یک پرسش، یک پاسخ؛ منوچهر فرهنگ در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک (بخش هفتم، قسمت دوم)

وقتی که رهبر کره شمالی به دیدار اشرف آمد/روایتی دست اول از دوره سفارت عباس امیرانتظام در کشورهای اسکاندیناوی

۱۵ تیر ۱۴۰۳ | ۱۸:۰۰ کد : ۲۰۲۶۹۵۲ اخبار اصلی مجله دیپلماسی
در بخش دوم گفت وگوی دیپلماسی ایرانی با منوچهر فرهنگ، وی می‌گوید: «در سفر هیأت والاحضرت اشرف (که دوست عزیزم ایرج امینی به همراه عبدالرضا انصاری در آن شرکت داشتند)، بامداد فردای روز ورود به پیونگ یانگ، برخلاف عرف معمول، شخص کیم ایل سونگ به اقامتگاه هیأت ایرانی آمد و در سالن به انتظار نشست که من متوجه تأخیر والاحضرت شدم و به سرعت به سوئیت ایشان رفتم و برخلاف انتظار دیدم اعضای هیأت همگی آماده و بیرون اتاق خواب نامبرده ایستاده اند. علت تأخیر را سوال کردم و گفتند فکر می کند والاحضرت هنوز خواب است. گفتم چرا او را بیدار نمی کنید؟ در پاسخ گفتند که دوست ندارند کسی او را بیدار کند. گفتم خیلی وضعیت بدی است. شخص جناب کیم ایل سونگ به اینجا آمده اند و پایین در انتظارند. ناگهان از داخل اتاق خواب صدا آمد: "پس چرا کسی به من نمی گوید؟"»
وقتی که رهبر کره شمالی به دیدار اشرف آمد/روایتی دست اول از دوره سفارت عباس امیرانتظام در کشورهای اسکاندیناوی

مصاحبه کننده: معین نیک طبع

دیپلماسی ایرانی: منوچهر فرهنگ حائری متولد سال 1317 و فارغ التحصیل اقتصاد از آمریکا، از خانواده ای با پیشینه دیپلمات هست که ابتدا در سازمان ملل متحد مشغول به کار گردید و سپس در سال 1347 به وزارت امور خارجه پیوست. ایشان در سال 1351 به همراه عباس آرام وزیر امور خارجه و نخستین سفیر ایران در جمهوری خلق چین، به پکن رفت و در برقراری روابط ایران و چین خدمت کرد. وی علاوه بر مسئولیت های خود در پکن، تصدی امور مربوط به آغاز و سه سال نخست روابط ایران با کره شمالی را نیز دارا بود. ایشان پس از مأموریت چین به مأموریت کپنهاگ اعزام و با مهرانگیز دولتشاهی نخستین سفیر زن ایران همکاری کرد. بعد از انقلاب نخست به عنوان کاردار در کپنهاگ و سپس به استکهلم اعزام گردید و تا سال 1359 در وزارت امور خارجه حضور داشت. منوچهر فرهنگ حائری بعد از پایان خدمت در وزارت امور خارجه در سوئد مقیم و با دریافت دکترا در رشته بازاریابی صنعتی و بین المللی به تدریس در دانشگاه صنعتی لولئو پرداخت و در سال ‌های ۱۳۷۲ تا ۱۳۹۳ به مدت بیست و یک سال برای تدریس در دوره های مدیریت در سازمان مدیریت صنعتی به ایران سفر کرد. در بخش هفتم از سری مصاحبه‌ های "یک پرسش، یک پاسخ؛ دیپلمات‌ های اواخر پهلوی دوم و اوایل جمهوری اسلامی در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک،" با منوچهر فرهنگ حائری به گفت و شنود پرداخته ام.

در آن زمان ترکیب اعضای سفارت ایران در چین به چه صورت بود؟

در مدت مأموریت چهار ساله ام در پکن همکاران درکادر سیاسی عبارت بودند از: پرویز صفی نیا، جواد رجب زاده، ناهید مهراد، منصور امامی، کامیابی پور، جواد امیدوار، سهیلا … و در کادر اداری هم عبدالله رازی بود که در مراجعت از پکن وارد کادر سیاسی شد. سایر اعضای اداری هم شامل تهامی، کفایی، اطمینان، شاهرودی و وفایی بودند. از سال دوم هم ساواک نماینده ای به پکن اعزام داشت که به نظر می رسید از عهده جمع آوری اطلاعات لازم مربوط به چین برنمی آید و در نتیجه چه بسا از گزارش های دیگران در سفارت استفاده می‌کرد. در زمان احمدعلی بهرامی دومین سفیر ایران، آقای شجاعی که سوابق خدمت در وزارت فرهنگ را داشت به عنوان رایزن فرهنگی تعیین شد. 

انتخاب آقای احمدعلی بهرامی چگونه صورت گرفت و کار با وی چگونه بود؟ 

در پایان سال دوم، جناب آرام در صحبت های سر میز ناهار موضوع خستگی و کهولت سن را مطرح می‌کرد و اظهار علاقه به بازگشت به زندگی بازنشستگی در ایران. در وزارت امور خارجه هم برای جانشین به فکر افتاده بودند. مشکل یافتن جانشین مناسب برای جناب آرام بود که در درجه اول بتواند موقعیت وی را نزد مقامات چینی حتی الامکان حفظ کند. این امر مدتی به طول انجامید ولی آخر الامر انتخاب مناسبی انجام شد که گر چه از نظر خصوصیات شخصی و سوابق و تجارب اداری تفاوت زیادی با هم داشتند
ولی نماینده بسیار لایق و مجربی برای ایران بود. قرعه به نام احمدعلی بهرامی افتاد که سوابق طولانی در وزارت کار و دارایی در کابینه های دولت و همچنین تجربه سفارت بسیار موفقی در مراکش داشت. برادر وی شاپور بهرامی هم معاون اداری وزارت امور خارجه بود. احمدعلی بهرامی به مانند جناب آرام هنگام مأموریت یافتن به چین مجرد بود. در حالی که سوابق و آشنایی و تسلط زبانی جناب آرام، انگلیسی و به طور کلی فرهنگ انگلوفیل بود، آقای بهرامی تحصیل‌کرده فرانسه و کاملا مسلط به زبان و فرهنگ فرانسه و بدیهی است که فرانکوفیل بود. برغم تفاوت‌ ها، تجارب ارزشمند و مهارت ایشان در روابط عمومی باعث شد که بار دیگر ایران سفیر برجسته ای در پکن داشته باشد. به طورکلی سفارت و کارمندان هم از پایان سال سوم یعنی آغاز ۱۹۷۵ دیگر جا افتاده بودند. 
از خاطرات زمان سفارت آقای بهرامی یکی این بود که در سال ۱۹۷۶ برای نخستین بار دولت چین ایالت سین کیانگ را که اکثریت مسلمان نشین داشت و از ابتدای جمهوری خلق چین به روی دنیای خارج بسته بود، برای گروه محدودی ازدیپلمات ‌های خارجی باز کرد و بازدیدی کاملا تنظیم شده ترتیب داد. من در معیت آقای بهرامی جزو انتخاب شدگان بودیم و بخشی از سرزمین چین را که شایعات فراوان درباره اش بود بازدید کردیم. دوره مأموریتم در پکن در واقع دوره آمادگی  جمهوری خلق چین برای آغاز فصل گشودن تدریجی درها به روی دنیای خارج و سپس تغییرات ساختاری در اقتصاد و اجتماع چین بود. کسانی مثل من از نزدیک شاهد مشکل تغییرات فرهنگی و اجتماعی برای ساختن چین امروز به عنوان ابرقدرت بودند و در نتیجه تحولات را ساده نمی انگارند. کلید پیشرفت های این مملکت را در عزم و اراده مردم چین با ریشه های عمیق فرهنگی و داشتن رهبرانی صادق و معتقد به پیشرفت چین و یافتن الگوهای توسعه مناسب با ارزش‌ های بومی می دانند. به طور خلاصه با گذشت زمان، پیشرفت چین به عنوان یک ملت و یک تمدن بر ایدئولوژی پیشی گرفت. 

سرنوشت آقایان آرام و بهرامی چه شد؟

جناب آرام در مراجعت از چین ‌تا زمان انقلاب چند سالی سناتور انتصابی بود و پس از انقلاب چهار سال در زندان و پس از آزادی فوت کرد. دار و ندار او خانه ای در زعفرانیه بود که مصادره شد. جناب بهرامی هم در ایام انقلاب به پاریس عزیمت و پس از نوشتن خاطراتش در همانجا درگذشت. کار کردن با این دو خدمتگزار به ایران را از خاطرات ارزشمند زندگی خود می دانم.

در کنار مسایل کاری در مأموریت چین اگر تمایل داشته باشید به زندگی شخصی در این دوره نیز بپردازیم.

پس از گذشت سه ماه از سفر شهبانو یک شب و در وسط یک میهمانی دیپلمات ‌ها در پکن، همسرم از من خواست فورا به بیمارستان برویم. ساعاتی بعد دومین فرزند ما به دنیا آمد. نامش را با الهام از «نگار چین»، نگار گذاشتیم. چند روز بعد که شناسنامه اش را در سفارت صادر کردیم با توجه به اینکه نخستین ایرانی متولد چین در دوره معاصر بود، شناسنامه با شماره 1 به او تعلق گرفت.
شاید گفتنش جالب باشد که در زمان اقامت ما هنگامی که به بیمارستان پکن (بخش خارجیان مراجعه می کردیم) از ما می خواستند بین سیستم درمانی مدرن و طب سنتی چینی یکی را انتخاب کنیم. در خانواده من گاهی طب سنتی انتخاب می کردیم و خوب به یاد داریم که در یک مورد مربوط به حاملگی بانوان نتیجه بسیار مثبتی گرفتیم. از همان زمان یکی از خاطرات به یادماندنی و تعجب آور این بود که پزشک متخصص بانوان که به او مراجعه می کردیم زبان انگلیسی خوب می دانست و بعد معلوم شد که از دانشگاه جان هاپکینز آمریکا آمده و شرایط کاری بی نهایت ابتدایی ولی با نظم وطن خود برغم نظام کمونیستی را پذیرفته است. نامبرده نه فقط در آن شب مراجعه من و همسرم تنها پزشک زایمان کشیک در بیمارستان بود و نظارت بر وضع حمل‌ را به عهده داشت بلکه در پایان کار و پس از اینکه همسرم را برای استراحت به اتاق دیگری منتقل کردند، خودش به تنهایی مشغول نظافت اتاق عمل و کلیه ادوات و ابزار پزشکی استفاده شده شد. در بسیاری موارد دیگر هم متوجه شدیم که در سیستم کمونیستی چین اصل بر این است که هر فردی باید از عهده همه کارهای غیرکارشناسی خودش برآید. مجموع چنین جزئیاتی بود که جامعه چین را از دیگر کشورهای در حال توسعه متفاوت می‌کرد. یا اینکه هنگامی که برای تعمیر لوازمی در منزل یا غیره به تعمیرکاری مراجعه می کردیم با صبر و حوصله فوق العاده نخست مشکل را جست وجو می‌کرد و سپس با دقت تمام به تعمیر آن می پرداخت. خلاصه آنکه، آنچه گاهی در کشور خودمان «سرهم بندی» قلمداد می شد در آنجا از آن خبری نبود و در هر کاری نظم و یادگیری جزو کار بود. اصل دیگری که به چشم می خورد صرفه جویی و نهایت استفاده از مواد بود. مثلا یک قطعه پارچه برغم اینکه چه مصرفی داشت تا زمانی که امکان داشت از آن استفاده های گوناگون می شد و خود ما شاهد بودیم که چه بسا آخر الامر به صورت باریک قیچی شده و از آن به صورت جارو برای نظافت زمین استفاده می شد. 
 دو فرزند من با توجه به محیط و پرستارهایی که از آنها در خلال روز نگهداری می‌کردند زبان اول هر دوی آنها چینی شد. مراد پسرم را نیز که در کودکستان چینی گذاشتیم خود به خود به مانند دیگر کودکان چینی لباس های یونیفورم مائوتسه تونگی به تن کرد و سرودهای انقلابی و تجلیل از رهبری مائوتسه تونگ را نه فقط آموخت بلکه در خانه تکرار می‌کرد. شادی همسرم که نه فقط خود به یادگیری زبان چینی اقدام و مورد تحسین چینی ها قرار گرفت بلکه در دوره مأموریتمان با تأیید وزارت فرهنگ و هنر، کلاس هایی برای یادگیری زبان فارسی توسط فرزندان دیپلمات‌ های همکار در سفارت ترتیب داد. 

