هفتاد و هفتمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
توطئه ای که بلافاصله قبل از سقوط صدام کشف کرد
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا هفتاد و هفتمین بخش آن را می خوانید:
رئیس سازمان امنیت عراق چه کسی بود؟
فکر کنم طاهر جلیل الحبوش بود. یک هفته قبل از این که ]نیروهای امریکایی به سمت عراق[ حرکت کنند او را گرفتند و بردند به اردن و 5 میلیون دلار هم به او دادند برای این که درباره عراق اطلاعات به آنها بدهد، حالا این قصه دیگری است. در سال 2003 با او و ناجی صبری الحدیثی که آن موقع وزیر امور خارجه بود، تماس گرفتند، نتیجه این که توطئه کشف شد، اما عجیب این بود تا چند روز بعد از فاش شدن آن علی رغم دستگیری ها در امان کسی از آن هیچ خبری نداشت. قصه عجیب این که سازمان امنیت عراق عزت محمد عبدالرزاق عفیفی را به امان فرستاد تا پول های بیشتری را از الشهوانی بگیرد و او هم سه روز بعد از دستگیری ها به آنها پول داد. الشهوانی در امان بود که سه جوان شهید شدند، آنها را به همراه فکر کنم 39 افسر که 7 نفر از آنها از عشیره السواعد بودند، اعدام کردند. این افراد در راه مقاومت در برابر صدام اعدام شدند، یکی از آنها ایاد طعمه صبری الساعدی بود، که جنبش را در بغداد مدیریت می کرد و واقعا فعال بود، نتیجه این که 39 نفر در 5/9/1996 اعدام شدند، بعد از آن که کار آنها مدت ها قبل فاش شده بود، این افراد در 17/6/1996 بازداشت شده بودند.
امریکایی ها الشهوانی را گرفتند و به لندن فرستادند بعد از آن جا به امریکا فرستاده شد. وضعیت تاسف بار بود. با او سازمان امنیت در لندن تماس گرفت و ترتیبی دادند که فرزندانش با او تلفنی صحبت کنند، به او گفتند: بهتر است با ما همکاری کنی یا این که اعدامشان می کنیم. جوان بودند و آنها را در بغداد اعدام کردند. دو نفر از آنها افسر بودند یکی از آنها در گارد ویژه بود، سازمان امنیت امریکا او را گرفت و به امریکا برد و در آن جا ماند و با آنها همکاری می کرد تا این که قضیه فاش شد. یک موقعیت ویژه ای برای او در امریکا فراهم کردم. ایده کودتا همچنان در ذهنشان می چرخید، در بهار 2002 سازمان امنیت سفر سری ای برای دو استاد مسعود و جلال به واشنگتن ترتیب داد، آنها را با هواپیما از فرانکفورت به یک مکان خاص در «سی آی ای» فرستادند و با آن دو تشکیل جلسه دادند بدون این که نماینده ای از طرف های دولت امریکا حضور داشته باشد، و با آنها توافق کردند که هیئتی امریکایی به همراه آنها به کردستان بفرستند. سه ماه گذشت، هیئتی فرستاده نشد، در ماه هفتم تیمی از سی آی ای به کردستان آمد و با خودش مبالغی پول آورد، و با یک گروه صوفی به ریاست شیخ محمد الکثنزانی تماس گرفتند، اینها درویش هایی هستند که با عزت ابراهیم الدوری که درویش ها را دوست داشت، ارتباط داشتند. مریدهای این گروه از کردها و از مناطق مختلف در شمال عراق و افرادی از اعراب بودند، به ویژه در منطقه تکریت و الدور. محمد عبدالکریم الکنزانی دو پسر داشت، اسم یکی گاندی بود و دیگری نهرو، این تیم امریکایی با آنها تماس گرفت، این دو به آنها گفتند که افسرهایی در گارد ویژه صدام می شناسند که یکی از آنها اسمش روکان الرزوقی بود، اینها شروع کردند از طریق تلفن ثریا به آنها اطلاعات می دادند، مثل همیشه صدام این شبکه را هم کشف کرد و می دانست چه می گذشت.
ما همه این قضایا را می دانستیم، و می دانستیم که تیم سی آی ای با این افراد در تماس بود اما از جزئیات خبر نداشتیم. در ذهن امریکایی ها این بود که در میان افسران صدام افرادی برای خود دارند، این مصیبت بزرگ بود، و وقتی که جنگ در 19 مارس 2003 شب شروع شد، ما را به جلسه ای با خیلیل زاد در ترکیه دعوت کردند، من نمی خواستم بروم ولی به من اصرار کردند که بیایم برای همین من هم رفتم.
این شب جنگ بود؟
ما دو روز قبل از آن به ترکیه رسیدیم و قرار بود که صبح 19 مارس باز گردیم، چه شد جنگ شد؟ جورج تنت با جورج بوش دیدار کرد و به او گفت که اطلاعات مطمئنی داریم که صدام در مزرعه ای در منطقه الدوره در بغداد است، اما توضیح داد که نوه های صدام هم کنارش هستند، سر این مساله بوش درنگ کرد، و ترسید که بمباران انجام شود و نوه هایش آن جا باشند و افراد بی گناهی کشته شوند، اما تصمیم گرفتند که بمباران صورت بگیرد. این اطلاعات از کجا آمد؟ از شبکه کردستان، از فرزندان الکنثزانی که گروه آنها را در امریکا Rock stars می نامند، بوش تصمیم گرفت مزرعه الدوره را بمباران کند برای این که صدام کشته شود، و موشک های کروز و جنگنده های «استیلث» را فرستادند، می خواستند 48 ساعت بعد جنگ را آغاز کنند، اما به این باور رسیدند که این فرصت تکرار نمی شود و شاید بمباران بتواند منجر به قتل صدام شود. به این باور رسیده بودند که صدام در بمباران کشته شده اما ما فهمیدیم که او کشته نشده است، صحاف ظاهر شد و به آنها خندید و بعد از آن یکی از وزرای دیگر یک ساعت بعد از بمباران در برنامه تلویزیونی ظاهر شد و او هم آنها را به مسخره گرفت، این بعد از آن بود که امریکایی ها اعلام کردند صدام کشته یا زخمی شده و برای این ادعای خود شواهدی آوردند. ما موضوع را فهمیدیم و به کردستان بازگشتیم و وقتی که جنگ شروع شد ما در آن جا بودیم. در 19 مارس به آنکارا برگشتیم در حالی که خیلی خسته شده بودیم از آن جا با ماشین به منطقه سیلوب و از آن جا به دوکان رفتیم در همین روز بود که بمباران آغاز شد.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :