نقد فیلم
روزی روزگاری در عراق
دیپلماسی ایرانی: شبکه جهانی بیبیسی در سال های اخیر، مجموعههای مستند متعددی با درونمایه انتقادی نسبت به نظام سرمایهداری، مدرنیسم، معضلات زیست محیطی و سیاستهای نادرست کشورهای غربی تولید کرده است که علاوه بر کیفیت بالای ساخت، از محتوای قابل تاملی هم برخوردارند. از جمله، مستند BBC Travels in Euroland 2020 که مجری آن «اد بالز» نماینده پیشین پارلمان اروپا است که سراغ بررسی اختلافات منطقه Brexit میرود و سرزمین های اروپایی درگیر با آن را بیشتر بررسی می کند. سیاستهای راستگرا و ظهور پوپولیسم در کنار انشقاق هویتی و مسأله مهاجرت در اتحادیه اروپا در این مستند مورد نقد قرار میگیرند. «الکس رایلی» مستند ساز سرشناس بیبیسی هم در آثار خود به نقد مسائلی مثل برندهای تجاری معروف جهان، استثمار فرهنگی و اقتصادی و موضوعات دیگری از این دست میپردازد. آثار این افراد در کنار دیگر مستندسازان انتقادی در بیبی سی، مجموعهای غنی در نقد غرب و تمدن امروزی آن را به وجود آوردهاند که تحقق این مهم در دیگر رسانههای غربی، با چنین کیفیتی کمسابقه است.
اینکه چرا بیبیسی که خاستگاه آن در گفتمان سرمایهداری غربی است، دست به ساخت چنین آثار روشنفکرانهای میزند، پرسشی اساسی به حساب میآید. شاید جریان چپگرا به عنوان پرچمدار قدیمی روشنفکری در اروپا، نفوذ بالایی در بخش مستند سازی بیبیسی دارد یا این شبکه میکوشد از طریق ساخت تولیدات مستند انتقادی، بر اعتبار و پرستیژ خود اضافه کند.
به هر تقدیر، تماشای مستندهای بیبیسی جهانی برای شناخت واقعی تر از غرب، به خصوص برای اذهانی که شیفتگی فراوانی به این تمدن دارند و آن را بی عیب و نقصی میپندارند، میتواند تعدیل کننده و روشنگر باشد.
مستند «روزی، روزگاری در عراق»، در زمره همین آثار انتقادی است که به تازگی از شبکه بیبیسی فارسی در حال پخش است؛ این مستند که درباره خطاهای راهبردی آمریکا در اشغال عراق و تبعات فاجعه بار آن برای مردم عراق است، با تصاویری از خوش و بش مردم عادی عراق با سربازان آمریکایی شروع میشود که در خیابانها، به خاطر سقوط صدام حسین توسط نیروهای آمریکایی جشن گرفتهاند. همزمان سخنرانی جورج بوش پسر دیده میشود که میگوید سقوط رژیم صدام به نفع مردم عراق، امنیت آمریکا و جهان است. در ادامه این مستند، خیلی زود متوجه میشویم تصاویر شادی اولیه مردم در تیتراژ، کنایهای تلخ به مصیبتهایی است که انتظار آنها را میکشیده است. همانطور که میدانیم اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف در سال ۲۰۰۳ خیلی زود محقق میشود؛ ارتش از هم فرومیپاشد و حتی نیروی سی هزار نفری « فداییان صدام»، بدون هیچ مقاومتی، قائد خود را رها میکنند و ناپدید میشوند. ازینجا به بعد، پیامد فروپاشی ساختارهای حاکمیت، پلیس و ارتش از بین میروند و نیروهای آمریکایی که مسئول امنیت کشور اشغال شده به حساب میآیند، فقط از وزارت نفت عراق محافظت میکنند و اعتنایی به هرج و مرج و غارت بقیه کشور ندارند.