با توجه به اینکه بعد از پایان خدمات دیپلماتیک در وزارت امور خارجه به امور پژوهشی و کار آکادمیک در اقتصاد پرداختید، تحولات اقتصادی چین را چگونه می بینید؟ 

در سال‌ های اقامت در چین با توجه به احاطه ای که به مسایل مورد توجه در روابط ایران و چین پیدا کرده و خوشبختانه مورد اعتماد طرفین بودم، در اغلب مناسبات رسمی شرکت داشتم و به همین جهت بارها من و همسرم در ضیافت های رسمی مهم در «کاخ مردم» شرکت داشتیم. در سال ۱۹۷۳ در یکی از همین مناسبت ها که برای دیدار رسمی خانم مارکوس، رئیس جمهور فیلیپین برگزار شده بود، هنگام ورود به سالن بزرگ همهمه ای بین خبرنگاران بین المللی مورد توجه قرار گرفت و وقتی از خبرنگار آژانس فرانس پرس علت را جویا شدم، حضور یک نفر را در بین هیأت میزبانان چینی که ریاست آن با چوئن لای نخست وزیر بود نام برد که من اسم را بجا نیاوردم. وقتی از او توضیح خواستم گفت همان شخصیت معروف حزب کمونیست چین که به واسطه تمایلات میانه رو اش توسط تندرو های حزب به کنارزده شده و حتی ممنوع الملاقات بود امشب حضور دارد. نامش دنگ شیائو پینگ است. این خیلی خبر مهمی است و من همین الان مخابره می‌کنم. حقیقت اینکه به مانند میلیون ها نفر دیگر، من به ابعاد اهمیت موضوع پی نبردم و پیش بینی نمی کردم که این همان شخصی خواهد بود که سرنوشت مملکت چین را تغییر خواهد داد و بنیانگذار چین امروز یعنی دومین ابرقدرت جهان خواهد بود. همانطور که قبلا هم اشاره شد در دوره مأموریتم در دهه ۱۹۷۰ و زمانی که دو رهبر بزرگ چین یعنی مائوتسه تونگ و چوئن لای زنده بودند و حتی در دهه ۱۹۸۰ کسی تصور نمی کرد که چین در خلال سه چهار دهه بتواند به یکی از مهم‌ترین قدرت های جهان تبدیل شود (مدت زمان انقلاب ایران تا امروز). 
از آنجا که بعد از پایان خدمات وزارت امور خارجه، کاریر آکادمیک خود را در سوئد آغاز کردم و در ابتدا کار رساله دکترای خود را راجع به مسایل اقتصادی و بازاریابی صنعتی در ارتباط با شرکت ‌های خارجی در چین با این عنوان (International Interfirm Transfer of Technology) نوشتم فرصتی برایم بدست آمد که به گذشته و مشاهدات دوره کار و زندگی روزمره خود در دوره اقامت در چین فکر کنم و با دید علمی به آنها بنگرم و مثلا یادم آمد که مقدمات پیشرفت چین از کجا آغاز شد. هنگامی که سیاست چین در خصوص «درهای باز» به روی جهان آغاز شد و به تدریج کشورهای مختلف در چین نمایندگی باز کردند، کشورهای صنعتی غرب و به ویژه شرکت‌ های صنعتی بزرگ و چند ملیتی آنان که همواره در صدد یافتن بازارهای تازه بودند، متوجه ظرفیت عظیم و بازار بالقوه و قریب نهصد میلیونی چین شدند ولی برای رخنه در آن به دنبال یافتن راه حل بودند. از آنجا که اقتصاد و محصولات چین با دنیای توسعه یافته غرب فاصله زیاد داشت، نقطه شروع را دایر کردن نمایشگاه های صنعتی در چین و به نمایش گذاردن محصولات خود تشخیص دادند. به خاطر دارم که آلمان غربی آن زمان یکی از نخستین کشورهایی بود که مذاکرات خود با مقامات چینی را آغاز کرد و رایزن اقتصادی سفارت آلمان در پکن که با من دوست بود چقدر از استقبال چینی ها راضی بود. ولی بر خلاف انتظار آلمان‌ ها، موضوع به سادگی انجام نشد و به درازا کشید و برای آلمان تمکین به شرایطی که چینی ها گذاشتند و هر روز بر آن اضافه می‌کردند کار را مشکل کرد. هنگامی که به عقب بر می گردیم می بینیم که از ابتدا، دو کشور دو دیدگاه متفاوت در خصوص دایر کردن نمایشگاه صنعتی داشتند. هدف شرکت ‌های آلمانی فروش محصولات خود در بازار بزرگ و رو به توسعه چین بود ولی هدف چینی ها از نمایشگاه این بود که آن را وسیله و فرصتی برای آشنا شدن با تکنولوژی مدرن و یادگیری ریزه کاری های نحوه تولید محصولات صنعتی بود. برای همین بود که ابتدا به آلمان‌ ها گفتند: "یادتان باشد که ما چینی ها نه زبان بلدیم و نه آشنا به محصولات شما. بنابراین در ارتباط با هر محصول، شما در نشریات خود به جزییات شرح دهید و همه اش به زبان چینی باشد." آلمان‌ ها مجبور شدند بگویند باشد ولی نمایشگاه یکی دو ماه دیرتر خواهد بود. پس از مدتی چینی ها گفتند برای اینکه ما محصولات را بخریم خوب است که کارشناسان شما در هر قسمت در ایام نمایشگاه به چین بیایند و در محوطه نمایشگاه و حتی بیرون از آن سمینار برگزار کنند که ما درست بفهمیم و هر سوالی داریم مطرح کنیم. ما خودمان ترتیب مترجمان آلمانی - چینی را می دهیم. بار دیگر آلمان ‌ها مجبور شدند بپذیرند و یکی دو ماه دیرتر نمایشگاه برگزار کنند. پس از مدتی به مقامات آلمانی گفته شد می دانید چین کشور پهناوری است و کافی نیست شما فقط در یک شهر آن را برگزار کنید، خوب است همین نمایشگاه در شهرهای مختلف چین برگزار شود. اینگونه نکات و باز هم بیشتر به تدریج و با ظرافت تمام در شروط مقامات چینی گنجانده شد. من روز افتتاح در نمایشگاه که برای نخستین بار در چین کمونیست برگزار می شد حضور داشتم و شاهد صدها هزار شرکت کننده چینی بودم که علاوه بر دقت کامل در معاینه کارکرد محصولات، لیست مفصلی از سوالات در دست داشتند. در سالن سمینارها هزاران شرکت کننده حضور داشته و به جزییات از کارشناسان آلمانی سوال ‌های علمی می‌کردند. سال ها بعد در بازار داخلی چین تعداد زیادی از همین محصولات را که تولید کنندگان چینی ساخته بودند و خرید و  فروش آن ها را منحصر به بازار داخلی کرده بودند و قابل تعقیب «کپی کاری» از نظر مقررات بین المللی حاکم نبود ردگیری کردند. همان زمان یادم می آمد که چگونه نمایشگاه های خارجی در کشورهایی مانند ایران صرفا منتهی به خرید و فروش محصولات می شد و غالبا یادگیری و انتقال تکنولوژی صورت نمی گرفت.
لازم به ذکر می دانم که این نحوه کار چینی ها در سال های آغازین بود و به تدریج در دهه های بعد تغییر کرد؛ اغلب عهدنامه های بین المللی را هم امضا و هم رعایت کردند و اکنون در سال 2024 چین نه فقط کپی کاری در کارش نیست بلکه پیشگام نوآوری در محصولات و خدمات در بسیاری از زمینه های صنعتی و مصرفی است. داستان را ساده و به اختصار گفتم تا بدانید این معجزه ابرقدرت شدن صنعتی چین چگونه پدید آمد و با چه گام های ابتدایی ولی حساب شده که بخشی از آن به فرهنگ ملی کشور مربوط می شود آغاز شد. دگرگونی ساختار اقتصاد چین در حدود چهل سال گذشته را با دیگرکشورهای در حال توسعه مقایسه کنید.

بعد از اتمام مأموریت در چین، فرصتی پیش آمد تا دوباره به این کشور سفر کنید؟

پس از پایان مأموریت چهارساله (۱۹۷۶ - ۱۹۷۲) در چین، نخستین بار بیست سال بعد یعنی در سال ۱۹۹۲ و بعد از آغاز کاریرآکادمیک و نوشتن تز دکترا در سوئد، به منظور تحقیق درباره شرکت ‌های خارجی و انتقال تکنولوژی به چین توسط آنان به چین سفر کردم. تحولات اقتصادی و اجتماعی این مدت مرا با کشور و اجتماعی جدید روبه‌رو کرد که باور کردنی نبود. حال که بیش از سی سال دیگر از آخرین سفرم به آن کشور می گذرد، قبول دست یافتن چین به مقام دومین قدرت اقتصادی جهان چندان دشوار نیست زیرا با مسیر توسعه اقتصادی و اجتماعی و ریشه های فرهنگی در آن کشور تا حدی آشنا هستم.

