یکی از مهمترین نظریههای روابط بینالملل
آیا واقعگرایی به گمراهی ما از واقعیت منجر میشود؟
نویسنده: محمدرضا سپهوند، دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشگاه شهید بهشتی
دیپلماسی ایرانی: واقع گرایی یکی از مهم ترین نظریه های روابط بین الملل است که هر پژوهشگری که در این عرصه فعالیت می کند ناچار است که موضع خود را با این نظریه مشخص کند. تحلیلگران بسیاری تلاش کرده اند که سیاست خارجی ایران را با استفاده از این نظریه توضیح دهند و حتی بر اساس مفروضات آن تجویزهایی هم برای سیاست خارجی ایران داشته باشند.
در این نوشتار کوتاه نویسنده قصد دارد به اشکالات و آسیب هایی که این دست تحلیل ها و تجویزها بر پایه واقع گرایی برای سیاست خارجی ایران به همراه داشته بپردازد.
در ابتدا لازم است که تمایزی را میان واقع گرایی به مثابه یک رهیافت نظری و واقع گرایی به مثابه یک نظریه قرار دهیم.
اگر واقع گرایی را به مثابه یک رهیافت نظری برای فهم محیط سیاست ورزی در عرصه بین المللی به کار ببریم، این نوع نگاه ما را بر آن میدارد که برای پرهیز و پیشگیری از جنگ و طولانی تر ساختن صلح به شناخت واقعی حیات بین المللی و دوری گزیدن از هر نوع خیال پردازی و آرمان گرایی خارج از واقعیت های موجود بپردازیم.
رهیافت واقع گرایانه سرشت بشر را قدرت طلب میداند و قلمرو سیاست ورزی را مستقل از قلمرو اخلاق و حتی اقتصاد در نظر می گیرد و به اندازه گیری کنش های سیاسی در شرایط امکان نسبتا عینی می پردازد .
به طور خلاصه رهیافت واقع گرایانه به سیاست بین الملل مجالی برای طرح سیاست های آرمان گرایانه که فراتر از ظرفیت های مادی و خارج از محدودیت های ژئوپولتیکی یک کشور باشد را نمی دهد. این نگاه تناسب میان اهداف یک کشور در عرصه بین الملل با ظرفیت ها و ابزارهای مادی را مسلم دانسته و آن را تجویز می کند.
اما واقع گرایی به عنوان یک نظریه جریان اصلی در تبیین وضعیت میان دولت ها در نظام بین الملل سعی دارد و به توصیف و توضیح آن میپردازد.
نظریه واقع گرایی بیان می دارد که این ساختار و معماری نظام بین الملل است که بخش عمده رفتار دولت ها را توضیح می دهد و نه سیاست داخلی آن ها. در نظام اقتدار گریز بین الملل دولت ها هرگز بر نیات یکدیگر آگاه نمی شوند و مقاصد شوم همسایگان قدرتمند همچون سایهای از عدم اطمینان در محیط پیرامونی کشورهاست.
در این وضعیت ضعف قدرت آسیب پذیری را موجب است و دولت ها برای تضمین بقای خود در افزایش قدرت سعی دارند تا آن جا که هیچ دولتی برای آن ها تهدید محسوب نشود.
اگر بخواهیم به کاربرد این دیدگاه ها برای سیاست خارجی ایران بپردازیم میتوان گفت که رهیافت واقع گرایانه اساس سیاست خارجی بیشتر کشورها در عرصه بین الملل است. پذیرش واقعیت های جاری و عمل بر اساس اهداف و ظرفیت های خود، طریقه جاری در بیشتر کشورهاست. به ویژه آن هایی که نگاه توسعه محور نیز به مقوله اقتصاد و سیاست دارند.
اما نظریه واقع گرایی در حقیقت نظریه ای برای توضیح روابط میان قدرت های بزرگ است. قدرت هایی که رفتار و نقش آفرینیشان به نظام بین الملل شکل می دهد.
درست است که واقع گرایی آموزه های بسیاری دارد که مورد استفاده دولت ها قرار می گیرد اما به واقع قدرت اصلی این نظریه در تبیین روابط میان قدرت های بزرگ و تبیین سیستمی است. واقع گرایی یک نظریه برای تبیین نظام بین الملل است و آموزه های آن کمتر در مورد سیاست خارجی به کار می رود. چیزی که نظریه پردازان اصلی آن هم بر آن تاکید می کنند.
از همین جا می شود به تجویزهایی که در مورد سیاست خارجی ایران توسط بعضی نویسندگان بر پایه منطق واقع گرایی صورت می گیرد خرده گرفت. پیگیری سیاست قدرت و قدرت طلبی بقا جویانه و تلاش برای موازنه قوا و تهدید (و حتی توصیه به اتمی شدن که در همین راستا صورت می گیرد) به واقع شاید سیاست های واقع گرایانه ای محسوب نشود. به ویژه که ایران در منطقه ای به لحاظ ژئوپلیتیکی قرار دارد که خود زیر سیستم محسوب می شود و معماری امنیتی اش تحت تاثیر نیروهای سیستمی و بازی قدرت های بزرگ است.
مقصود نویسنده از طرح این مباحث آن نیست که چون ایران در میان قدرت های بزرگ جایی و تاثیرگذاری سیستمی ندارد باید سیاست قدرت را رها کند و از افزایش قدرت خود غافل شود.
غرض آن است که برای سیاست خارجی اساسا به نظریه های پیچیده تر و چند بعدی تری نیاز داریم که عوامل تاثیرگذار گوناگونی را (چه سیستمی و چه زیرسیستمی) لحاظ کند و با کمک گرفتن از آن قبیل نظریه ها، در عین پذیرش محدودیت ها، در دایره امکان خود بتوان به بیشینه کردن منافع ملی پرداخت.
نظر شما :