به تعبیر یکی از شهروندان عراقی در این مستند، طولی نمیکشد که زیرساختهای عراق از بین میروند و به صفر میرسند. دیگر نه بهداشت و آب و برق و سوخت پیدا میشود، نه اماکن عمومی و دارایی های مردم امنیت دارند. با قطع امید مردم از سربازان آمریکایی، هر کسی اسلحه بدست میگیرد و برای حفظ امنیت خود و خانوادهاش میکوشد. در عین حال اشتباهات ارتش آمریکا برای مبارزه با طرفداران صدام، تر و خشک را با هم میسوزاند و باعث کشته شدن غیر نظامیان میشود. حتی میبینیم که یکی از عراقیهای بادیه نشین «بدوی»، که دور از جنگ به همراه خانواده در چادر زندگی میکند، در اثر بمباران اشتباهی هواپیماهای آمریکایی، همه اعضا خانوادهاش کشته میشوند و دار و ندار مختصرش در آتش میسوزد.
در ابتدا تلقی طبقه متوسط عراق از امریکا، به عنوان یک نیروی نجاتبخش است که جهنم عراق را از چنگ صدام در میآورد و در قالب بهشت به مردم تحویل میدهد؛ جوانی که در زمان اشغال عراق به عنوان مترجم برای سربازان آمریکایی کار میکرده است، میگوید: من به شدت طرفدار حمله آمریکا بودم، همیشه دلم میخواست عراق مثل یکی از کشورهای خوب دنیا یا جهان عرب شود. همین جوان اعتراف میکند که بعدا حسرت دوران صدام را میخورد که با وجود همه مشکلات، لااقل امنیت، رفاه نسبی و تفریح در اختیار مردم قرار داشت.
طبق آنچه از افراد دیگر میشنویم، آمریکا که از نظر آنها بزرگترین قدرت دنیاست، حتما ظرف چند ماه همه جا را بازسازی خواهد کرد.
در ادامه مستند، بوش در دیدار با نظامیان آمریکایی در کالیفرنیا، ضمن اعلام اینکه ماموریت به پایان رسیده است وعده میدهد برقراری امنیت و بازسازی به سرعت پی گرفته خواهد شد. مردم عراق که اینک متوجه سو برداشت اولیه خود از آمریکا شدهاند، از همه آرزوهای خود دست کشیدهاند و فقط متقاضی سه چیزند؛ کرامت، برق و امنیت.
در ادامه میبینیم که فرمانهای اشتباه «پل برمر» حاکم نظامی عراق، مبنی بر بعثی زدایی از جامعه عراق و انحلال ارتش، به بیکاری و قطع درآمد طیف وسیعی از مردم و خانواده آنها که در این دو بخش فعالند میانجامد و موجب نارضایتی و شورش میشود. این عدم شناخت و سیاستهای اشتباه آمریکا در عراق، در ادامه مستند با مرور خاطرات «نیت سسمن»، فرمانده آمریکایی شهر بلاد در نزدیکی بغداد دنبال میگردد؛ شهر تحت فرماندهی «سسمن» در منطقه عمدتا سنی نشین عراق موسوم به «مثلث سنی» قرار دارد. «سسمن» به خاطر بیاطلاعی از گرایش مردم این منطقه به صدام و رژیم بعث، با شیوخ طوایف نشستهای متعددی ترتیب میدهد. او با تصور اینکه مردم قلبا دوستش دارند و محوریت وی را پذیرفتهاند، سعی در برگزاری انتخابات و دموکراتیزه کردن قبایل میکند. همزمان بوش و برمر همچنان وعده تبدیل عراق به یک کشور مفید و امن را میدهند که مردم عراق سالها آرزوی آن را داشتهاند!