در مأموریت چین، علاوه بر روابط تهران و پکن، مسئولیت تنظیم روابط تهران و پیونگ یانگ را نیز بر عهده داشتید؟

در سال ۱۹۷۳ سفارت ایران در پکن علاوه بر مسایل مربوط به چین با دو مسئولیت جدید روبه‌رو شد که یکی برقراری روابط با کره شمالی و دیگری برقراری روابط با ویتنام بود (در واقع روابط با ویتنام جنوبی زیرا در ۱۹۷۳ جنگ ویتنام هنوز در جریان بود). در سال ۱۹۷۳ سفارت و سفیر ایران در پکن در هر دو کشور اکردیته شد. در حالی که اولی صورت فعال به خود گرفت دومی از تسلیم استوارنامه توسط جناب آرام فراتر نرفت.
جناب آرام علاوه بر مسئولیت هایی که من در سفارت داشتم، مرا عهده دار امور کره شمالی کرد و این در زمانی بود که فقط تعداد معدودی از کشورها با این کشور روابط سیاسی داشتند. کره شمالی در واقع با دنباله روی از تغییر در سیاست خارجی چین تصمیم به سیاست جدیدی گرفته بود. در آن زمان جدا از کشورهای کمونیستی، تعداد کمی از کشورهای آسیایی و آفریقایی و تعدادی هم کشورهای غربی مانند سوئد و کانادا با پیونگ یانگ رابطه داشتند. از آنجا که اطلاعات مربوط به کره شمالی بسیار محدود بود، بلافاصله دست به کار شده و از دیپلمات‌ های دیگری که از پکن به پیونگ یانگ رفته بودند شروع کردم. معلوم شد فقط شرکت هواپیمایی چین است که به کره شمالی پرواز دارد، آن هم فقط از پکن و یک پرواز در هفته. در بین دیپلمات ‌ها شایع بود که «پیونگ یانگ آخر دنیاست زیرا از آنجا به جایی فراتر نمی توان رفت و مجبور هستی به پکن برگردی». وقتی مطلب را با نفر دوم سفارت کانادا در میان گذاشتم و به او گفتم با جناب آرام دو نفری خواهیم رفت، گفت: "قاعدتا در میهمانسرای دولتی از شما پذیرایی خواهد شد و در اتاقتان یک تلویزیون خواهید داشت. یادتان باشد در کره شمالی شما تلویزیون تماشا نمی کنید... تلویزیون شما را تماشا می کند." که البته من آن را شوخی با نمکی تلقی کردم. 
به هر حال نخستین سفر جناب آرام و من به پیونگ یانگ در سال 1973 انجام گرفت و در فرودگاه مورد استقبال هیأتی که اگر اشتباه نکنم برخلاف معمول اصول دیپلماتیک، به ریاست وزیر امور خارجه بود و با اتوموبیل های لیموزین دارای پرچم ایران و کره شمالی، رهسپار میهمانسرای دولتی در منطقه کاخ ریاست جمهوری شدیم و قرار شد شب را استراحت کرده و برای فردای آن روز آماده مراسم تسلیم استوارنامه به کیم ایل سونگ رهبر کره شمالی شویم. در مسیر فرودگاه به داخل شهر این حالت بود که از داخل یک نمایشگاهی عبور می کنیم. مردم و زندگی عادی شهری به مفهوم متداول به چشم نمی خورد و هر چند قدم تابلوهای بزرگ یا از شخص کیم ایل سونگ و یا از یک منظره جنبش کارگری و نوعی نهضت مردمی نصب شده بود. خیابان ‌ها آسفالت شده و بسیار عریض ولی خالی از اتوموبیل بود. 
محل اقامت ما در یک قصر مجلل قرار داشت که به جز سوئیت های ما بقیه اش خالی و ساکت به نظر می آمد. هنگامی که میزبانان از ما خداحافظی کرده و رفتند و هر یک از ما در قسمت خود مشغول بررسی اتاق و باز کردن چمدان بودیم، جناب آرام آهسته به من گفتند که چه خوب شد برنامه ای برای امشب نداریم چون حالم تعریفی ندارد و قدری سردرد هم دارم اما خوشبختانه قرص هایم را همراه آوردم. طبیعی بود که من با توجه به سن و سال ایشان به فکر فرو روم. شاید ده پانزده دقیقه بعد که مشغول آویزان کردن لباسهایم بودم زنگ درب ورودی محوطه سوئیت ما به صدا درآمد. درب را بازکردم و دو نفر که یکی از آنها با اونیفورم پزشکی و گوشی به گردن بود سوال کرد خواستیم مطمئن شویم حالتان خوب است و احیانا در نتیجه تغییر آب و هوا چیزی احتیاج ندارید؟ می‌توانیم معاینه تان کنیم. به جناب آرام اطلاع دادم و هر دو ضمن تعجب فراوان از آنها تشکر کرده و گفتیم فکر نمی کنیم لزومی داشته باشد. چند دقیقه بعد ناگهان چشمم به صفحه تلویزیون داخل سالن که خاموش هم بود افتاد و به فکر فرو رفتم. 
فردای روز ورود و بعد از صبحانه مفصل (که از جمله شامل خاویار بسیار خوشمزه کره شمالی بود) عازم کاخ ریاست جمهوری شدیم و مراسم تقدیم استوارنامه با تشریفات مفصل انجام گرفت. از میان صحبت ها کاملا روشن بود که احترام خاصی که ابراز می دارند دال بر احساس خوشنودی از برقراری مناسبات بین دو کشور است. در سه روز اقامت ما در پیونگ یانگ برنامه ها همگی در محدوده بازدید از اماکن رسمی و در درجه اول در تجلیل از کیم ایل سونگ بود و در واقع هیچگونه ارتباطی با زندگی روزمره مردم این سرزمین نداشت و هیچ فرصتی برای تماس با مردم عادی میسر نشد. این در حدی بود که روز اول که از مترجم خود خواستم از راننده سوال کند نام او چیست که خطابش کنیم، جوابی نگرفتیم و وقتی علت را جویا شدم مترجم اظهار داشت راننده مجاز به گفتن اسمش نیست. 
در پایان بازدیدمان از پیونگ یانگ به این نتیجه رسیدیم که یک خارجی در تمامی موارد با سیستم حکومتی که همه چیز را در کنترل دارد و برای هر سوالی پاسخ معینی نوشته است روبروست و هیچ راهی برای دانستن طرز تفکر فرد وجود ندارد. جالب اینجا بود که در چین افراد گاهی سوال می‌کردند و برایشان آنچه ما می گفتیم جالب بود ولی در کره شمالی مثل این بود که افراد برای سوال کردن هم اجازه نداشتند. در چند موردی که صحبت با معدود دیپلمات ‌های خارجی مقیم کره شمالی هم پیش آمد این نظر نه فقط تأیید شد بلکه ابعاد جالبی بدان اضافه شد. از آن جمله گفته شد:
• احساس ما این است که در اطراف این کشور دیواری ساخته شده و ما هیچ ارتباطی با دنیای خارج نداریم و همواره هم تحت نظر هستیم. برای همین است که از نظر روانی واجب است هر چند ماه سفری به خارج برویم؛
• مردم عادی در کره شمالی به نحوی شستشوی مغزی شده اند که رابطه شان با کیم ایل سونگ «شبه مذهبی است» بدین معنی که بامداد هر روز در مقابل عکس رهبر که بر دیوار منزل همگان نصب است نوعی «سجده» هم می کنند و در دعای خود از کلیه داده های او برای کشور و مردم شکرگزاری می کنند؛
• هنگامی که من از یکی از این دیپلمات ‌ها که قبلا در پکن خدمت کرده بود سوال کردم که زندگی در چین و کره شمالی را با هم مقایسه کند نامبرده اظهار داشت که در مقایسه با کره شمالی، چین یک جامعه بی بند و بار است (Permissive Society).
در سال ‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۶ جمعا پنج بار به کره شمالی سفر کردم. دو مورد در ارتباط با تسلیم استوارنامه های دو سفیر یعنی جناب آرام و جناب بهرامی بود و دو مورد هم در سمت دیپلمات ایران مسئول کره شمالی همراه هیأت های رسمی اشرف پهلوی و عبدالرضا پهلوی بود. در هر دو مورد هیأت های ایرانی مورد پذیرایی گرم مقامات کره شمالی و در رأس آنها شخص کیم ایل سونگ قرار گرفتند و در خصوص بسط مناسبات همه جانبه برنامه ریزی شد. در سفر هیأت والاحضرت اشرف (که دوست عزیزم ایرج امینی به همراه عبدالرضا انصاری در آن شرکت داشتند)، بامداد فردای روز ورود به پیونگ یانگ، برخلاف عرف معمول، شخص کیم ایل سونگ به اقامتگاه هیأت ایرانی آمد و در سالن به انتظار نشست که من متوجه تأخیر والاحضرت شدم و به سرعت به سوئیت ایشان رفتم و برخلاف انتظار دیدم اعضای هیأت همگی آماده و بیرون اتاق خواب نامبرده ایستاده اند. علت تأخیر را سوال کردم و گفتند فکر می کند والاحضرت هنوز خواب است. گفتم چرا او را بیدار نمی کنید؟ در پاسخ گفتند که دوست ندارند کسی او را بیدار کند. گفتم خیلی وضعیت بدی است. شخص جناب کیم ایل سونگ به اینجا آمده اند و پایین در انتظارند. ناگهان از داخل اتاق خواب صدا آمد: "پس چرا کسی به من نمی گوید؟" بقیه روز کیم ایل سونگ در کلیه برنامه هایی که ترتیب داده بودند حضور داشت. 
برای کره شمالی هدف نخست از دعوت اشرف پهلوی یا حتی عبدالرضا پهلوی خروج از انزوای بین ‌المللی و اتکای کمتر به چین و روسیه و کسب اطلاعات راجع به دنیای خارج و نحوه انجام روابط بین المللی بود. طبیعی بود برقراری مناسبات همه جانبه با ایران که در آن دوره از نظر سیاسی و اقتصادی در رأس کشورهای خاورمیانه بود و دعوت و تبادل نظر با افرادی مانند اشرف پهلوی که آشنا به بخش فرهنگی شبکه بین المللی بود بسیار حایز اهمیت می نمود. برای کره شمالی رقابت با کره جنوبی که مناسبات وسیعی با دنیای غرب و دیگر کشورها از جمله ایران داشت نیز بسیار مطرح بود. برای ما امروز دشوار است تصور کنیم که در دهه ۱۹۷۰ حتی علاقه کشورهایی مانند چین به داشتن روابط با ایران بیش از علاقه متقابل ایران به داشتن این روابط بود. البته برای شاه هدف از توسعه روابط با کشورهای کمونیستی شرق ایجاد موازنه در سیاست خارجی و موقعیت بین المللی ایران بود. خوب به خاطر دارم منشی های چینی یا کره ای کلیه جزییات در صحبت های دو طرف حتی سر میزان شام را یادداشت می‌کردند و بنابراین دعوت از هیأت های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایران و یادگیری از آنان را توسعه دهنده دانش لازم برای توسعه روابط بین المللی خود می دیدند. 

