روان شناسی دیکتاتورها

۲۷ مهر ۱۳۹۱ | ۲۲:۳۷ کد : ۱۹۰۸۱۲۰ سرخط اخبار

عصرایران - "معمر قذافی "رهبر سابق لیبی، تا زمانی که ناتو مقرش را در طرابلس بمباران کرد و توسط مخالفانش کشته شد، حاضر نبود که قدرت را به شخص دیگری واگذار کند.

در یمن "عبدالله صالح" رئیس جمهوری این کشور، ماه ها پس از آنکه ناآرامی های داخلی در کشورش به جنگ داخلی تبدیل و در  گلوله باران دفترش به شدت زخمی شد، حاضر نشد که شخص دیگری کرسی ریاستش را تصاحب کند.

حال پرسش آن است که چه عاملی سبب می شود که چنین افرادی حتی در شرایط دشوار حاضر به واگذاری قدرت نشود؟ چرا رهبران کشورهایی مانند اردن و عربستان سعودی حتی زمانی که می بینند افراد بانفوذی مانند "حسنی مبارک" رئیس جمهوری سابق مصر، در قفسی در دادگاه محاکمه می شوند، حاضر به رها کردن زندگی مجلل خود نیستند.

مبارک

تشخیص ویژگی های روان شناختی دیکتاتور ها در جهان بسیار آسان است و امر دشواری به نظر نمی رسد چرا که تاریخ زندگی اکثر آنان مانند "ژوزف استالین" رهبر شوروی سابق ، "مائو تسه تونگ" رهبر مارکسیست چین ، "صدام حسین" رئیس جمهوری مخلوع عراق، و خود قذافی در دسترس همگان است و می توان شرایطی که آنان را به یک دیکتاتور تبدیل کرده است را مطالعه کرد.

کمیسیون سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در گزارش مخفیانه ای با نام "تحلیل روان شناختی آدولف هیتلر" که در سال ۱۹۴۳ میلادی انجام شده است، تلاش کرده است که تفکر و نگاه مستبدانه هیتلر را بررسی و توضیحی منطقی برای آن ارائه کند.

هیتلر

اکنون این گزارش به همراه تحقیقات جدید منتشر شده محققان را به درک مناسب تری از اینکه چرا رهبران به یکباره به یک حکمران مستبد تبدیل می شوند، نزدیک تر کرده است.

آیا دیکتاتور ها از بیماری روانی رنج می برند؟ این ساده ترین و گمراه کننده ترین تعریفی است که از دیکتاتور ها ارائه می شود. این ایده همچنین بسیار ناامیدکننده است. نابسامانی های فکری در حقیقت به تشخیص و درک مشکلات روانی مربوط می شود تا اختلال در شخصیت ضداجتماعی افراد.
در حالی که دیکتاتور ها مرتبا در حال اقداماتی هستند که قدرت خود را حفظ کنند و این قبیل از تصمیمات نمی توانند توسط فردی که از بیماری روانی رنج می برد، سر بزند.

پذیرش اینکه بگوییم که این قبیل از حاکمان سعی می کنند مانند یک روانی به نظر برسند، بسیار دشوار است. برای مثال، آنان نه تنها به اطرافیانشان بلکه به خودشان نیز دورغ می گویند.

متخصصان می گویند که مثلا زمانی که استالین فردی را خیانتکار توصیف می کرد نه تنها شرایطی را به وجود می آورد که دیگران این مسئله را باور کنند بلکه ذهن خودش را هم برای پذیرش این مسئله آماده می کرد.

استالین

همین مسئله در معمر قذافی نیز دیده شده بود. رهبر سابق لیبی، نه تنها به خوبی می دانست که مخالفانی در دولتش هستند بلکه از وجود مخالفان در سرتاسر کشورش نیز خبر داشت، اما از همان آغاز بهار عربی مرتبا تکرار می کرد که تمامی مردم لیبی حامی من هستند و برای دفاع از من می میرند. این تفکر قذافی حتی تا آخرین لحظه کشته شدن توسط همان مخالفان همراه او بود.

"اسکات آتران" استاد دانشگاه "میشیگان" آمریکا که بیش از دو دهه درباره حاکمان و مردان قدرتمند در جهان مطالعه کرده و با بسیاری از آنان مستقیما گفت وگو کرده است، اینگونه نتیجه می گیرد که حرکت به سوی اخلاقیات، نه سادیسم و حرص و طمع، شخصیت افراد قدرتمند را شکل می دهد.
او می گوید که مثلا آدولف هیتلر معادل یکصد میلیون دلار هزینه کرد تا اقداماتش را توجیه کند و مدارک منطقی به دیگران ارائه دهد.

قذافی

اکثر رهبران در کشورهای دموکراتیک کسانی را وارد تشکیلات خود می کنند که از اقدامات آنان انتقاد کنند ، اما دیکتاتور ها زندگی خود را به گونه ای هدایت می کنند که چنین افرادی در آن کمترین نقش را ایفا کنند.

"فرانک دیکو تر" استاد دانشگاه هنگ کنگ و نویسنده کتابی درباره مائو در این باره می گوید: "اینکه حاکمان مستبد از بیماری روانی رنج می برند یا خیر ، برای من مهم نیست اما اینکه چطور قدرت آنان را به مرور زمان تغییر می دهد، پرسشی است که ذهن مرا به خود مشغول کرده است."

او ادامه می دهد که مائو برای زمان طولانی قدرت را در اختیار داشت و روز به روز بد تر و بد تر می شد و در نهایت تنها در پیله خود زندگی کرد.