با خوب پیش نرفتن اوضاع در «مثلث سنی»، بمبهای کنار جادهای شورشیان، موجب کشته شدن سربازان «سسمن» میشود و او استراتژی خود را تغییر میدهد. در یک چرخش از همزیستی به مخاصمه، شهر و روستاها محاصره شده و حکومت نظامی اعلام میشود. با اعمال فشار «سسمن» بر مردم عادی و کشته شدن غیر نظامیان، تنفر عراقیها از او شدت میگیرد و بر دامنه عملیات تلافیجویانه علیه نظامیان آمریکا افزوده میشود. در مقابل آمریکاییها با مقابله به مثل، بر تحقیر و ظلم نسبت به مردم میافزایند و این دور باطل خشونت به تلفات انسانی و تخریب معدود زیر ساخت های باقیمانده میانجامد.
«سسمن» که در زمان تولید این مستند، خود را از ارتش آمریکا بازنشسته کرده و به یک فعال ضد جنگ بدل شده است، دوران فرماندهی خودش در عراق را محکوم میکند و میگوید: «ما با اشتباهاتی که مرتکب شدیم، کودکی را از کودکان عراقی گرفتیم.» در همین بخش، شاهد تصاویری از دختربچهای به اسم «علا» هستیم که اینک بزرگ شده است و از فاجعهای که در زمان اشغال برای او رخ داده صحبت میکند؛ او در بس احتیاطی سربازان آمریکایی، یک چشم و بخشی از صورت خودش را در سنین کودکی از دست میدهد و مجبور میشود باقی عمر با نقص عضو و زیبایی از دست رفتهاش زندگی کند. «علا» که نمادی از آسیب به غیر نظامیان و کودکان در زمان اشغال عراق است، میگوید هرگز برای کسی بدی نخواسته، اما آمریکا را نفرین میکند تا مردمش به همان بلایی گرفتار شوند که بر سر او و دیگر مردم عراق آوردهاند.
در ادامه همانطور که میدانیم، عراق روی آرامش به خود نمیبیند و جنگ داخلی، بیثباتی سیاسی و ظهور داعش، به روند مصیبتهای عراق تداوم میبخشد. عراقیها در این مستند، از ظلم و نابسامانی دوران صدام به دامان آمریکا پناه میبرند به امید اینکه آمریکا اولا صدام را ساقط کند، سپس امنیت دوران گذار را تامین کند، زیرساختهای کشور را در اسرع وقت بازسازی کند و عراقی جدید و رویایی را تحویل مردم بدهد! تجربه عراق و همچنین افغانستان در منطقه ما نشان داد هیچ نیروی خارجی نمیتواند خوشبختی را برای کشوری به ارمغان آورد.
عراق در زمان دیکتاتوری صدام با معضلات فراوانی مواجه بود که راهکار برون رفت از آن، بایستی در خود عراق و توسط مردم و نخبگان سیاسی آن دنبال میشد. امید بستن به یک منجی خارجی که در کمال حسن نیت عراق را یک شبه نجات بدهد و به مردم بسپارد، بیشتر به توهمی مشابه نمایشنامه «در انتظار گودو» ساموئل بکت شباهت داشت.
پارهای اوقات ملتها در اثر خستگی، جنگ روانی و عدم بینش و بصیرت درست، راهکارهای فوری و مقطعی را برمیگزیند که اثرات فاجعهبار طولانی مدتی به جا خواهد داشت. در غرب آسیا، عراق و افغانستان قربانی شدند، بلکه دیگر ملتها از سرنوشت دردناک آنها درس بیاموزند. اگر سوء مدیریت و نارضایتی در کشوری دیده میشود، باید به دنبال بهبود تدریجی و پیوسته امور از طریق تدابیر بومی و ملی بود، نه آنکه چشم به بیگانه داشت و مصداق آن شعر شد که به تعبیر ناصر خسرو قبادیانی «از ترس مور در دهن اژدها شدم».
و در انتها اینکه تماشای مستند روزی روزگاری در عراق، برای درک تجربه تلخ مردم همسایه ما در برداشت تقلیلگرا و انتزاعی از ایجاد تغییر، میتواند بسیار مفید و موثری باشد.
نظر شما :