چه سالی مأموریت در چین تمام شد و با بازگشت به تهران در کدام بخش مشغول به کار شدید؟

سال ‌های خدمت در سفارت ایران در چین به رغم سختی های فراوانش برای من و خانواده نه فقط پر از خاطرات بلکه بسیار ارزشمند بود. در پایان هم به رغم عرف دیپلماتیک و صرفا برای قدرشناسی از من و خانواده، شهرداری پکن به مناسبت پایان مأموریت برایمان میهمانی خداحافظی ترتیب داد که همسر من شادی در آن به زبان چینی نطق خداحافظی مختصری ایراد کرد. در مراجعت از چین (سال 1355) حدود ده ماه به عنوان معاون دبیرخانه دکتر خلعتبری وزیر امور خارجه خدمت کردم. در آن زمان آقای ناصرالدین میرفخرایی مدیرکل دبیرخانه و اردشیر لطفعلیان سرپرست دبیرخانه بودند. همکاران خوبی نیز در آن دوره در دبیرخانه بودند و در نتیجه محیط کاری خوبی داشتیم. 
با توجه به نخستین مأموریتم که چین بود برای مأموریت بعدی در فکر آمریکا یا اروپا بودم و عجله ای هم برای رفتن به مأموریت نداشتم ولی چند ماهی نگذشته بود که در ملاقات با دکتر فریدون زندفرد ایشان گفتند: "تو را برای واشنگتن در نظر گرفته ام. از طرف جناب زاهدی این مأموریت را دارم." خاطرم نیست دکتر زندفرد در آن زمان چه سمتی داشتند ولی مورد اعتماد اردشیر زاهدی بودند. خلاصه چند روز که گذشت شادروان دکتر خلعتبری مرا خواستند و گفتند: "شنیده ام که به خواست جناب زاهدی صحبت از مأموریت بعدی شما برای واشنگتن است و برای این امر با دکتر زندفرد مشغول صحبت هستید ولی من پیشنهاد دیگری برای شما دارم. فقط درباره اش فکرکنید، به هیچ وجه نمی خواهم باعث کدورت جناب زاهدی بشود. همانطور که شنیده اید خانم مهرانگیز دولتشاهی به عنوان نخستین سفیر زن ایران و برای سفارت در دانمارک تعیین شده اند. ایشان از هر نظر لیاقت و شایستگی این سمت را دارند ولی من دلم می‌خواهد یک دیپلمات کاریری که نحوه ارتباط با مقامات محلی، سفارتخانه های خارجی و در عین حال ارتباط با مرکز را خوب می داند در کنارشان باشد که ما از هر جهت خیالمان راحت باشد و در ضمن شرایط موفقیت ایشان فراهم گردد. شما فقط درباره اش فکر کنید."
از دفتر ایشان که بیرون آمدم متوجه شدم باز هم با یکی از دشوارترین تصمیم ‌های خدمتم در وزارت امور خارجه روبرو شده ام. در نتیجه موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و روزها درباره اش فکر کردیم. مأموریتی که فکرش را نمی کردیم کپنهاگ بود. وقتی من و همسرم بالاخره تصمیم بر کپنهاگ گرفتیم دکتر زندفرد به من گفتند: "آقای زاهدی از تصمیم تو ناراحت می‌شوند." بعدها یعنی در روزهای مقدماتی قبل از انقلاب، شرایط و فضایی که بین کارمندان در سفارت ما در واشنگتن به وجود آمد و اختلافات درونی - مبتنی بر موافق و مخالف انقلاب - صورت گرفت موجب شد فکر کنم تصمیم دو سال قبل من شاید به صلاح بوده است.

به هر روی تصمیم گرفتید که به کپنهاگ بروید و این مأموریت مصادف است با رویداد انقلاب اسلامی. مأموریت دانمارک چگونه آغاز شد و پیش رفت؟

مأموریت دانمارک که جمعا سه سال (1359-1356) بود می‌توان گفت به دو بخش کاملا متفاوت تقسیم شد: دو سال اول، خدمت برای دولت شاهنشاهی و همکاری با خانم مهرانگیز دولتشاهی و سال سوم خدمت برای جمهوری اسلامی و همکاری با آقای عباس امیر انتظام. حال که به گذشته و چهل و پنج سال قبل فکر می‌کنم گرچه قرار بود در هرحال و به رغم همه چیز من نماینده کشورم ایران باشم ولی آنقدر این دو بخش چه از نظر زندگی شخصی و چه از نظر مأموریت برای خدمت به وطن با هم متفاوت بود که مثل این است که راجع به دو شغل و دو زمان متفاوت و دو وزارت امور خارجه صحبت کنیم. 
در بخش نخست، همکاری با خانم دولتشاهی بسیار مفید و خاطره انگیز بود. به طور قطع ایشان لیاقت نمایندگی ایران را داشتند و به جرأت می‌توانم بگویم سفارت ایران را بین نمایندگی های خارجی در کپنهاگ در موقعیت خاصی قرار دادند. تحصیلات و معلومات و تسلط به زبان های خارجی ایشان شاید از برخی سفرای مرد هم بالاتر بود. به تدریج که بین ایشان و من اعتماد متقابل ایجاد شد کم و بیش همه چیز را از قبل با من چک می‌کردند. در حاشیه باید بگویم مهرانگیز دولتشاهی یکی از معدود زنانی بود که در دوره پهلوی به دور از جنجال به فعالیت‌ های سیاسی و اجتماعی پرداخت. دارای مدرک دکترا از کشور آلمان بود و روزنامه‌نگاری را در روزنامه «دموکرات ایران» رسانه حزب قوام السلطنه و در کنار حسین مکی، حمید رهنما، عبدالرحمن فرامرزی، حسین پیرنیا و حسن ارسنجانی تجربه کرده بود. او همچنین «جمعیت راه نو» را با فعالیت‌ های خیریه تأسیس نمود و در سه دوره مجلس شورای ملی نماینده مردم کرمانشاه بود و فعالیت ‌هایی در جهت اصلاح قوانین مدنی و حقوقی به نفع زنان داشت. در زمان مأموریت دانمارک خانم دولتشاهی همسر نداشت و فقط مادر ایشان که خواهر صادق هدایت نویسنده معروف بود با ایشان زندگی می‌کرد. تحصیلات و ارتباطات خانوادگی و تجارب متنوع کاری بدون تردید ایشان را آماده ساخته بود که نماینده واقعی برای کشور ما باشند. در نتیجه روابطی که ایشان با وزارت امور خارجه و دربار پادشاهی دانمارک و شخص ملکه دانمارک به تدریج ایجاد کرد از جمله موجب شد که ملکه دانمارک بر خلاف عرف متداول دربار دانمارک، برای یک بازدید خصوصی به سفارت ایران بیایند. یا هنگامی که فریده دیبا مادر شهبانو برای بازدید خصوصی به دانمارک آمد، دربار و ملکه و به ویژه مادر ملکه دانمارک پذیرایی خاصی برای ایشان انجام دادند. ضمن اینکه در همین خلال مناسبات اقتصادی و فرهنگی ایران و دانمارک توسعه یافت. 
باید در نظر داشت که دانمارک ضمن اینکه از نظر منابع طبیعی و جمعیت در بین کشورهای اسکاندیناوی کوچک ترین است ولی با کوشش فراوان توانسته در زمینه های اقتصادی و اجتماعی موقعیت بین المللی خاصی برای خود به دست آورد و از جمله در چند دهه اخیر یکی از دو کشور در جهان بوده که بالاترین سطح کیفیت زندگی را برای  افراد جامعه خود فراهم آورده و یا در برخی زمینه های صنعتی و تکنولوژی در بین کشورهای موفق جهان به شمار آید. مثلا از سال ها پیش کشوری که محصولات چوب ندارد در زمان ما یکی از معروف ترین سازندگان مبلمان و طراحان مبلمان جهان به شمار می آید. تسلط این کشور به تجارت جهانی و وابستگی به بازارهای خارجی چشم گیر بوده و هنوز هم هست. در دهه ۱۹۷۰ محصولات پنیر دانمارکی در رأس واردات ایران بود در حالی که خود دانمارکی ها این نوع پنیر یعنی پنیر تازه و سفید نمی خوردند. از نظر جغرافیایی هم به واسطه نزدیکی بیشتر به اروپای مرکزی، بسیاری از سازمان ها و دولت‌ های خارجی مرکز فعالیت خود در اسکاندیناوی را در کپنهاگ قرار می دادند و در زمان ما این حتی شامل فعالیت های امنیتی نیز بود و در نتیجه CIA و KGB هم ماموران عالی رتبه خود را در قالب سفارتخانه هایشان در این شهر گماشته بودند. 
از نظر تاریخی پدیده شاخص در روابط ایران و دانمارک احداث راه آهن سراسری ایران در زمان رضاشاه توسط شرکت دانمارکی کامپساکس بود. در سال ۱۳۱۲ یورگن ساکسیلد مدیرعامل این شرکت دانمارکی قرارداد احداث راه آهن ۹۰۰ کیلومتری شمال - جنوب ایران از میان کوه های البرز و با ساخت پل معروف ورسک را امضا کرد و در مدت شش سال به پایان رساند در حالی که شرکت ‌های آمریکایی و فرانسوی و آلمانی در ساخت این راه آهن ناکام مانده بودند. با این گذشته نواده های خانواده ساکسیلد در زمان مأموریت من همواره روابط نزدیکی با سفارت ما داشتند. در بخش اول مأموریت من همکاران ثابت در کپنهاگ قاسم افتخاری، فریدون وهمن و بهشتی بودند. 
در بخش دوم مأموریت دانمارک با آغاز جو انقلابی در ایران و انعکاس آن در وزارت امور خارجه و نمایندگی ها به تدریج همه چیز تغییر کرد. خانم دولتشاهی از سمت خود برکنار و عازم فرانسه شد و من به سمت کاردار تعیین شدم. آغاز تغییرات با یک حادثه شبه تروریستی توسط افراد مجاهدین که از پاریس آمده بودند و انجمن اسلامی دانمارک (که به ناگهان ظهور کرد و افراد آن که تا آن وقت در میهمانی های سالیانه سفارت برای ایرانیان شرکت می‌کردند و...) آغاز شد و افرادی که در حمله به سفارت، مهم‌ترین حادثه تروریستی داخلی دانمارک تا آن موقع را به نام خود ثبت کردند، مدعی شدند که تمام ساختمانی را که دفتر سفارت فقط یک طبقه آن بود بمب گذاری کرده اند. با بسیج پلیس کپنهاگ اشغال کنندگان خود را تسلیم کردند. این تازه اول کار بود زیرا دولت دانمارک منتظر شکایت رسمی سفارت بود که ترتیب محاکمه این افراد را فراهم آورد. فکرش را بکنید در آن جو انقلابی داخل ایران من می بایست تصمیم می گرفتم که افراد گروهی که دست به این کار زده اند را «تروریست» یا «انقلابی» قلمداد کنم. شرایط حاکم در مرکز هم طوری نبود که پاسخ چنین سوالی را بدهند. اولین پیک سیاسی هم که پس از مدت ها از وزارت امور خارجه رسید محتوایی به جز چند بخشنامه و یک جعبه حاوی دوش دستی و شلنگ برای نصب در توالت سفارت جهت طهارت اسلامی نبود! بالاخره صلاح را در این دیدم که آینده این جوانان «انقلابی» را که بالاخره هموطنان ما بودند در نظر بگیرم و از شکایت رسمی منصرف شوم که باعث تعجب مطبوعات هم شد. 
در آغاز تحولاتی که در ایران می گذشت و دیپلمات‌ های جوانی مانند من که از دور ناظر برآن تحولات ‌از جمله تظاهرات خیابانی بودیم، در ابتدا رویدادها حتی طبیعی و غیر قابل اجتناب هم به نظر می رسید زیرا اکثریت در همان وزارت امور خارجه شاهنشاهی سال های ۱۹۷9-۱۹۷7 بر یک اصل توافق داشتند که در ایران توازنی بین پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی از یک سو و آزادی ‌های سیاسی از سوی دیگر نبود. در خود وزارت امور خارجه آن زمان کم نبودند کسانی که در خصوص تصمیماتی که در ارتباط با مسایل بین المللی اتخاذ می شد یا سیاست های کلی که ایران دنبال می‌کرد،‌ نظر واقع بینانه تری داشتند ولی همه می دانستند که گوش شنوایی نیست و کلیه تصمیمات به ویژه در زمینه سیاست خارجی ایران از بالا دیکته می شد و همه از بالا تا پایین فقط مجری بودند. یا اینکه وقتی بگیر و ببندها برای دادن امتیاز به حرکت ‌های انقلابی آغاز شد و ما از دور می شنیدیم که فلان کس (بهترین نمونه اش خود امیر عباس هویدا) را دستگیر کرده اند متعجب می شدیم زیرا دستگیری افراد توسط رژیمی که سال ها و چه بسا بر خلاف میل باطن از آن حرف شنویی کرده و سیاستش را در داخل و خارج اجرا کرده، حال به این گونه با تو عمل می‌کند و تو را قربانی می‌کند. این امر باور نکردنی و برای اکثریت دلسرد کننده بود. 
 به هر حال چند ماهی که گذشت که به ناگهان اعلام شد عباس امیرانتظام به سمت سفیر جمهوری اسلامی در کلیه کشورهای اسکاندیناوی تعیین گردیده و دیری نپایید که نامبرده به همراه دو نفری که برای انجام کارها مورد اعتماد او بودند (آقایان میرخانی و گریسپی) وارد استکهلم شدند و به دنبال آن بازدید وی از سفارتخانه های ایران در کپنهاگ و اسلو آغاز شد. در اولین ملاقات من با آقای امیر انتظام با تشریحی که از گذشته روابط ایران و دانمارک برایش انجام دادم و اینکه بهتر است کاری نکنیم که به این روابط برغم انقلاب در ایران لطمه وارد آید، موافقت کرد و خوشبختانه امور دانمارک را با اعتماد به من سپرد. متأسفانه این وضعیت در سفارتخانه ما در اسلو پیش نیامد و همکار عزیزم پرویز آذرنیا که کاردار موقت تعیین شده بود با امیرانتظام اختلافاتی پیدا کرد و امیرانتظام به نحوی او را تهدید کرده بود که آذرنیا شب هنگام روز بعد اسلو را به مقصد نامعلومی ترک کرد و از فرودگاه اسلو تلفنی به من اطلاع داد. 
مشکلات امیرانتظام و دولت موقت بازرگان را همه می دانیم ولی اعزام نامبرده به اسکاندیناوی و نقشی که او برای خود در انقلاب قائل بود، باعث شده بود که تصورش این باشد که حالا او از خارج، سیاست خارجی ایران را هدایت خواهد کرد غافل از اینکه کل داستان انقلاب هر روز در حال تغییر است. در صحبت های جدی که با وی داشتم برایم کاملا مشخص شد که افکارش در قالب هدف های جبهه ملی است و به هیچ وجه اسلامی نیست و با توجه به انجام بخشی از تحصیلاتش در آمریکا، نه فقط‌‌ ‌موافق قطع روابط با آمریکا نیست که حتی در زندگی شخصی اش هم (در سفارت ایران در استکهلم همراه با همسر و سه فرزندش) ارزش ‌های زمان قبل از انقلاب حاکم بود. در مجموع برداشت من این بود که کارهایش را در چهارچوب وطن پرستی انجام می‌دهد ولی متوجه تحولات روز به روز در ایران نیست و هدفش جلوگیری از سقوط کامل گروه بازرگان از قدرت است. از همکاران در استکهلم راجع به تماس او با سفارت آمریکا فقط در ارتباط با معرفی خود به دیگر سفرای مقیم استکهلم شنیده بودم. من که اخبار ایران را از طریق رادیو دنبال می کردم راجع به اتهاماتی که به وی زده می شد می شنیدم و متعجب هم بودم. در نتیجه وقتی یک شب از فرودگاه استکهلم به من تلفن زد که بگوید عازم ایران است به او گفتم که من جای شما بودم در شرایط حاکم به ایران نمی رفتم، شاید بهتر است قدری منتظر شوید. پاسخ او این بود: "به من گفته اند باید فوری بروم. با من کار دارند. در نتیجه باید بروم." ساعاتی بعد و در نیمه های شب یکی از همکاران قدیم از تهران زنگ زد و گفت: "شنیده ای؟ دیشب امیر انتظام در فرودگاه بازداشت شد." 

