شست و هفتمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
مبارک نه شعر می دانست، نه ادبیات و نه اهل هنر بود
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون شصت و شش بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون شست و هفتمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
بعدا درباره این مساله بسیار فکر کردم، آن چه رسیدم این بود که متنی که خواندم قصه نبود، اما می توان نظراتی را از آن برداشت کرد، برای این که قهرمان داستان (مبارک یا غیر مبارک) – در بهترین یا بدترین حالت – فراموش نمی کند که وقتی می رود اثری از خود نگذارد، ساکت هم ننشیند که دیگران هر گونه برداشتی می خواهند بکنند، برگه ای را نیز امضا نکند مگر این که قانونی امضا شده باشد تا بعدا به مردم اعلام شود، اجازه ندهد که چیزی از مهمترین جلساتش ضبط شود، بلکه حتی همه آنها را تنهایی و به شکل منفرد برگزار کند، در بیشتر مواقع دستورات رئیس جمهور شفاهی بود و سخت می توان به آن رسید و آن را جمع کرد و تحلیل کرد و بررسی کرد!
این نشان می دهد کسانی که تصور می کردند همه چیز را می دانند – آن طور که در ظاهر دیدند – در واقع هیچ چیز نمی دانند!!
●●●
· و در طول سال ها – بدون قصد و غرض – حرف های بسیاری از کسانی که او را می شناختند، شنیدم.
- بعضی از کسانی که خانواده اش را در «کفر المصیلحه» می شناختند، کسی در میان آنها نبود که یک شناخت به خصوصی از او داشته باشد، چیزهای بسیاری درباره او (همان طور که تعریف کردم) و برادرش «سامی مبارک» شنیدم، اما هر چه خواستم خودم استفاده ای از آنها بکنم، نتوانستم برای این که حرف های خصوصی خانوادگی بود، همچنین بعضی از آنها شامل پیچیدگی های برادرکشتگی Fratricide بود که به من ربط نداشت.
- بعضی از همکارانش در دانشکده نظامی و در دانشکده هوایی، اگر چیزی از آنها پرسیده می شد، پاسخ می دادند که «او رازش را به کسی نمی گفت» همان طور که یکی از آنها هم یک بار گفت، آنها این را هم می دانستند که او دوست داشت قصه ها و داستان هایش شنیده شود، دوست داشت لطیفه و نکته هایی را بگوید و آنها را تکرار کند، اما پشت همه آنها پنهان شود و رازهایش را نگوید!!
- بعضی از همکارانش اضافه می کنند که او بیشتر مرد عمل بود بیش از آن که اهل فکر باشد، آمادگی داشت با نیروی عضله فعالیت کند که باعث می شد تا نشاط عقلی اش را از دست بدهد، و او همیشه آماده انجام فعالیت های بدنی بود.
- بعضی از آنها می گوید که او به شدت مطیع روسایش بود، همیشه تلاش خود را بر این متمرکز می کرد که آنها را راضی نگه دارد و هر چه از او می خواهند را به بهترین شکل انجام دهد، در طول مدتی که در دانشکده هوایی درس می خواند از مرخصی هایش استفاده نمی کرد، آمادگی داشت همیشه در دانشکده نوتجیا بماند، در حالی که دیگران مرخصی و تشویقی می گرفتند.
- بعضی از همکارانش می گویند وقتی که او خارج می شد و به یکی از فرودگاه ها می رفت تلاش می کرد که هر روز به هنگ صبحگاهی بپیوندد، خود را به سرعت از خوابگاه به میدان در برابر مردم می رساند تا سرعت حرکتش را نشان دهد.
- بعضی از همکارانش می گویند که او از کار با بسیاری از فرماندهان نیروی هوایی شانس های بسیاری به دست آورد، از بودن در میان آنها بود که توانست دریچه ای برای رفتن به وزارت دفاع بیابد، به ویژه ژنرال «محمد فوزی» و ژنرال «محمد احمد صادق» که او اگر مطمئن می شد که آنها فرماندهان مستقیم او هستند و چیزی نمی دانند، یا می دانند و چیزی نمی گویند، فورا در میان آنها نفوذ می کرد، برای این که زیر دستانشان از طریق آنها به مراتب بالایی رسیده بودند!!
- بعضی از همکارانش در پایگاه «بلبیس» تعریف می کنند که یک بار با او بودند او می خواست از بازار «بلبیس» برای خانه و خانواده اش گوشت بخرد، قیمت ها بالا رفته بودند و او تلاش می کرد که برگه ای به دست بیاورد که بتواند به کمک آن تخفیف بگیرد یا حتی برایش «مفت» در آید (به گفته گوینده) بدون این که خودش بخواهد (او این کار را عیب نمی دانست).
- یکی دیگر از همکارانش تعریف می کرد که وعده غذایی مورد علاقه اش «نخود چرب» یا «طعم داده شده» بود که همیشه از خانه تا سر کار آن را در ماشین می خورد.
- به دور از همکاران قدیمی اش، همه آنها یا بعضی از آنها، یا حتی کسانی که وارد زندگی مبارک شدند بیش از این نمی دانند، در خاطره یکی از معاونینش که از نزدیک با او در طول عمرش حشر و نشر داشت، آمده بود «بزرگترین حسرتش به ثروت و ثروتمندان بود، وقتی که می فهمید یکی از همکارانش از یک خانواده ثروتمند است، همیشه می پرسید که ثروتش چقدر است و همیشه می خواست رقم ثروت را بداند، می پرسید: یعنی چقدر ثروت دارید؟!»
- خیلی مشتاق بود که از جزئیات زندگی دیگران خبر داشته باشد، این از خصایلش بود، از زمانی که افسری کوچک بود تا زمانی که رئیس جمهور شد. گویند این حرف درباره نوع تعامل مبارک با او می گوید: «چه خوشبختی» چیزی بود که مبارک همیشه به گفتن آن نیاز داشت، «ای کاش» چیزی بود که همیشه بیانگر نیاز مبارک بود.
- حتی اگر زمان هم می گذشت اگر توهینی به او شده بود، یا احساس می کرد رفتار یا حرف کسی به او توهین آمیز بود را فراموش نمی کرد، و اگر کسی برای او خدمت یا کاری می کرد، در کوتاه مدت هم به یادش نمی ماند – یا اصلا خدمتی از طرف کسی به خودش احساس نمی کرد!!
- و در آخر، برخی از ادبای بارز که توانستند در کنفرانس هایش شرکت کنند و از نزدیک با او برخورد کردند، و تلاش کردند که نظر فرهنگی او را دریابند، می گویند: «او – یکی از ادبا می گفت – در 10 کنفرانسی که مبارک ترتیب داده بود، شرکت کرده بود، و احساس نکرد در طول آن چه می شنید مبارک کتاب خوانده باشد، یا هنری را بلد باشد یا ستوده باشد، یا یک بیت شعر خوانده باشد یا به شعر یا نثر نویسنده ای اشاره کرده باشد!!»
ادامه دارد...
نظر شما :