مائو

به باور بسیاری از روان شناسان، رهبران مستبد توانایی آن را ندارند که ارتباط شان با دیگر را به درستی و منطقی بررسی کنند.
در گزارشی که توسط سه محقق در دانشگاه کالیفرنیا در سال ۲۰۰۳ میلادی انجام شد، آمده است که دیکتاتور ها ذهنیت خود را تغییر می دهند و شخصا برای خود، تفکری جدید خلق می کنند.

این گزارش همچنین تاکید می کند: این تمایل در افراد قدرتمند وجود دارد که برای خود اعتباری را در نظر بگیرند که در عالم واقعیت وجود ندارد و در همین حال دنیای پیرامون خود را بسیار خودکار تر و راحت تر تصور می کنند.
صدام حسین نمونه واقعی برای این مسئله است ؛ او حتی وقتی که به بغداد حمله شد نیز از ادعا های توخالی اش دست برنداشت.

صدام

"رنانا بروکس" استاد روان شناسی دانشگاه "واشنگتن" نیز می گوید که دیکتاتور ها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیت ها نشان دهند.
آنان در حقیقت خود را یک قهرمان می بینند و زمانی که این باور به چالش کشیده می شود، دیگر نمی توان مانع اقدامات آنان شد چرا که در این شرایط شخصیت اصلی آنان زیر سؤال می رود.

اما فرضیه سومی که درباره دیکتاتور ها ارائه می شود، آن است که مشکل زمانی که قدرت را به طور کامل در اختیار دارند، رشد می یابد. برای مثال "روبرت موگابه" رئیس جمهوری زیمبابوه، در جوانی یک زاهد باادب بوده است و اطرفیان او می گویند که او در آن زمان اصلا تفکرات خودکامه نداشت اما اکنون به سخنان دیگر گوش نمی دهد و به حاکمی مستبد تبدیل شده است. روان شناسان معتقدند که در مورد موگابه تنها می توان گفت که قدرت کامل او را به چنین فسادی کشیده است.

علی عبدالله صالح

در تحقیقاتی که توسط تیم روان شناسی دانشگاه "کلمبیا" با عنوان "چگونه قدرت فاسد می شود" انجام شده، آمده است که چه مکانیسمی در قدرت منجر به فساد می شود؟
در حقیقت باید گفت که قدرت خود به تنهایی عامل تغییر شخصیت افراد نیست اما آنچه که باعث می شود، فردی قدرتمند به یک دیکتاتور تبدیل شود آن است که او به مرور زمان از نگرانی های که مردم عادی جامعه با آنان درگیر هستند فاصله می گیرند و این نخستین گام برای تغییر تفکرات است چرا که از نظر علمی ، هورمون کورتیزول آنان کاهش می یابد؛ هورمونی که تنها با وجود استرس افزایش می یابد و به بدن کمک می کند که در واکنش به شرایط استرس زا میزان قند خون و فشار خون را افزایش دهد اما در عین حال بر روی خلق و حافظه نیز تاثیر می گذارد.

بن علی و همسرش لیلا طرابلسی

در این گزارش آمده است حال آنکه بی اخلاقی و گفتن دروغ های مدوام نیز استرس زا هستند. دروغگو باید همراه مراقب کلام خود و شرایط محیطی خود باشد و در چنین شرایطی تنها استرس افراد افزایش می یابد اما در دیکتاتور ها عوامل دیگر باعث کاهش استرس می شوند و به همین دلیل راحت تر از دیگران از راستگوی خودداری می کنند.

البته هیچ یک از این عوامل جنایت های دیکتاتور ها در طول تاریخ را توجیه نمی کند و این در حالی است که مغز ما برای داشتن قدرتی کامل و مطلق آمادگی ندارند.
در این شرایط است که دیکتاتور ها ممکن است تا آخرین لحظه بجنگند چرا که هرگز تصور نمی کنند که پایانی نیز برای آنان وجود دارد.
قذافی می توانست قبل از آنکه همه چیز را از دست بدهد و کشته شود، از قدرت کناره گیری کند و مبارک نیز می توانست چند هفته قبل از روزی که مجبور به استعفا شود، مصر را ترک کند.
هیتلر نیز توانایی و فرصت آن را داشت که برای برقراری صلح قدم بردارد و صدام هم قادر بود که سرنوشت دیگری برای خود رقم بزند.

اما نباید این نکته را فراموش کرد که دیکتاتور ها همچنانکه قدرت نظامی قوی دارند، از نظر روان شناختی برای عقب نشینی از قدرت بسیار ضعیف هستند؛ به همین دلیل آنان در عین دلبستگی به بقا ، همواره از نابودی استقبال می کنند.


( ۵۹ )

نظر شما :

محمد ۱۸ دی ۱۳۹۸ | ۰۸:۲۸
شاخصهای مهمی از سلامت روانی در دیکتاتورها دیده نمی‌شود پس بدون شک آنها بیمار روانی ‏هستند. آنها فاقد واقع بینی و تصمیمات واقع بینانه هستند. آنها به جای دیدن راه‌حلها و تأکید بر آنها ‏بر عقاید و باورهای خودشان تأکید دارند و ... . آنها شاید در ابتدای رسیدن به قدرت از لحاظ روانی ‏سالم باشند اما تدریجاً به سمت بیماری و گسستن از واقعیت حرکت می‌کنند. شاید این تاوان سنگین ‏عشق به قدرت به جای عشق به واقعیت، حقیقت، بشریت و جهان است و تاوان خودمحوری به جای ‏مسئله محوری و راه حل جویی. البته معمولاً از بدو قدرتمندی آنها رفتار اطرافیان آنها نیز درست ‏نیست و اوضاع را به سمت بدی پیش می‌برند.‏