مأموریت دانمارک آخرین حضور شما در وزارت امور خارجه بود؟

نه کپنهاگ آخرین مأموریت نبود. برای یک مأموریت چهارساله به کپنهاگ اعزام شده بودم ولی در پایان سه سال قرار بر این شد که به استکهلم منتقل شوم و این زمانی بود که عبدالرحیم گواهی به سمت سفیر در سوئد تعیین شده بود. فوریت قضیه هم به این خاطر بود که برای تقدیم استوارنامه وی در استکهلم حضور داشته باشم. معلوم نبود که چه مدت در استکهلم خواهم بود ولی اصل بر این بود که سال چهارم مأموریتم را در استکهلم بگذرانم. آنچه را از آن کاملا بی اطلاع بودم این بود که برای جانشینی من به عنوان کاردار در کپنهاگ، دایی صادق قطب زاده (خلیلی) را در نظر گرفته بودند. شاید هم هدف از این نقل و انتقال این بود که خلیلی به دانمارک اعزام شود.

دولت های دانمارک و سوئد چه نگاه و جهت گیری نسبت به شرایط و تحولات انقلابی در ایران داشتند؟

به مانند بسیاری دیگر در اروپا تحولات سریع در ایران دانمارک و سوئد را غافلگیر کرده بود ولی در عین حال مایل به ادامه مناسبات به ویژه در زمینه اقتصادی بودند. درخصوص سفارتخانه های خارجی هم همینطور به استثنای سفارت آمریکا که متوجه احساسات و اقدامات ضد آمریکایی در تهران شده بودند و خود در قطع رفت و آمد با دیپلمات‌ های ایرانی پیشقدم شدند. 

