هفتاد و سومین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
تکرار سرنوشت شاه ایران برای حسنی مبارک
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون هفتاد و یک بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون هفتاد و سومین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
بعد از آن ارتباطاتم را با مبارک متوقف کردم ولی گفت وگوهایم با سیاستمداران متوقف نشد، تا این که به سال 2010 رسیدیم، در نظر من نظام مبارک از لحاظ تاریخی پایان یافته بود، تنها در راس هرم قدرت سیاسی باقی مانده بود، قدرت باید منتقل می شد و راه گریزی نداشت، تصور کاملی را پیشنهاد دادم که مطابق آن، آن چه «شورای امنای کشور و قانون اساسی» نامیده بودم اداره مرحله انتقالی را به عهده می گرفت، آن هم در حضور نیروهای مسلح که مشیر «محمد حسن طنطاوی» نماینده آن بود، و اعضای آن نیز از کسانی بودند که نامشان در میان مردم مطرح بودند و آنها را دارای صلاحیت نامزدی می دانستند، جالب آن که با تفاوت هایی همان کسانی که پیشنهاد داده بودم در رقابت های انتخاباتی ریاست جمهوری مصر بعد از 25 ژانویه 2011 حضور داشتند.
تا این که معرکه بزرگ فرا رسید:
وقتی پیشنهاد انتقال قدرت را دادم و گفتم که شورای امنای کشور و قانون اساسی اداره آن را بر عهده بگیرد، نیروهای مسلح نیز در آن جا پیش بینی شده بودند، در آن موقع سوال روزنامه های وابسته به مبارک و شاید طرف های دیگری که به امور مصر به طور عمومی اهمیت می دادند و مواضعی در اعتراض به صحت منطقی که من بر اساس آن طرحم را داده بودم، اتخاذ می کردند، این بود که: چگونه می توانم خواستار فرایند انتقال توافقی قدرت بعد از مبارک شوم در حالی که هنوز او شخصا در راس هرم قدرت بود، چه عواملی وجود دارد که باعث می شود او به سمت توافق متمایل شود، در حالی که او می خواهد تا زمانی که «قلبش می زند و نفسش می آید» حکومتش تایید شود (همان طور که خودش در یکی از سخنرانی های آخرش که بسیار مشهور است، گفت)، غیر از آن این مرد به فکر موروثی کردن قدرتش است، در حالی که او بر سر یک نکته لجبازی می کند و دائما از موروثی شدن حکومتش در دوران حیاتش یا بعد از مرگش صحبت می کند؟!
پاسخ من به همه این سوال ها این بود:
هر واکنش سیاسی ای در برابر حجم فشارهای مشابه و مستمر متوقف می شود، در آن موقع نمی توانستم این را هم بیفزایم: حتی اگر به خیابان ها بیاییم!!
همان طور که مخاطرات تا زمانی که پیش نیایند کسی با آنها برخورد نمی کند!
●●●
سوال پیش رو که بیس از همه بر آن الحاح و پافشاری بود انتقال قدرت از مبارک به پسرش بود، ظاهر و باطن همگی حاکی از آن بود که این فرایند به شدت سخت، محاصره شده است، در کنار آن سرمایه گذاری های منطقه ای و بین المللی و مصری ای که بر روی این کار شده بود، همه می خواستند که نظام باقی بماند اما با فردی دیگر! خطر این بود – همه مخاطرات این بود – از عوامل منطقه ای، عواملی خارجی به ویژه از سوی ایالات متحده امریکا همین مساله بود.
وقتی که ژانویه سال 2100 فرا رسید و آن اتفاق افتاد که در ابتدای نوشته ام به آن اشاره کردم، همان گفته مشهور آدره موروا یادم آمد: «آن چه غیرقابل انتظار است همیشه اتفاق می افتد، و آن چه دورتر از همه به ذهن خطور می کند، تحقق می یابد!»
برای همین سرمایه گذاری های سرسام آوری که بر سر مبارک کرده بودند، بعد از این که پافشاری گروه های مردمی و مطالبات جوانان را که مردم «سرنگونی رئیس جمهور» را می خواهند، دیدند، به سرعت از آنها دست کشیدند. ایالات متحده امریکا در میان نخستین کشورهایی بود که سرمایه گذاری های خود را از مبارک برداشت، تصمیمشان این بود که مصر بار دیگر از دستشان نرود، این قمار حقیقی شان بود.
این ضربه ای بزرگ به مبارک بود، به این معنا که حتی خود او هم دریای تظاهرات را می دید و درجه بالای رد قاطع مردم کشورش را مشاهده می کرد، تا آخرین لحظه قانع شده بود که همه آنها از قبل طراحی شده است، و می گفت آنها اقلیتی تنظیم شده اند که تلاش دارند منظم و موجه باشند، اما این فقط رد او نبود بلکه مقصود اصلی سرنگونی حکومت بود، در حالی که می گفت هنوز می تواند ایستادگی کند، اما زمانی شوکه شد که حساب نکرده بود که امریکایی ها نیز حمایت خود را از او بر می دارند، شاید آن چه در فکرش می گذشت را بتوان در گفت وگوی تلفنی ای که میان او با دوستش «بنیامین الیعازار» در ظهر روز 15 فوریه 2011 بعد از آن که از ریاست جمهوری کنار کشید و اقامت در شرم الشیخ را برای خود انتخاب کرد، گذشت، درک کرد، در این گفت و گوی تلفنی که خبر آن منتشر شد و جزئیات آن در روزنامه های مختلف اسرائیلی آمد و خود بینامین الیعازار درباره آن مفصل صحبت کرد، گفته شده است که مبارک نیم ساعت به الیعازار به عنوان دوستش از این که ایالات متحده امریکا پشت او را خالی کرده شکایت کرده و از این که هر کار کرده را رد کرده اند، گلایه کرده است، نکته غریب در این است که انفعال او نشان می دهد او خود را قربانی تلاش های امریکایی ها می داند، مثال او مثل شاه ایران بود – شاه خود را قربانی کارتر می دانست و او خودش را قربانی اوباما!
سپس مبارک به الیعازار می گوید: آنها – بعضی از افراد در ایالات متحده – روزی از این که او را از کارش منصرف می کردند، پشیمان خواهند شد و ناراحت کننده این است که خودش وقتی که می بیند از او حمایت نمی کند از خطر نکردن پرهیز نمی کند. از این ناراحت کننده تر این است که او که گمان کرد دنیا دید او در حالی وارد دادگاه جنایات مصر شد که بر روی تخت بزشکی بود، در آن جا بود که احساس کرد هیچ کبریا و بزرگی ای ندارد، نه کبریایی به عنوان یک انسان نه کبریایی در تاریخ!
●●●
فراتر از اینها مصر در میان گردابی از مین تنها رها شده بود!
ادامه دارد...
نظر شما :