن احساس خطر کرد. او در آن کنفرانس خوش درخشید و در همه رسانه های جهانی به عنوان رهبر زیمبابوه و یک جنگجوی کهنه کار معرفی شد.
به واقع هم او در لندن و ژنو سخنی نامربوط نگفت، بلکه همچون نلسون ماندلا در پانزده سال بعد بهنگام لغو نظام آپارتاید در افریقای جنوبی، خود را به عنوان رهبری « معتدل و دوراندیش و فاقد کینه و حس انتقام جویی » به جهانیان شناساند.
با این تفاوت که ماندلا برسر قول خود باقی ماند و در اوج محبوبیت ملی و بین المللی، بلند نظرانه در دومین دور انتخابات ریاست جمهوری آفریقای جنوبی آزاد شده شرکت نکرد ( 1994) تا در زمان حیات خود به استحکام دمکراسی در سرزمینش خدمت کند، اما موگابه « از زمان استقلال رودزیا در 1980 تاکنون، با انواع ترفندها و دست کاری ها در انتخابات و ... دو دستی به قدرت چسبیده است.»
گواه درستی این سخن آقای مهاندا، احتمالاً انتخابات اخیر ریاست جمهوری زیمبابوه است که به روشنی در آن با زنده شد ولی تاکنون از رها کردن قدرت سرباز زده است؛ حتی به بهای بی آبرویی خود در مخاطره قرار دادن کشورش.
باری، موگابه پس از مراجعت از ژنو بلافاصله از ماچل خواست که چریک های زانلا را از سر راه بردارد.
ماچل هم دستور توقیف 600 چریک زیمبابوه ای را صادر کرد ( در آن وقت، هنوز رژیم اسمیت بر سر کار بود، و این چریکها در موزامبیک بودند.)
مهاندا و 64 تن از رهبران چریک ها در شمار توقیف شدگان بودند و 3 سال در زندان باقی ماندند. « شرایط زندان طاقت فرسا بود....».
مهاندا پس از آزاد شدن به زیمبابوه بازگشت و در آنجا دریافت که موگابه به عنوان « قهرمانی بزرگ و بلند همت و بخشاینده » نمود یافته است.
مهاندا که به همراه 26 تن از رهبران دیگر از پیوستن به « اتحاد» زانو- زاپو خودداری کرده بود. در همان هفته اول اعلام استقلال زیمبابوه به زندان افتاد تا سرانجام پس از ده روز با وساطت نکومو، که اکنون معاون موگابه بود، آزاد شد، اما به او اجازه هیچ کاری ندادند. پس با گرفتن یک بورس تحصیلی از آلمان به آن کشور رفت و در رشته بیوتکنولوژی تحصیل کرد و در برلن غربی آن زمان به تدریس پرداخت.
او فکر می کرد که دیگر هرگز به زیمبابوه باز نخواهد گشت. اما مقامات زیمبابوه به دولت آلمان هشدار دادند که مهاندا کمونیست است.
بنابراین، اجازه تدریس او لغو شد. پس از آن، مدتی در اروپا به دنبال کار و شغل آواره بود، تا بالاخره در 1988 بناچار به زیمبابوه بازگشت. این بار به او اجازه کار دادند، مشروط برآنکه در سیاست دخالت نکند.
مهاندا تا چند سال به قول خود وفادار ماند، اما به دنبال آن رفراندوم و واکنش موگابه، پیمانش را شکست. در مصاحبه که از آن نقل می کنیم، به سال 2001 در توجیه پیمان شکنی خود می گوید:« مجبور بودم، موگابه مملکت را دارد به نابودی می کشد. بیشتر مردم زیمبابوه با من موافقاند و از او نفرت دارند.»
مهاندا هنوز رویای یک زیمبابوه صلح آمیز و با ثبات و دمکراتیک را در سر دارد، « زیمبابوه ای که برای آن جنگیده است،» اما موگابه دارد آن را نابود می کند.
از بین چهار نفری که در آن سال های دور از دست پلیس یان اسمیت گریختند تا به جنگ چریکی بپردازند، فقط او باقی مانده است. « حیات پر اقبالی داشته ام: تنها باقیمانده دوستانم هستم.»
نظر شما :