شرایط به چه سمت رفت که تصمیم به ترک وزارت امور خارجه گرفتید؟

رویدادهایی مانند گروگان گیری دیپلمات های سفارت آمریکا، دستگیری عباس امیرانتظام، وزیر امور خارجه شدن قطب زاده که الزاما ارتباط مستقیمی با هم نداشتند ولی همگی گویای اوضاع آشفته و دایم در تغییر در ایران بود و اخبار روزانه راجع به اعدام ‌ها که شامل افراد پاک و وطن پرستی مانند شادروان دکتر خلعتبری، وزیر امور خارجه و دستگیری و زندانی کردن پیرمردی مانند شادروان عباس آرام که هر دو روسای قبلی و مورد احترام من بودند و یا اتفاقات روزانه در ایران بر پریشانی دیپلمات‌ های جوانی مثل من که از دور ناظر بر تحولات بودیم می افزود. از یک سو نمی دانستی چه دولت یا حتی کشوری را باید نمایندگی کنی و از سوی دیگر نمی دانستی فردای خودت چیست. چه آن چیزهایی که به گوش می رسید و چه آن چیزهایی که به چشم می دیدی هیچ کدام دلگرم کننده نبود. مثلا به گوش می رسید که صادق قطب زاده که وزیر امور خارجه دولت انقلابی شده الگوی کارش اردشیر زاهدی است؛ از تنظیم دبیرخانه اش گرفته تا پرواز با هواپیمای اختصاصی و توزیع «سکه های پنج پهلوی» بین کارکنان هتل محل اقامتش هنگام سفر به نروژ! و بعد یاد رفتار بیست سال قبل او می افتادی؛ اعتراض و توهین به اردشیر زاهدی در جشن دانشجویان ایرانی در سفارت ایران در واشنگتن! از سوی دیگر آنچه را به چشم خودت می دیدی مثلا یکی از دیپلمات ‌های ما در اسکاندیناوی قبل از انقلاب که تمام وقت دنبال لباس ها و کراوات های شیک بود و از اعتقادات اسلام هم کوچکترین بهره ای نبرده بود ولی به ناگهان در مرخصی بعد از انقلاب که سر و کله اش پیدا شد، این بار با یقه سفید باز و تسبیح به دست و توسل جستن به الفاظ مذهبی در صحبت های معمولی! جمع این اضداد از جهاتی خصوصیات فرهنگی هموطنان را نیز به نمایش می گذاشت و به همین جهت هم بر نگرانی های مربوط به آینده می افزود.
در همین زمان برای نخستین بار اسماعیل قطب زاده (برادر کوچک صادق قطب زاده) راهش به سفارت باز شد و با مراجعات و درخواست ‌های متعددش معلوم شد در دانمارک پایگاه خانوادگی دارد. پس از مدتی نیز والده قطب زاده ها که خانمی مسن و روی  صندلی چرخ دار بود برای کارهای اقامت در دانمارک به سفارت ما آمد .یکی از همین روزها هم بود که سر و کله شخصی  به نام آقای خلیلی پیدا شد که از مرکز  به طور خصوصی اطلاع رسید که دایی قطب زاده هاست و بعد از انقلاب از یک دستگاه دولتی به کارگزینی وزارت امور خارجه منتقل شده و حالا برای تحقیق در وضع دارایی و اموال سفارتخانه های ایران در اسکاندیناوی مأموریت گرفته است. در ابتدای ورود می خواست بداند که در رزیدانس سفیر – که حالا کسی زندگی نمی کرد – چه خبر است و معلوم بود که با کار سفارت و خانه ها و زندگی دیپلمات ‌ها کاملا بیگانه است. بعدها معلوم شد که هدف غایی، مقدمه چینی برای انتصاب وی به سمت کاردار در کپنهاگ است و در واقع قرار است جانشین خود من باشد. 
زمانی نگذشت که از مرکز تلکس رسید که مرا برای استکهلم و کمک به عبدالرحیم گواهی که به سمت سفیر ایران در سوئد و جانشینی امیرانتظام تعیین شده بود در نظر گرفته اند و باید در اسرع وقت خودم را به استکهلم برسانم و در مراسم تقدیم استوارنامه وی به پادشاه سوئد حضور داشته باشم. من هم خانواده را در کپنهاگ گذاشته و در ژوئن ۱۹۸۰ به سرعت عازم استکهلم شدم. عبدالرحیم گواهی که تا چند ماه قبل از آن رئیس دفتر مهدی بازرگان بود، جوانی تحصیل‌کرده و مسلمان روشنفکر و علاقمند به یادگیری اصول دیپلماتیک و ایجاد تصویر مثبتی از ایران اسلامی و اهل تحقیق بود. از ابتدا تفاهم متقابلی بین ما ایجاد شد و تشریفات تقدیم استوارنامه هم به نحو آبرومندی انجام شد و کارهای روتین سفارت در دوره پسا امیرانتظام به جریان افتاد و بیشتر ملاقات های اداری با وزارت امور خارجه سوئد را من انجام می دادم تا اینکه دو ماهی نگذشته بود که یک روز معاون اداری وقت وزارت امور خارجه مستقیم با خود من تلفنی تماس گرفت و گفت برای پاسخ به برخی سوالات فورا عازم مرکز شوم. وقتی از نامبرده پرسیدم سوالات در چه زمینه است که با آمادگی بیایم به ناگهان گفت: "اگر زیر کاسه نیم کاسه ای نباشد آمادگی نمی خواهد و زودتر عازم تهران شوید." پاسخ بنده هم این بود که لحن کلام ایشان دقیقا از وجود نیم کاسه ای زیر کاسه حکایت می کند ولی نه از جانب من بلکه از جانب خود ایشان! با تبادل این جملات معلوم بود و خودم هم متوجه شدم که یک بار دیگر در مدت خدمت در وزارت امور خارجه مواجه با تصمیم گیری دشواری برای سال های در پیش شده ام ولی این بار تفاوت داشت. تصمیم نه برای مناسب بودن محل مأموریت بلکه برای پایان دادن فوری به بیش از دوازده سال خدمت به عنوان دیپلمات کشورم بود آن هم هنگام اقامت در کشوری (سوئد) که فقط دو ماه با آن آشنایی داشتم. معنی اش این بود که باید حرفه دیگری برای آینده و بقیه زندگی خود و خانواده ام پیدا کنم. 
از بین صدها فکری که در روزهای بعد به سرم آمد نخستین آن جمله ای بود که پدرم در ابتدای امر یعنی چهارده سال قبل گفته بود: "اگر شانسی برای ادامه کار در سازمان ملل متحد داری به جهات متعدد آن را بر کار در وزارت امور خارجه ایران مرجح بدار." ولی از آنجا که من در بیست و نه سالگی فقط پنج سالش را به طور دایم در ایران زندگی کرده بودم و علاقه وافری به بازگشت به و طنم داشتم طور دیگری فکر می کردم. بعدا هم هنگامی که به ایران بازگشتم و کارم را در وزارت امور خارجه شروع کردم اصلا پشیمان نشدم زیرا در اواخر دهه ۱۳۴۰ شاهد این بودم که من تنها نیستم و صدها تحصیل کرده خارج دیگر هم که در بخش دولتی و خصوصی اشتغال یافته اند از بازگشت به ایران و آغوش باز وطن خرسند و راضی هستند .سال ها بعد یعنی پانزده سال سخت و پس از گرفتن دکترای بازاریابی صنعتی و بین المللی در سوئد و ورود به دنیای آکادمیک که این بار به عنوان استاد دانشگاه سوئدی برای تدریس در سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع کشور عازم ایران شدم فرصتی پیش آمد که دنبال «نیم کاسه» کذایی را بگیرم. معلوم شد کل ماجرا که سرنوشت زندگی مرا تغییر داد در اساس برنامه ای صرفا به منظور فراهم آوردن زمینه برای کسی بود که قرار شده بود به عنوان دیپلمات و جانشین من در کپنهاگ اعزام شود. حالا دیگر اشکالی نداشت. توانسته بودم به رغم همه سختی ها خدمت خود به ایران را این بار در چارچوب آکادمیک و از خارج ادامه دهم. با سفرهای سالیانه به ایران برای تدریس به مدت بیست و یک سال (۱۹۹۵ تا ۲۰۱۶) عشق و علاقه ام به ایران افزون گرفت و کماکان در بازنشستگی  و هنوز هم تا امروز یعنی در هشتاد و پنج سالگی ادامه دارد. 

**********
شخصیت ها

پرویز آذرنیا (1397-1312): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. در سال 1340 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به مأموریت های لندن، بانکوک، لاگوس و اسلو رفت و به سرپرستی اداره هشتم سیاسی رسید. 

عباس آرام (1363-1282): علاوه بر تحصیلات مقدماتی، زبان انگلیسی را به خوبی فرا گرفت و در پلیس جنوب استخدام شد. تا پایان جنگ جهانی اول با درجه گروهبانی در آنجا بود و طی آشنایی با افسران هندی از آنان خواست کاری برای او در هند تدارک ببینند. در سال 1300 به هند رفت و ابتدا در یک تجارتخانه چای مشغول به کار شد و در سال 1302 به عنوان عضو محلی سرکنسولگری ایران در هند استخدام شد. در سال 1314 به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و در مأموریت لندن، دیپلم دوره مقدماتی اقتصاد گرفت. وی در دوارن خدمتی خود به مدیرکلی سیاسی و سفارت در توکیو، بغداد و لندن رسید و همچنین به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب شد. بعد از پایان سفارت در لندن (1349) بازنشسته شد و پس از چندی به تصویب هیأت وزیران به عنوان اولین سفیر ایران به پکن اعزام شد. عباس آرام پس از انقلاب اسلامی دستگیر و قریب سه سال در بازداشت به سر برد و یک سال پس از آزادی درگذشت.

مهدی احساسی (1311): تحصیل کرده حقوق در دانشگاه تهران است. در سال 1336 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های ژنو و نیویورک رفت و به مقام سفیری و ریاست اداره سازمان های بین المللی رسید و تا سال 1359 در وزارت امور خارجه حضور داشت. همسر وی نوه عبدالحسین تیمورتاش و فرزند وی نیز عضو مجلس ملی کانادا می باشد.  

حسن ارسنجانی (1348-1301): تحصیل کرده حقوق در دانشگاه تهران بود. در فعالیت های سیاسی و اداری خود به معاونت سیاسی و ریاست تبلیغات کابینه قوام السلطنه، نمایندگی مجلس شورای ملی، وزارت کشاورزی و سفارت در رم رسید. از وی به عنوان طراح اصلی اصلاحات ارضی یاد می شود.

مظفر اعلم (1352-1261): معروف به سالار مظفر و سردار انتصار که پدرش از اعضاء برجسته وزارت امور خارجه بود. وی در تهران و پاریس تحصیل کرد و به سرکنسولی در دمشق رسید و در سال 1320 به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب شد. در کابینه محمد مصدق وزیرمختار در جده و سپس بغداد شد. در روز 25 مرداد 1332 حسب تلگراف حسین فاطمی وزیر امور خارجه و بر خلاف تأکید نوری سعید پاشا نخست وزیر عراق، در فرودگاه بغداد به استقبال شاه نرفت. بعد از کودتای 28 مرداد 1332 مدتی به سوریه و اروپا رفت و چندین عریضه به حضور شاه تقدیم داشت ولی موثر واقع نشد و اجازه ورود به ایران نیافت. سرانجام در فرودرین 1350 اجازه ورود به ایران به وی داده شد و دو سالی در اختفاء زندگی کرد.

مجیب الرحمان (1975-1920م): سیاستمدار بنگلادشی و رهبر و بنیانگذار بنگلادش که از سال 1971 تا 1972 نخستین رئیس جمهور بنگلادش بود. 

محمدجواد امیدوارنیا (1322): تحصیل کرده علوم سیاسی می باشد. در سال 1351 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت پکن رفت و تا سال 1374 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

عباس امیرانتظام (1397-1311): نخستین و قدیمی ترین زندانی سیاسی پس از انقلاب اسلامی که از 1358 تا 1375 در حبس بود. وی عضو شورای رهبری جبهه ملی، معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت در کابینه مهدی بازرگان بود و از مرداد 1358 تا آذر 1358 سفیر در کشورهای اسکاندیناوی بود.

محمدرضا امیرتیمور (1355-1300): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. در سال 1323 به وزارت امور خارجه راه یافت و به معاونت سیاسی و پارلمانی و سفارت در دهلی، مسکو و لندن رسید. وی در زمان سفارتش در مسکو مأموریت داشت که زمینه بهبود روابط ایران و شوروی را فراهم کند. خواهر وی (ناهید امیرتیمور/ناهید اسکندرمیرزا) همسر نخستین رئیس جمهور پاکستان بود.

ایرج امینی (1314): تحصیل کرده علوم اجتماعی در دانشگاه تهران و علوم سیاسی در دانشگاه جورج واشنگتن می باشد. در سال 1344 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به مأموریت لندن رفت و به سفارت در تونس رسید. وی همچنین دو دوره مشاور دولت در اجلاسیه های مجمع عمومی سازمان ملل متحد بود. ایرج امینی فرزند علی امینی نخست وزیر ایران در دهه چهل شمسی است و صاحب تألیفاتی همچون «ناپلئون و ایران» و «بر بال بحران؛ زندگی سیاسی علی امینی» می باشد.

عبدالرضا انصاری (1399-1304): تحصیل کرده کشاورزی در آمریکا بود. فعالیت های اداری خود را با اصل چهار ترومن آغاز کرد و سپس در کابینه منوچهر اقبال به وزارت کار و در کابینه امیرعباس هویدا به وزارت کشور رسید. وی همچنین مدیرعامل سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی ایران بود.

هوشنگ باتمانقلیچ (؟-1307): تحصیل کرده تاریخ در دانشگاه لندن بود. ابتدا کارمند محلی سفارت ایران در بغداد بود و سپس در سال 1342 به وزارت امور خارجه راه یافت. در دوران خدمتی خود به ریاست اداره سازمان همکاری های عمران منطقه ای (RCD)، مدیرکلی اقتصادی وزارت امور خارجه و سفارت در آنکارا رسید. وی تا سال 1357 در وزارت امور خاجه حضور داشت.

