شانزدهمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود با العربیه

چرا قذافی مرا اعدام نکرد؟

۳۰ دی ۱۳۹۱ | ۰۲:۴۴ کد : ۱۹۱۱۶۸۱ اخبار اصلی آسیا و آفریقا
قذافی احترام و ارزش خاصی به من می گذاشت تا آن جا که یک بار به من گفت که من به هیچ کس جز تو احترام نمی گذارم. گفتم که اگر می خواهی به من احترام بگذاری به ملت احترام بگذار.
چرا قذافی مرا اعدام نکرد؟

دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.

طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون شانزدهمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:

همان طور که گفتی تلاش کردی نوعی تغییر ایجاد کنی ولی آن طور که تو می گویی، قذافی قبول نمی کرد، گفتی در سال های 1980 و 1986 تلاش کردی و نشد و درباره آنها هم صحبت کردیم، بعد از آن چطور؟

سال 1987 تلاش دوباره ای را آغاز کردم و برای آن دو ماه مذاکره کردیم و بر تغییراتی کامل و شامل توافق کردیم. ما در منطقه ای در خارج از سرت مذاکره می کردیم، منطقه ای خارج از شهر سرت که به آن عتعت می گفتند. ساعت 11 شب مذاکرات را به پایان رساندیم و تغییرات را ثبت کردیم و به شهر سرت بازگشتیم. ماشین صحرایی ما را عبدالسلام زاطنه که از نزدیکان او بود و قذافی علاقه بسیاری به او داشت و علاقه شخصی به او داشت، رانندگی می کرد. او رانندگی می کرد و من عقب نشسته بودم و معمر کنار او نشسته بود. عبدالسلام زاطنه وسط راه گفت جناب پیشوا، جناب پیشوا، من این جا شاهدتان هستم که بر تغییرات توافق کردید، بار دیگر از تصمیمتان بر نگردید. روی شانه اش زد و گفت تو بران. تغییری که ما بر آن توافق کرده بودیم بر اساس گفت وگوی علنی بود. به همین دلیل من چهل شخصیت جامعه شناس، سیاستمدار و اقتصاددان را آوردم و با آنها جلسه گذاشتم. شب اول مناقشه ها به سلامت پایان یافت. روز دوم خودش شخصا تلفنی با آنها تماس گرفت و به آنها گفت که این یک توطئه امریکایی است و شما فریب خوردگان امریکا هستید و تماس آنها را قطع کرد. بعدا حتی آنها را مورد بازجویی قرار دادند. او آنها را مورد بازجویی قرار می داد تا آنها را بترساند و به دیگران پیام دهد که مبادا کاری کنید. بعد از آن افسرها و اعضا نزد من آمدند و به من گفتند که تو باید گفت وگو کنی. هیچ راه حلی نیست جز این که با او گفت وگو کنی. گفتم که نه، دیگر بر سر چه گفت وگو کنم. گفتند خوب پس راه حل چیست، گفتم راه حل این است که وضعیت لیبی به وضعیتی رسیده است که تلاش خواهد شد تا در آن توطئه ای حساب نشده صورت بگیرد. الآن وقت آن است که همه اعضا و افسران در خانه من تشکیل جلسه بدهند و من مسئولیت را بپذیرم و تغییر را بر او تحمیل کنیم. گفتند نه تو نمی توانی این کار را بکنی.

یعنی کودتا؟

تغییر دیگر، من چه می دانم. باید تغییر می کرد. باید تغییر به وجود می آمد.

یعنی تو می خواستی کودتای نظامی کنه یا نه؟

یعنی ما بر او تغییر را تحمیل می کردیم. او باید به ملت بازگردد و تغییر کند. یعنی این که ما مخالف بقای او هستیم و او باید به مبادی و اساس هایی که قبول کردیم، بازگردد.

خوب، به تو چه گفتند؟

گفتند که ما نمی توانیم چنین کاری بکنیم.

تو فرق می کنی، از ما نیستی اما او ما را خواهد کشت؟

یک افسر که همین اخیرا، دو سه روز اخیر فوت کرد، گفت خواهش می کنم ای رفیق، ما فکر می کنیم که تو اصلا چنین حرفی به ما نزده ای. بعد از آن من دیگر تمام کردم، تصمیم گرفتم که چهار سال..

چرا به تو گفتند که تو از ما نیستی، چرا تو را این قدر جدای از خود می دانستند؟

نمی دانستند برای این که...

برای این که تو مقرحی هستی؟

نه نه، نه این که من مقرحی هستم. برای این که اولا من شریک بودم و این گونه تصور می کردند که..

اما معروف است که معمر خودش..

یعنی از قدرت من خبر داشتند. معمر خودش قدرت مرا می دانست.

اما این گونه معروف است که او هیچ چیز را جدی نمی گرفت نه قدرتت را نه نزدیکی ات به دیگران را نه چیزی..

ببین من گفتم برادر طاهر..

آخر چطور می گویی از قدرت تو خبر داشت؟

ببین برادر طاهر، او یک احترام و ارزشی به من می گذاشت تا آن جا که یک بار به من گفت که من به هیچ کس جز تو احترام نمی گذارم. گفتم که اگر می خواهی به من احترام بگذاری به ملت احترام بگذار.

خوب..

نکته دوم محبوبیت من نزد مردم بود. یعنی مردم می دانستند که من محبوبیت بسیاری دارم. من جایگاه مردمی بسیاری دارم. نکته شماره سه این است که ممکن بود او فکر می کرد.. یعنی.. ااا... به عبارتی به قبیله ام احترام می گذاشت. من نمی توانم این نکته را کتمان کنم. همه این عوامل وجود داشت. حتی اگر قبول نداشته باشی برادر طاهر. قصه دومی را برایت بگویم در سال 1985.. نه در سال 1995

1995؟

جشنی در روز جمعه بود، جشن روز فاتح.

بله، در سالروز کودتا.

من در سرت بودم. با من ساعت 12 شب به ویلای کنار دریایم زنگ زد، تلفن را برداشتم فقط می گفت الو. من چیزی نمی گفتم، بعد گفت چرا نمی گویی الو؟ گفت چرا جواب نمی دهی؟ گفتم تویی که تماس گرفته ای. تو مرا گرفته ای، تو بگو الو. بعد گفت تو چرا تبریک نمی گویی؟ گفتم برای چه تبریک بگویم؟ گفت برای سالروز فاتح؟ گفتم فاتح برای این بود که چیزی انجام دهد نه این که سلطه ای تصاحب شود. یعنی برای این انجام شد که برای لیبایی ها زندگی ایجاد کند. نه بکشد و قمع کند و قوه قهره بر سرشان بگذارد و گرسنه نگهشان دارد و آنها را له کند و کوچکشان کند. گفت مشکل تو این است که رهبری، اگر نبودی اعدامت می کردیم. مشکل من این است که تو رهبری اگر نبودی اعدامت می کردم. و این را لیبیایی ها می دانند. هم سطح من شدی، سخنرانی می کنیم و همین حرف را اعلام می کنیم. گفت در جهان سوم وقتی شخص اول قدرت را به دست می گیرد یعنی هر کسی که اولین قدرت کشور را به دست می گیرد هر کسی غیر از شخص اول اعدام و کشته می شود. اما ما با او به گونه ای تعامل می کنیم و او را اجر می نهیم که گویی قهرمان است. بنابر این او فکر می کرد که رهبر است و لیبی عربی است و جایگاه بین المللی دارد.

ادامه دارد...

کلید واژه ها: عبدالسلام جلود


نظر شما :