داریوش بایندر (1318): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه مادرید می باشد. در سال 1340 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به مأموریت نیویورک رفت و در سال 1355 به نخست وزیری منتقل شد و به عنوان مشاور نخست وزیر فعالیت کرد. وی تا سال 1359 در وزارت امور خاجه حضور داشت.

ذوالفقار علی بوتو (1979-1928م): سیاستمدار پاکستانی و پدر بی نظیر بوتو بود که در پست نخست وزیری با کودتای ضیاالحق برکنار و چندی بعد اعدام شد. او بنیانگذار حزب مردم پاکستان می باشد.

جمشید بهشتی (؟-1313): تحصیل کرده علوم سیاسی در پاکستان بود. در سال 1347 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های راولپندی و کپنهاگ رفت و تا سال 1359 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

علی محمد خادمی (1357-1292): سپهبد نیروی هوایی و تحصیل کرده آمریکا بود که از سال 1341 تا 1357 مدیرعامل و رئیس هیأت مدیره هواپیمایی ملی ایران (هما) بود. در زمان مدیریتش در هما، این شرکت رو به رشدترین شرکت هواپیمایی جهان در دهه 1970 گردید.
لین بیائو (1971-1907م): وزیر دفاع چین که قرار بود بعد از مائو جانشین وی شود ولی بعد از انقلاب فرهنگی با مائو دچار اختلاف شد و علیه او کودتایی ترتیب داد که به شکست انجامید و به هنگام فرار به شوروی، هوایپمایش سقوط کرد و کشته شد.

احمدعلی بهرامی (؟-1298): تحصیل کرده حقوق در دانشگاه ژنو بود. خدمات اداری اش را با وزارت کار شروع کرد و در دولت جعفر شریف امامی به عنوان وزیر کار انتخاب شد. در سال 1346 به وزارت امور خارجه منتقل گردید و به سفارت در رباط و پکن و آکردیته در هانوی و پیونگ یانگ رسید. وی تا سال 1358 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

شاپور بهرامی (1303): تحصیل کرده علوم سیاسی و علوم اجتماعیدر دانشگاه ژنو هست. در سال 1332 از وزارت بازرگانی، پیشه و هنر به وزارت امور خارجه  منتقل شد و به مدیرکلی اداره دبیرخانه وزیر، مدیرکلی تشریفات، معاونت مالی و اداری و سفارت در قاهره و پاریس رسید و مأموریت وی در پاریس مقارن با انقلاب اسلامی بود. شاپور بهرامی از دیپلمات های برجسته وزارت امور خارجه ایران بود و در ماموریت قاهره که با ریاست جمهوری محمد انورالسادات همزمان بود نیز به خوبی درخشید. وی خاطرات خود را با عنوان «رویدادهای مهم زندگانی یک دیپلمات؛ آخرین سفیر شاهنشاه آریامهر در پاریس» چاپ کرده است.  

عبدالرضا پهلوی (1383-1303): هفتمین فرزند رضاشاه که تحصیل کرده اقتصاد در دانشگاه هاروارد بود. بیشتر وقت خود را صرف کشاورزی مکانیزه و شکار و تاکسیدرمی حیوانات می کرد و چند دوره رئیس مجمع جهانی حفاظت از حیات وحش بود. او از فعالان ایجاد تعادل بین شکار و گروه های سبز بود.

دنگ شیائو پینگ (1997-1904م): سیاستمدار و از رهبران نسل دوم جمهوری خلق چین که در دوره چوئن لای معاون نخست وزیر بود. اصلاحات او و همفکرانش باعث خروج چین از اقتصاد دستوری به جذب سرمایه گذاری و فناوری خارجی و دگرگونی چین به دومین اقتصاد بزرگ جهان گردید.

مائو تسه تونگ (1976-1893م): سیاستمدار و نظریه پرداز مارکسیست که در سال 1949 جمهوری خلق چین را با شکست دادن نیروهای چیان کای شک رئیس جمهور وقت چین بنیان نهاد و تا پایان عمر در رأس حکومت جمهوری خلق چین باقی ماند. وی به نقش برجسته دهقانان و روستائیان در انقلاب سوسیالیستی ایمان داشت و بر اهمیت فرهنگ به عنوان عنصری تأثیرگذار در اقتصاد سوسیالیستی تأکید می کرد.

عباسعلی خلعتبری (1358-1291): تحصیل کرده حقوق در پاریس بود. در سال 1321 از وزارت دارایی به وزارت امور خارجه منتقل گردید و در دوران خدمتی خود به ریاست اداره سازمان ملل متحد، کارداری و سفارت در ورشو، دبیرکلی سازمان سنتو، معاونت سیاسی و قائم مقامی وزارت امور خارجه رسید. وی در دولت های هویدا و آموزگار (از شهریور1350 تا شهریور 1357) وزیر امور خارجه بود. عباسعلی خلعتبری یکی برجسته ترین دیپلمات های تاریخ وزارت امور خارجه ایران بود و در مذاکرات عهدنامه 1975 بغداد (الجزایر) نقش محوری داشت. 

حسین داودی (1376-1299): تحصیل کرده حقوق در  فرانسه بود. در سال 1332 به وزارت امور خارجه راه یافت و به  سرکنسولی در استانبول و سفارت در کابل رسید و تا سال 1358 در وزارت امور خارجه حضور داشت. وی از چهره های فرهنگی وزارت امور خارجه نیز بود و در تاریخ و ادبیات و هنر نیز دستی داشت. زمانی که سرکنسول در استانبول بود، ساختمان سرکنسولگری را که میرزا حسین خان سپهسالار وقتی که سفیر ایران در عثمانی بود (عهد ناصرالدین شاه) ساخته بود، پس از قریب هفتاد هشتاد سال که نابسامانی های مختلف بدان روی آورده بود، مرمت عاقلانه کرد و ساختمانی زیبا از کار درآمد.

مهرانگیز دولتشاهی (1387-1298): تحصیل کرده علوم اجتماعی در دانشگاه هایدلبرگ بود. وی فعال حقوق زنان، سه دوره نماینده مجلس شورای ملی، نخستین وزیر امور زنان و نخستین سفیر زن در ایران بود. 

عبدالله رازی (1392- 1317): تحصیل کرده علوم سیاسی در پاکستان بود. در سال 1341 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های کویته، پکن، آنکارا، نایروبی و الجزیره رفت و تا سال 1359 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

جواد رجب زاده (؟-1307): تحصیل کرده حقوق در دانشگاه تهران می باشد. در سال 1334 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های واشنگتن، لندن، آنکار و پکن رفت و تا سال 1359 در وزارت امور خارجه حضور اشت.

محسن رئیس (1354-1275): تحصیل کرده حقوق در دانشگاه ژنو بود. در سال 1295 به وزارت امور خارجه راه یافت و به سفارت در بغداد، لندن، پاریس و لاهه رسید و در دولت رزم آرا وزیر امور خارجه شد. وی تا سال 1343 در وزارت امور خارجه حضور داشت. 

حمید رهنما (1375-1290): فرزند زین العابدین رهنما که پس از پایان تحصیلات در بیروت و فرانسه در شرکت ملی نفت ایران اشتغال ورزید. بعد از شهریور 1320 مدیریت روزنامه ایران که به پدرش تعلق داشت را بر عهده گرفت. در سال 1350 به وزارت اطلاعات و جهانگردی منصوب شد و سپس به عنوان سفیر به یونسکو رفت.

اردشیر زاهدی (1400-1307): تحصیل کرده کشاورزی در آمریکا بود. در سال 1338 به وزارت امور خارجه منتقل و سرپرست دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا و اروپا شد و سپس به سفارت در واشنگتن (دو نوبت در سال های 1338 و 1351) و لندن (1341) رسید و به عنوان وزیر امور خارجه نیز انتخاب گردید. 

فریدون زندفرد (1398-1304): تحصیل کرده علوم سیاسی در آمریکا بود. در سال 1326 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به مدیرکلی خلیج فارس و مدیرکلی آسیا و آفریقا  و سفارت در کویت، اسلام آباد و بغداد رسید. عضو هیأت مذاکره کننده ایران برای استقلال بحرین و اعاده جزایر سه گانه ایرانی بود و در انعقاد عهدنامه 1975 بغداد (الجزایر) که به اختلافات مرزی ایران و عراق در مورد اروند رود (شط العرب) پایان داد نقش اساسی داشت.

کیم ایل سونگ (1994-1912م): اولین رهبر کره شمالی که رئیس جمهور ابدی این کشور می باشد. در جوانی تحت تأثیر عقاید کمونیستی به مبارزه با ارتش ژاپن پرداخت و پس از شکست ژاپن و اشغال قسمت شمالی کره توسط شوروی، در سال 1948 به کمک استالین جمهوری دموکراتیک خلق کره شمالی را تشکیل داد.

غلامعلی سیار (1371-1302): تحصیل کرده حقوق در فرانسه بود. در سال 1336 به وزارت امور خارجه راه یافت و به سرکنسولی در برلین غربی رسید و تا سال 1360 در وزات امور خارجه حضور داشت. وی از مترجمین نامدار و توانمند در زبان و ادبیات فرانسه نیز بود و آثار بسیاری از جمله «ودکاکولا: اسراری از روابط پنهانی شرکت های چندملیتی و دول غربی با بلوک شرق»، «چهره آسیا» و... را به فارسی ترجمه کرد.

محمد شایسته (1367-1276): تحصیل کرده مدرسه عالی علوم سیاسی بود. در سال 1293 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مدیرکلی سیاسی و سفارت در بغداد و کابل رسید و تا سال 1338 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

پرویز صفی نیا (؟-1304): تحصیل کرده اقتصاد در آمریکا بود. در سال 1336 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های پراگ، لندن، آنکارا و پکن رفت و به سفارت در جاکارتا نیز رسید. وی تا سال 1357 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

امیر طاهری (1321): روزنامه نگار و نویسنده که از سال 1351 تا 1356 سردبیر روزنامه کیهان بود و اکنون ساکن لندن می باشد. وی به همراه صفا حائری و محمد پورداد ترکیب اصلی خبرنگاران دیپلماتیک سه روزنامه معتبر تهران را می ساختند که به ویژه در دوران وزارت خارجه اردشیر زاهدی به علت روابط ویژه ای که وی با روزنامه نگاران داشت، در حوادث مهم سیاسی زمان خود (استقلال بحرین، قرارداد 1975 الجزایر، بهبود روابط با شوروی، تجدید روابط با مصر و ...) حاضر و گزارشگر بودند.

شیرین طهماسب ویرانی (هانتر) (1321): تحصیل کرده روابط بین الملل در دانشگاه لندن می باشد. در سال 1344 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوارن خدمتی خود در ادارات اول و سوم سیاسی و سازمان های بین المللی خدمت کرد و به مأموریت های لندن و ژنو رفت. در کادر سیاسی تا مقام رایزن سومی پیش رفت و در سال 1359 بازنشسته گردید. وی پس از مهاجرت به آمریکا و ادامه تحصیل به استادی دانشگاه جورج تاون رسید.

منوچهر ظلی (؟-1299): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. در سال 1324 از وزارت دارایی به وزارت امور خارجه منتقل گردید و به مدیرکلی اروپا و آمریکا، معاونت سیاسی و سفارت در بیروت و اسلام آباد رسید و تا سال 1357 در وزارت امور خارجه حضور داشت.
عبدالرحمن فرامرزی (1351-1276): نویسنده و روزنامه نگار که موسس و سردبیر روزنامه کیهان بود و چند دوره هم نماینده مجلس شورای ملی بود. 

زهره فرشید (؟-1314): تحصیل کرده زبان و ادبیات فارسی می باشد. در سال 1339 به وزارت امور خارجه راه یافت و در ادارات همکاری های بین المللی، سازمان های بین المللی، هفتم سیاسی و مطالعات و تحقیقات کار کرد و به مأموریت های نیویورک و دهلی رفت. وی در کادر سیاسی تا مقام دبیر اولی پیش رفت و در سال 1355 از وزارت امور خارجه استعفاء داد.

حسین قدس نخعی (1356-1273): تحصیل کرده مدرسه عالی سیاسی بود. در سال 1297 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به سفارت در بغداد، توکیو، لندن، واشنگتن و رم رسید. وی از سال 1339 تا سال 1341 در کابینه های جعفر شریف امامی و علی امینی وزیر امور خارجه بود.

هرمز قریب (؟-1295): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. در سال 1316 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به سفارت در برن، توکیو، سئول و رم رسید. وی همچنین مدتی ریاست کل تشریفات دربار را بر عهده داشت. 

صادق قطب زاده (1361-1314): دانشجوی اخراجی زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه جورج تاون آمریکا بود که به  عضویت شورای انقلاب اسلامی و مدیرعاملی سازمان صدا و سیما رسید و به عنوان وزریر امور خارجه نیز انتخاب گردید. 

محمود کامیابی پور (؟-1319): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. در سال 1349 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های پکن، لندن و جاکارتا رفت و تا سال 1364 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

ابراهیم کی نوش (1374-1290): دیپلمات وزارت امور خارجه که در سال 1327 به این وزارتخانه راه یافت و بیشتر در بخش اداری فعالیت داشت. وی تا سال 1354 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

ناصر مجد (1391-1307): تحصیل کرده حقوق در دانشگاه تهران بود. در سال 1328 به وزارت امور خارجه راه یافت و به سرکنسولی در شیکاگو و سفارت در توکیو رسید.

چوئن لای (1976-1898م): سیاستمدار و یکی از رهبرانی مهم سیاسی چین و اولین نخست وزیر جمهوری خلق چین از 1949 تا 1976 بود. او به سیاست های اعتدالی بعد از انقلاب فرهنگی شهرت دارد.

اردشیر لطفعلیان (1317): تحصیل کرده حقوق سیاسی در دانشگاه تهران و حقوق بین الملل در فرانسه می باشد. در سال 1343 به وزارت امور خارجه راه یافت و دوران خدمتی خود به مأموریت های پاریس، پکن، تونس و بروکسل رفت و به ریاست اداره دبیرخانه وزیر امور خارجه رسید. وی در کنار مشاغل دیپلماتیک به تألیف و ترجمه و امور فرهنگی نیز پرداخت و دبیر بنیاد فرهنگی دماوند در واشنگتن می باشد.

حسین مکی (1378-1290): نویسنده و مورخ که چند دوره نماینده مجلس شورای ملی بود. از پایه گذاران حزب ایران بود و با قوام السلطنه در حزب دموکرات همکاری می کرد. در ابتدا از طرفداران مصدق بود و در ملی شدن نفت با او همکاری می کرد ولی بعد از واقعه 30 تیر 1331 با مصدق دچار اختلاف گردید.

محمدرضا مهراد (؟-1307): در سال 1306 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های بغداد، قاهره، جده و تونس رفت و تا اوایل دهه 1340 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

ناهید مهراد (1316): تحصیل کرده علوم سیاسی و اقتصاد است. در سال 1342 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود در ادارات اول و هشتم و نهم سیاسی و اداره دفتر وزارتی کار کرد و به مأموریت های بیروت، لندن، تونس و پکن رفت. در کادر سیاسی تا مقام رایزن سومی پیش رفت و در سال 1358 به معاونت اداره هشتم سیاسی رسید و تا سال 1359 در وزارت امور خارجه حضور داشت. وی در مأموریت اول خود در بیروت (1346) جوان ترین بانوی دیپلمات مقیم بیروت بود. ناهید مهراد خواهر فرهاد مهراد هنرمند نامدار می باشد و پدر ایشان نیز دیپلمات وزارت امور خارجه بوده است.

محمد میرخانی (؟-1316): در سال 1358 به وزارت امور خارجه راه یافت و مدتی وابسته اقتصادی در استکهلم و کپنهاگ بود و همچنین به معاونت نخست وزیری نیز رسید.

ناصرالدین میرفخرایی (1384-1305): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. در سال 1326 به وزارت امور خارجه راه یافت و به ریاست دفتر مخصوص وزیر امور خارجه، سرپرستی ادارات سوم و چهارم سیاسی و امور مرزی، مدیرکلی دبیرخانه وزیر، کارداری در لندن و سفارت در پراگ رسید. وی تا سال 1357 در وزارت امور خارجه حضور داشت. 

احمد میرفندرسکی (1383-1297): تحصیل کرده حقوق در بیروت بود. در سال 1321 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به سرکنسولی در استانبول، مدیرکلی سیاسی و معاونت سیاسی و پارلمانی وزارت امورخارجه، سفارت در شوروی و قائم مقامی وزیر امور خارجه رسید. وی در آذر 1357 به عنوان آخرین وزیر امور خارجه پهلوی دوم انتخاب گردید. 

جعفر ندیم (1383-1303): تحصیل کرده حقوق در پاریس بود. در سال 1329 به وزارت امور خارجه راه یافت و در دوارن خدمتی خود به مشاورت هیأت نمایندگی ایران در شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ریاست اداره سازمان های بین المللی، معاونت امور بین المللی و اقتصادی و سفارت نزد دفتر اروپایی سازمان ملل متحد در ژنو رسید.

موسی نوری اسفندیاری (موفق السلطنه) (1350-1274): تحصیل کرده در روسیه، بلژیک و فرانسه بود. در ابتدای کار منشی محمدعلی فروغی بود و تا سال 1303 در وزارت مالیه اشتغال داشت و سپس به وزارت امور خارجه منتقل گردید. در دوران خدمتی خود به سفارت در آنکارا و رم رسید و در سال 1326 در کابینه قوام السلطنه به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب گردید.

ارسلان نیرنوری (1391-1303): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران بود. در سال 1327 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مدیرکلی امور اداری، سرکنسولی در نیویورک و میلان، کارداری در پکن و سفارت در خارطوم و اسلو رسید. وی تا سال 1358 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

عباس نیری (1399-1302): تحصیل کرده حقوق در فرانسه بود. در سال 1326 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مدیرکلی امور اقتصادی و بین المللی، سرپرستی معاونت امور اقتصادی و بین المللی و سفارت در رباط و قاهره رسید. وی تا سال 1357 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

بهرام وفایی (؟-1324): تحصیل کرده علوم سیاسی در لبنان بود. در سال 1343 به وزارت امور خارجه راه یافت و به مأموریت های بیروت، پکن و سئول رفت و تا سال 1360 در وزارت امور خارجه حضور داشت.

مهدی وکیل(؟-1286): تحصیل کرده حقوق در فرانسه بود. در سال 1306 به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمد و در سال های پیش از جنگ جهانی دوم سرپرست امور دانشجویان در پاریس و سپس مستشار فرهنگی در آنجا بود. در سال 1959 ریاست دبیرخانه شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد را داشت و در دوره دوم وزارت علی اصغر حکمت (1337) به علت سابقه فرهنگی و آشنایی که با حکمت داشت از وزارت فرهنگ و هنر به وزارت امور خارجه انتقال یافت. بعد از انتقال به وزارت امور خارجه به عنوان نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد در نیویورک منصوب گردید و آخرین سمت وی نیز سفارت در واتیکان (1355 تا 1354) بود. وی داماد رجبعلی منصور (نخست وزیر رضاشاه و محمدرضاشاه) بود و حسنعلی منصور (نخست وزیر محمدرضاشاه) برادر همسرش بود.

امیرعباس هویدا (1358-1297): تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه آزاد بروکسل و رشته پیاده نظام در دانشکده افسری بود. مشاغل اداری خود را با وزارت امور خارجه در سال 1322 آغاز کرد و در ادارت اطلاعات و مطبوعات، گذرنامه و روادید، سوم سیاسی و اداره دفتر وزیر کار کرد. در مأموریت های دیپلماتیک خود؛ کارشناس سفارت ایران در فرانسه، کارشناس اداره حفاظت منافع ایران در آلمان (اشتوتگارت)، کنسولیار نمایندگی ایران نزد شورای عالی متفقین در آلمان، مأمور کمیساریای عالی پناهندگان سیاسی ملل متحد، رایزن سفارت ایران در آنکارا و همچنین مأمور موقت به سازمان ملل متحد بود. هویدا در سال 1337 مأمور موقت به شرکت ملی نفت ایران شد و سپس به عضویت هیأت مدیره آن شرکت، قائم مقامی دبیرکل حزب ایران، وزارت دارایی، نخست وزیری و وزارت دربار رسید.

فریدون هویدا (1385-1301): تحصیل کرده حقوق در بیروت و پاریس بود. در سال 1334 به وزارت امورخارجه راه یافت و در دوران خدمتی خود به مدیر کلی امور بین المللی و اقتصادی، معاون امور بین المللی و اقتصادی وزارت امور خارجه و سفارت در سازمان ملل متحد در نیویورک رسید. وی همچنین چندین سال مأمور به خدمت در یونسکو بود.

ژنرال یحیی (آغامحمد یحیی خان قزلباش) (1980-1917م): سیاستمدار پاکستانی و سومین رئیس جمهور پاکستان که از سال 1969 تا 1971 در قدرت بود. 

کلید واژه ها: منوچهر فرهنگ تاریخ دیپلماسی ایران وزارت امور خارجه وزارت امور خارجه ایران وزارت امور خارجه ایران در دروان پهلوی اشرف پهلوی عباس امیرانتظام کیم ایل سونگ ایران و کره شمالی ایران و چین ایران و دانمارک ایران و سوئد


( ۷ )

نظر شما :